دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

مهدویت + ولایت + شهادت

دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

مهدویت + ولایت + شهادت

دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

تمامی تلاش ها در این وبلاگ ؛ جلب رضایت امام حاضر و ناظرمان مهدی عج است ؛ امید است با عنایت ایشان موفق باشیم ...

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سلام بر ابراهیم» ثبت شده است

به نام خدای مهدی (عج)






پیش بینی شهید ابراهیم هادی درباره کاروان های زیارتی کربلا و اربعین

اوایل جنگ در ارتفاعات گیلان غرب بر فراز یکی از تپه های مشرف به مرز قرار گرفتیم. پاسگاه مرزی دست عراقی ها بود وبه راحتی در جاده های اطراف آن تردد میکردند.
ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد و به همراه بچه ها زیارت عاشورا
خواندیم.
بعد با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه میکردم و گفتم
ابرام جون این جاده مرزی رو ببین عراقی ها راحت تردد میکنند بعد گفتم: یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده عبور کنند و به شهرهای خودشون برن!
ابراهیم که با نگاهش دوردست ها را میدید لبخندی زد و گفت: چی میگی! روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر میکنند!
در مسیر برگشت از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو میدونید؟ یکی از بچه ها گفت: مرز خسروی
منبع: کتاب شهید ابراهیم هادی (سلام بر ابراهیم) ص127

#کتب #سلام_بر_ابراهیم #شهادت #شهید
#شهید #ابراهیم_هادی #مسافر #مشکی #جبهه #زیارت #جاده #عکس
#شهید_ابراهیم_هادی #کتاب #کاروان #پشیبینی #پیش_بینی #اربعین #حسینی #حضور_بانوان

http://www.afsaran.ir/link/1124097
http://mehrdadz.blog.ir/post/217
http://sangariha.com/view/post:6798040/1445988568/
http://hadinet.ir/view/post:8321723
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/121635300




اوایل جنگ بود و مرز ها دست عراق بود؛ در ارتفاعات گیلان غرب بودیم ؛ با حسرت به ابراهیم گفتم: یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهرخودشون برن؟ ابراهیم هادی گفت: چی میگی! روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر میکنند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۵۸
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس






به نقل از مهدی محمدی (همکلاسی شهید)
در باشگاه والیبال صدری مشغول تمرین بودیم ، که چند نفر از ورزشکاران معروف به آنجا آمدند. یکی از آنها از همه معروفتر بود. بازیکن فوتبال بود ، اما والیبال هم بازی میکرد.
او علی پروین ، از جوانان محله ما بود ، که با آقای رضا ز ، که او هم از بازیکنان سرشناس والیبال بود ، به سالن آمدند. خیلی ها نیز برای دیدن آنها به سالن صدری آمده بودند.  هیجان خاصی در سالن ایجاد شد.
نمیدانم ، چه کسی در حضور آنها از ابراهیم تعریف کرد!؟ و به آنها پیشنهاد داد که با این جوان ، تک به سه والیبال بازی کنند!
ابراهیم یک طرف و این سه نفر در طرف مقابل ایستادند! بچه هایی که برای تماشای والیبال آمده بودند ، همگی ابراهیم را تشویق میکردند.
نمیدانید چه شور و هیجانی در سالن ایجاد شد. دست آخر نیز ابراهیم توانست آنها را شکست بدهد! یادم هست علی پروین خیلی با تعجب او را نگاه میکرد.


در باشگاه والیبال صدری مشغول تمرین بودیم ، که چند نفر از ورزشکاران معروف به آنجا آمدند. یکی از آنها از همه معروفتر بود. بازیکن فوتبال بود ، اما والیبال هم بازی میکرد. او علی پروین ، از جوانان محله ما بود ، که با آقای رضا ز ، که او هم از بازیکنان سرشناس والیبال بود ، به سالن آمدند. خیلی ها نیز برای دیدن آنها به سالن صدری آمده بودند. نمیدانم ، چه کسی در حضور آنها از ابراهیم تعریف کرد!؟ و به آنها پیشنهاد داد که با این جوان ، تک به سه والیبال بازی کنند! ابراهیم یک طرف و این سه نفر در طرف مقابل ایستادند! نمیدانید چه شور و هیجانی در سالن ایجاد شد. دست آخر نیز ابراهیم توانست آنها را شکست بدهد! یادم هست علی پروین خیلی با تعجب او را نگاه میکرد.

بخش دوم:

بازوان قوی ابراهیم از همان اوایل دبیرستان نشان داد که در بسیاری از ورزش‌ها قهرمان است. در زنگ‌های ورزش همیشه مشغول والیبال بود. هیچ‌کس از بچه‌ها حریف او نمی‌شد.
یک بار تک نفره در مقابل یک تیم شش نفره بازی کرد. فقط اجازه داشت که سه ضربه توپ بزند. همه ما از جمله معلم ورزش، شاهد بودیم که چگونه پیروز شد. از آن روز به بعد ابراهیم والیبال را بیشتر تک‌ نفره بازی می‌کرد. بیشتر روزهای تعطیل پشت آتش نشانی خیابان هفده شهریور بازی می‌کردیم. خیلی از مدعی‌ها حریف ابراهیم نمی‌شدند.اما بهترین خاطره والیبال ابراهیم برمی‌گردد به دوران جنگ و شهر گیلان غرب، در آن‌جا یک زمین والیبال بود که بچه‌های رزمنده در آن بازی می‌کردند.
یک روز چند دستگاه مینی بوس برای بازدید از مناطق جنگی به گیلان غرب آمدند که مسئول آن‌ها آقای داوودی رئیس سازمان تربیت‌بدنی بود. آقای داوودی در دبیرستان معلم ورزش ابراهیم بود.
ایشان مقداری وسائل ورزشی به ابراهیم داد و گفت: هرطور صلاح می‌دانید مصرف کنید. بعد گفت: دوستان ما از همه رشته‌های ورزشی هستند و برای بازدید آمده‌اند.
ابراهیم هم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را به آنها نشان داد. تا این که به زمین والیبال رسیدیم.
آقای داوودی گفت: چند تا از بچه‌های هیئت والیبال تهران با ما هستند. نظرت با برگزاری یک مسابقه چیه؟
ساعت سه عصر مسابقه شروع شد. پنچ نفر که سه نفرشان والیبالیست حرفه‌ای بودند یک طرف بودند و ابراهیم به تنهایی در طرف مقابل. تعداد زیادی هم تماشاگر بودند.
ابراهیم طبق روال قبلی با پای برهنه و پاچه‌های بالا زده و زیر پیراهنی مقابل آن‌ها قرار گرفت. به قدری هم خوب بازی می‌کرد که کمتر کسی باور می‌کرد.
بازی آن‌ها یک نیمه بیشتر نداشت و با اختلاف ده امتیاز به نفع ابراهیم تمام شد. بعد هم بچه‌های ورزشکار با ابراهیم عکس گرفتند. آن‌ها باورشان نمی‌شد یک رزمنده ساده، مثل حرفه‌ای ترین ورزشکار‌ها بازی کند.
یک بار در پادگان دوکوهه برای رزمنده‌ها از والیبال ابراهیم تعریف کردم. یکی از بچه‌ها رفت و توپ والیبال آورد. بعد هم دو تیم تشکیل داد و ابراهیم را هم صدا کرد.
ابتدا زیر بار نمی‌رفت و بازی نمی‌کرد اما وقتی اصرار کردیم گفت: پس همه شما یک طرف من هم تکی بازی می‌کنم. بعد از بازی چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حالا اینقدر نخندیده‌ بودیم. ابراهیم هر ضربه‌ای که می‌زد چند نفر سمت توپ می‌رفتند و به هم می‌خوردند و روی زمین می‌افتادند. در پایان ابراهیم با اختلاف زیادی بازی را برد.
.
#سلام_بر_ابراهیم #شهید_ابراهیم_هادی
#ابراهیم_هادی #شهیدهادی #شهید_هادی
#شهیدابراهیم_هادی






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۰۰ ، ۰۰:۲۳
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)







قدرت باورنکردنی شهید ابراهیم هادی:
بچه های باستانی گاهی به صورت گروهی به زورخانه های دیگر میرفتند و آنجا ورزش میکردند.

آنشب به یکی از زورخانه های کرج رفته بودیم.

ابراهیم وسط گود مشغول شنا بود.چند سری بچه های داخل گود عوض شدند اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود ...

پیرمردی بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه میکرد.

 و پیش من آمد و ابراهیم را نشان داد و گفت آقا این جوان کیه؟ با تعجب گفتم چطور مگه؟

گفت از وقتی وارد شدم این آقا هنوز شنا میرود ، شمردم هفت دور تسبیح یعنی هفتصد تا شنا رفته!

تو رو خدا بیارش بالا الان حالش بهم میخوره !!!

وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلا احساس خستگی نمیکرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته!

البته ابراهیم این کار ها را برای قوی تر شدن انجام میداد. همیشه میگفت: برای خدمت به خدا و بندگانش ؛ باید بدنی قوی داشته باشیم.

مرتب دعا میکرد که خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن.

منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 21 و 20

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1060087
http://mehrdadz.blog.ir/post/111
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/120701121
http://sangariha.com/view/post:6771917/1440631842/
http://hadinet.ir/view/post:8315609

#شهید_ابراهیم_هادی
#شهادت_اخلاص
#متن_عکس_نوشته_محتوا
#عکس_شهید_ابراهیم
#زورخانه_باستانی_گود
#ورزش_شنا_رفتن_طولانی
#خستگی_ناپذیر_بینظیر
#خدایا_بدنم_را_برای_خدمت_
#کردن_به_خودت_قوی_کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۰۳:۳۱
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)






یک روز ابراهیم را در بازار ؛ در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم.
دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه ؛ کارتن ها را روی زمین گذاشت.
وقتی کارش تمام شد ؛ جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم : آقا ابراهیم برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه شما!
نگاهی به من کرد و گفت: کار عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام میدهم برای خودم خوبه، مطمئن میشوم که هیچی نیستم!!! جلوی غرورم رو میگیره! گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست ؛ تو ورزشکاری و ... خیلی ها میشناسنت.
ابراهیم خندید و گفت: ای بابا: همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم.

برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم (خاطرات شهید ابراهیم هادی) صفحه 43


بازنشر:
http://www.afsaran.ir/Link/1087755
http://mehrdadz.blog.ir/post/150
http://hadinet.ir/view/post:8318891
http://sangariha.com/view/post:6784443/1442703270/
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/121094532

#شهید_ابراهیم_هادی
#کار_در_بازر_بابری
#کار_برای_رضای_خدا
#همیشه_کاری_کنید_که
#اگه_خدا_تو_رو_دید_خوشش_بیاد_نه_مردم.
#مردم_مظلوم_ایران
#عکس_نوشته_شهدا_شهید




یک روز ابراهیم را در بازار ؛دیدم که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود.گفتم : آقا ابراهیم برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه شما!

نگاهی و گفت: نه این برای خودم خوبه، مطمئن میشوم که هیچی نیستم!!! گفتم:  کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست؛تو ورزشکاری و ...ابراهیم خندید و گفت: ای بابا: همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۸ ، ۰۲:۵۰
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)





شهید ابراهیم هادی: میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد...

ابراهیم به دلیل مجروحیت مدتی در تهران مانده بود ؛ انروزها با آن وضعیت و عصا به دست ؛اینطرف و آن طرف میرفت و کار دیگران را ؛ راه مینداخت.

ابراهیم را در محل همه میشناختند ؛ هر کسی با اولین برخورد عاشق مرام و رفتارش میشد.

همیشه خانه ابراهیم پر از رفقا بود. بچه هایی که از جبهه میامدند ؛ قبل از اینکه به خانه شان بروند به ابراهیم سرمیزدند.

آنروز آقا ابرام را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه میرفت.چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت.

رفتم جلو و پرسیدم : آقا ابرام چی شده؟

اول جواب نمیداد. اما با اصرار من گفت هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و هر طور شده مشکلش را حل میکردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده!

میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد...

منبع: کتاب سلام بر ابراهیم ص 167


بازنشر:
http://www.afsaran.ir/Link/1075904
http://mehrdadz.blog.ir/post/131
http://hadinet.ir/view/post:8317543
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/120922632
http://sangariha.com/view/post:6779268/1441758844/

#شهید_ابرهیم_هادی_
#کمک_کردن_شهید_
#عصا_بدست
#توفیق_خدمت
#از_صبح_تا_حالا
#عکس_نوشته_شهید_هادی
#افسران_جنگ_نرم


ابراهیم در همه حال به دیگران کمک میکرد.آنروز ابراهیم هادی را دیدم که در کوچه راه میرفت؛ مرتب به آسمان نگاه میکرد و سرش را پایین می انداخت.رفتم جلو و پرسیدم: چیزی شده؟اول جواب نداد. اما با اصرار من گفت هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و هر طور شده مشکلش را حل میکردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۰۴:۳۱
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)




ماجرای نجات همرزمان شهید ابراهیم هادی در فتنه 88 توسط خود شهید هادی
خانم رسولی امدادگر و همرزم شهید: بارها در جبهه شهید ابراهیم هادی را میدیدیم که با خلوص نیت کار میکردند . نوای ملکوتی شان را هم شنیده بودم که وقتی مشغول دعا میشد ؛ حال و هوای همه تغییر میکرد.
بسیجی ها هم عاشق ابراهیم بودند و همیشه اطراف او پر از نیروهای رزمنده بود.
سالها بعد در تهران از خیابان 17 شهریور رد میشدم که تصویر ایشان را روی دیوار دیدم ؛ از آن پس هر جمعه شب به نیت ایشان و دیگر شهدا دو رکعت نماز میخواندم.
تا اینکه در سال 1388 و در ماجرای فتنه ؛ یک شب در عالم رویا خواب عجیبی دیدم.
آقا ابراهیم با چهره ای بسیار نورانی و زیبا ؛ روی یک تپه سر سبز ایستاده و پشت سرش هم درختانی زیبایی وجود داشت.
بعد متوجه شدم دو نفر از دوستان ایشان که آنها را هم میشناختم در پایین تپه
مشغول دست و پا زدن در یک باتلاق هستند.
آنها تلاش میکردند جائی بروند ولی هر چه تلاش میکردند بیشتر در باتلاق فرو میرفتند.
ابراهیم رو به انها کرد و فریاد زد و این آیه را خواند (این تذهبون) (به کجا میروید؟
اما انها اعتنایی نکردند.
روز بعد به این فکر میکردم که این خواب چه تعبیری داشت؟
از طریق همسرم به یکی از بسیجیان آن سالها زنگ زدیم و وضعیت آن دو دوست ابراهیم را  پرسیدیم.
خلاصه بعد از تحقیق فهمیدیم که ان دو نفر با همه سابقه جبهه و مجاهدت از حامیان سران فتنه
شده و در مقابل رهبر انقلاب موضع گیری دارند.
هر چند خواب حجت شرعی نیست ولی وظیفه دانستم و با انها تماس گرفته و ماجرای خواب را تعریف کردم.
خدا را شکر ؛ همی رویا اثر بخش بود و ابراهیم بار دیگر ؛ هادی دوستانش شد.

منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 234 و 233

#شهید_ابراهیم_هادی #شهادت #اخلاص #ماجرا #فتنه_88 #جنبش_سبز_لجنی  #نجات #همرزمان #شهید  #متن #عکس_نوشته #محتوا  #رویا_صادقه #خواب_دیدن #عکس_شهید  #سلام_بر #ابراهیم ##حوادث #سال88 #داعش_ایرانی #خاطرات_شهدا #بازدارنده #بسیجی #تفکر #کتاب #برگفته #سایت_افسران

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/Link/1316667
http://www.afsaran.ir/link/1054204
http://mehrdadz.blog.ir/post/107
http://sangariha.com/view/post:6769519/1440280439
http://hadinet.ir/view/post:8314847






خانم رسولی (امدادگر): در جبهه کارهای مخلصانه و نوای ملکوتی شهید ابراهیم هادی را دیده بودم؛ همیشه اطراف او پر از نیروهای رزمنده بود.سالها بعد از شهادتشان تصویرشان را روی دیوار خیابانی دیدم،از آن پس هر جمعه شب به نیت ایشان وشهدا 2رکعت نماز میخواندم.تا اینکه در سال 88 و در ماجرای فتنه ؛ شبی در عالم رویا خوابی عجیب دیدم.
آقا ابراهیم با چهره ای بسیار نورانی روی یک تپه سر سبز ایستاده بود.ولی 2نفر از دوستان ایشان که میشناختم در پایین تپه مشغول دست و پا زدن در یک باتلاق بودند.آنها تلاش میکردند جائی بروند ولی هر چه تلاش میکردند بیشتر در باتلاق فرو میرفتند.
ابراهیم رو به آنها فریاد زد و آیه این تذهبون (به کجا میروید) را خواند؟اما آنها اعتنایی نکردند.روز بعد به این فکر میکردم که این خواب چه تعبیری داشت؟از طریق همسرم تحقیق کرده فهمیدیم که آن دو با آن سابقه جبهه از حامیان سران فتنه
شده و علیه رهبر موضع داشتند.هر چند خواب حجت شرعی نیست ولی وظیفه دانستم و با آنها تماس گرفته و ماجرای خواب را تعریف کردم.خدا را شکر ؛ همین رویا اثر بخش بود و ابراهیم بار دیگر ؛ هادی دوستانش شد.

منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 234 و 233












۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۰۲:۴۴
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس





به نقل از هم محلی شهید هادی:

یکی از مساجد محل ما امام جماعتی داشت که بسیار مومن و در عین حال مخالف انقلاب بود.
این پیرمرد کاری به کار انقلاب نداشت.فقط دنبال نماز بود. برای همین مسجد ایشان پاتوق نیروهای مخالف انقلاب در سطح محل شد!
به صورتی که اگر کسی به آن مسجد میرفت میگفتند فلانی هم رفته قاطی مخالفین انقلاب!
من مشاهده کردم که ابراهیم در همان مرخصی مدتی به آن مسجد رفت!
خصوصا برای نماز صبح ، با امام جماعت آنجا گرم گرفته بود و مرتب با هم صحبت میکردند.
وقتی در مسجد محمدی این حرف را زدم برخی بچه های بسیج با تعجب گفتند ابراهیم هم رفته مسجد ضد انقلابها؟!
مدتی از رفت و آمد ابراهیم گذشت . خبر رسید که از سوی امام جماعت همان مسجد تقاضای تشکیل بسیج شده!
چند روز بعد هم امام جماعت آن مسجد در منزل چند خانواده شهید حضور پیدا کرد و رفته رفته به یکی از انقلابی ترین روحانیون محل تبدیل شد.
ابراهیم حرفی نمیزد ولی من شک نداشتم این ها ثمره تلاش خالصانه ی اوست.
بسیج آن مسجد نیز بسیار فعال و قوی تشکیل شد و در طول جنگ بیش از سی شهید تقدیم کرد.
تا پایان جنگ نیز پشتیبان واقعی بسیجیان آن مسجد امام جماعت آنها بود.

منبع: کتاب شهید بر ابراهیم جلد دوم ص110 و 111


اوایل انقلاب امام جماعت مسجدی با اینکه مومن بود با انقلاب مخالف بود! برای همین آن مسجد پاتوق مخالف انقلاب شده بود! ابراهیم در مدت مرخصی اش به آن مسجد رفت! خصوص برای نماز صبح و با امام جماعت آنجا گرم گرفته و مرتب با هم صحبت میکردند. وقتی خبر به بچه های بسیج رسید گفتند ابراهیم چرا رفته مسجد ضد انقلابها؟! مدتی بعد کار ابراهیم اثر کرد ، امام جماعت ان مسجد تقاضای تشکیل بسیج داد و در منزل چند خانواده شهید حضور پیدا کرد. کم کم به یکی از انقلابی ترین روحانیون محل تبدیل شد. طوریکه در طول جنگ بیش از 30شهید تقدیم انقلاب نمود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۷ ، ۰۳:۴۸
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی عج







نحوه شهادت ابراهیم هادی در روز 22 بهمن سال 1361

صبح روز بیست ویکم بهمن هنوز صدای تیراندازی و شلیک های پراکنده از داخل کانال شنیده می شد.
به خاطر همین مشخص بود که بچه های داخل کانال هنوز مقاومت می کنند. ولی نمی شد فهمید که پس از چهار روز با چه امکاناتی
مشغول مقاومت هستند. غروب امروز پایان عملیات اعلام شد و بقیه نیروها به عقب بازگشتند.
یکی از بچه هایی که دیشب از کانال خارج شده بود را دیدم می گفت: "نمی دونی چه وضعی داشتیم، آب و غذا که نبود
مهمات هم که کم، اطراف کانال هم پر از انواع مین ، ما هم هر چند دقیقه تیری شلیک می کردیم تا بدونن ما هنوز
هستیم. عراقی ها هم مرتب با بلندگو اعلام می کردن "تسلیم شوید".
لحظات غروب خورشید بسیار غمبار بود، روی بلندی رفتم و با دوربین نگاه می کردم. انفجارهای پراکنده هنوز در اطراف
کانال دیده می شد. دوست صمیمی من ابراهیم آنجاست و من هیچ کاری نمی توانم انجام دهم. آن شب را کمی
استراحت کردم و فردا دوباره به خط بازگشتم.
http://banooamin.com/dabestan/index.php?option=com_content&view=article&id=1462:1394-09-15-12-11-50&catid=105:harf-ha-va-hekayat-ha

عصر روز جمعه 22 بهمن سال 61 بود ...
بچه‌های اطلاعات به سمت سنگرشان رفتند و من دوباره با دوربین نگاه می‌کردم. نزدیک غروب بود. احساس کردم از دور چیزی پیداست و در حال حرکت است. با دقت بیشتری نگاه کردم. کاملاً مشخص بود. سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند. در راه مرتب زمین می‌خوردند و بلند می‌شدند. آنها زخمی و خسته بودند و معلوم بود که از همان محل کانال می‌آیند. فریاد زدم و بچه‌ها را صدا کردم. با آنها رفتیم روی بلندی و از دور مشاهده می‌کردیم. به بچه‌های دیگه هم گفتم تیراندازی نکنین. میان سرخی غروب، بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند.

به محض رسیدن به سمت آنها دویدیم و پرسیدیم: از کجا می‌آیید؟ حال حرف زدن نداشتند یکی از آنها آب خواست. سریع قمقمه را به او دادم. یکی دیگر از شدت ضعف و گرسنگی بدنش می‌لرزید. دیگری تمام بدنش غرق خون بود. کمی که به حال آمدند گفتند: «از بچه‌های کمیل هستیم». با اضطراب پرسیدم: «بقیه بچه‌ها چی شدن؟» ؛ در حالی که سرش را به سختی بالا می‌آورد گفت: «فکر نمی‌کنم کسی غیر از ما زنده باشه».

هول شده بودم. دوباره و با تعجب پرسیدم:«این پنج روز، چه جوری مقاومت کردین؟»

حال حرف زدن نداشت. مقداری مکث کرد و دهانش که خالی شد گفت: «ما که این دو روزه زیر جنازه‌ها مخفی شده بودیم، اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود». دوباره نفسی تازه کرد و با آرامی گفت: «عجب آدمی بود! یه طرف آر پی‌‌ جی می‌زد یه طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت.» یکی دیگر از آن سه نفر پرید تو حرفش و گفت: «همه شهدا رو ته کانال کنار هم می‌چید. آذوقه و آب رو پخش می‌کرد، به مجروح‌ها می‌رسید. اصلاً این پسر خستگی نداشت».

گفتم: «مگه فرماندها و معاون‌های دو تا گردان شهید نشدن؟ پس از کی داری حرف می‌زنی؟» گفت: «یه جوونی بود که نمی‌شناختمش، موهاش کوتاه بود و یه شلور کُُردی پاش بود». یکی دیگه گفت: «روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود، چه صدای قشنگی هم داشت. برا ما مداحی می‌کرد و روحیه می‌داد».

داشت روح از بدنم جدا می‌شد. سرم داغ شده بود. آب دهانم رو قورت دادم. اینها مشخصات ابراهیم بود. با نگرانی نشستم و دستاش رو گرفتم و گفتم: «آقا ابرام رو می‌گی درسته؟ الان کجاس؟»  گفت: «آره انگار، یکی دو تا از بچه‌ها آقا ابراهیم صداش می‌کردن». دوباره با صدای بلند پرسیدم: «الان کجاست؟»

یکی دیگر از اونها گفت: «تا آخرین لحظه که عراق آتیش رو سر بچه‌ها می‌ریخت زنده بود. بعد به ما گفت: عراق نیروهاش رو برده عقب حتماً می‌خواد کانال رو زیر و رو کنه شما هم اگه حال دارین تا این اطراف خلوته بلند شید برید عقب، خودش هم رفت که به مجرو حها برسه و ما اومدیم عقب». یکی دیگه گفت: «من دیدم که زدنش، با همون انفجارهای اول افتاد روی زمین». ...
http://www.tasnimnews.com/fa/news/1394/09/02/923628/


#کانال_کمیل #شهید_ابراهیم_هادی #ابراهیم_هادی #نحوه_شهادت #پیروزی_انقلاب_اسلامی #شهادت #میدان_آزادی #عکس #شهید_هادی #ماجرای_کانال

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1209375
http://mehrdadz.blog.ir/post/397
http://hadinet.ir/view/post:8328424
http://razesorkh.com/view/post:5286862





22بهمن سالروز شهادت ابراهیم هادی (ماجرای روز21 و22 کانال کمیل)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۲
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی عج







برخورد آموزنده شهید ابراهیم هادی با خانم بدحجابی که به او فحش داده بود.

با ابراهیم هادی پاییز سال 61 با موتور به سمت میدان آزادی میرفتیم میخواستم ابراهیم را برای عزیمت به جبهه به ترمینال برسانم. یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد. خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت.نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد.

ابراهیم گفت: سریع برو دنبالش!

من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم. بعد به ماشین اشاره کردیم بیا کنار! با خودم گفتم این دفعه حتما دعوا میکنه.

اتومبیل کنار خیابان ایستاد ما هم کنار ان متوقف کردیم. منتظر برخورد ابراهیم بودم. ابراهیم کمی مکث کرد و همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد!

راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود ، توقع چنین سلام و علیکی را نداشت!

بعد از جواب سلام ابراهیم گفت: من خیلی معذرت میخواهم خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد. میخواهم بدونم که ... راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و گفت: خانم بنده غلط کرد ، بیجا کرد! ابراهیم گفت: نه آقا اینطوری صحبت نکنید. من فقط میخواستم بدانم آیا حقی از ایشان گردن بنده است؟ یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟

راننده اصلا فکر نمیکرد ما اینگونه برخورد کنیم. از ماشین پیاده شده و صورت ابراهیم را بوسید و گفت: نه دوست عزیز شما هیچ خطایی نکردی. ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمنده ایم و بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد و رفت.

منبع:
کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 173, 174

#کتاب #سلام_بر_ابراهیم #ابراهیم_هادی #دفاع_مقدس #موتور_سوار #زن_بدحجاب #بی_حجاب #برخورد #حکمت_آموز #انسانیت #اخلاق #شهید_هادی #راننده
#بسیجی_ریش_دار #ریشو #ظاهر_بسیجی #حزب_الله #شهید_ابراهیم_هادی #معذرت_خواهی #پوزش #رفتار #مطلب_آموزنده #اخلاقی


http://www.afsaran.ir/Link/1184645
http://mehrdadz.blog.ir/post/325
http://hadinet.ir/view/post:8326291







شهیدابراهیم هادی

پاییز 61 بود.با موتور به سمت میدان آزادی میرفتیم.میخواستم

ابراهیـــــــــم را برای عزیمت به جبهه به ترمینال غرب برسانم.

یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد.خانمی کنار راننده

نشستهبود.حجاب درستی هم نداشت.نگاهی

به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد.

ابرهیم گفت:سریع برو دنبالش.من هم با سرعت به سمت

ماشین رفتم.بعد اشاره کردیم بیا بغل،با خودم گفتم:

این دفعه حتما دعوا میکنه.اتومبیل کنار خیابان ایستاد.

ما هم کنار آن ایستادیم. منتظر برخورد ابرهیم بودم.ابراهیم

کمی مکث کرد.بعد همینطور که روی موتور نشسته بود.با

راننده سلام و احوال پرسی گرمی کرد!راننده که

تیپ ظاهری ما و برخورد خانومش را دیده بود.

توقع چنین سلام و علیکی را نداشت.بعد از جواب سلام،

ابراهیم گفت:من خیلی معذرت میخوام،خانم شما فحش

بدی به من . همه ی ریش دارها داد.میخواهم بدونم که

راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و گفت:خانم بنده غلط کرد،بیجا کرد!

ابراهیم گفت:نه آقا اینطوری صحبت نکن.من فقط میخواهم بدانم

آیا حقی از ایشان گردن بنده هست؟آیا من کار نادرستی

کردم که با من اینطور برخورد کردن؟!

راننده اصلا فکر نمیکرد ما اینگونه برخورد کنیم.از ماشین

پیاده شد.صورت ابراهیم را بوسید و گفت:نه

دوست عزیز،شما هیچ خطایی نکردی.ما اشتباه کردیم.

خیلی هم شرمنده ایم.بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد.

این رفتارها و برخورد هادی ابرهیم،آن هم در آن مقطع

زمانی برای ما خیلی عجیب بود.اما با این کارها

راه درست برخورد کردن با مردم را به

ما نشان میداد.


همیشه میگفت:در زندگی،آدمی موفق تر است که در برابر عصبانیت

دیگران صبور باشد.کار بی منطق انجام ندهد

و این رمز موفقیت های او در برخوردهایش بود.نحوه برخورد او مرا به یاد این آیه می انداخت:


بندگان(خاص خداوند)رحمان کسانی هستند که با آرامش و بی تکبر بر زمین راه میروندو هنگامی که جاهلان آنان را مخاطب سازند(و سخنان ناشایست بگویند)به آن ها سلام میگویند.

(سوره فرقان آیه 63)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۴ ، ۰۱:۳۲
مهرداد بچه مثبت
به نام خدای مهدی عج






بسم رب الشهدا و الصدیقین...

اینروز ها همه دنبال کانال خوب هستند و مرتب یک دوستی به دوست دیگش کانال خوب معرفی میکنه

چه میدونم ، اخبار اقتصادی ای ازش دربیارند ؛ قیمت ارز و طلا رو آنلاین و بروز بدونن

از اوضاع سیاسی کشور و دنیا سر در بیارند ...

از جدیدترین برنامه ها و نرم افزار ها اطلاع پیدا کنند

عکس های متنوع از دنیا ببینند.

و ...

ولی هیچ کس سراغی از  یک کانال نمیگیره ...

چه کانالی ؟

خوب معلومه ؛ کانال کمیل ...

کانال کمیل چیه و کجاست؟درباره چیه؟ چطوری میشه انتخابش کرد؟

 نه عزیزم اون چیزی نیست که فکر میکنی

کانال کمیل یه شکاف و معبری بود که رزمندگان اسلام توش محاصره شدند و تا آخرین نفس جنگیدند

چند روز بدون آب و غذا موندند توش و تسلیم لشکر استکبار نشدند!

راستی از حماسه آفرین و قهرمان کانال کمیل خبر دارید؟

همون قهرمان کشتی  ... همون عجوبه والیبال که تک به شیش نفر؛ مسابقه میداد

همون جوون خوش تیپی به نامحرم نگاه نمیکرد ...

همون مسئول دولتی که همه مجذوبش شده بودند

همون معلمی که خودش رو خرج دانش آموزاش میکرد. همون بسیجی که با دلاوری هاش امان دشمن رو بریده بود

بله شهید ابراهیم هادی ... این پهلوان و قهرمان و حماسه آفرین ... چقدر تو ماجرای کانال کمیل شجاعت و دلاوری به خرج داد ؛ ...

ولی ما چقدر ازش خبر داریم ... راستی میدونستید همین روزهایی که پای پیاده داریم میریم کربلا رو اون پیش بینی کرده بود ؟

راستی میدونستید هنوز پیکر پاکش برنگشته و هنوز اطراف کانال کمیل باقی مونده ؟؟؟...

کتاب خاطرات این شهید رو از دست ندید و حتما بخونید و بدونید حالا ، حالا ها مدیونشونیم ...
 http://www.axgig.com/images/45097141034556270527.jpg

کتاب سلام بر ابراهیم (خاطرات شهید ابراهیم هادی)
http://dl.faraghlit.com/Book/Salam%20Bar%20Ebrahim.pdf
 

#شهید_ابراهیم_هادی #ابراهیم_هادی #کانال_کمیل #قهرمان_کشتی
#قهرمان_والیبال #پیاده_روی_اربعین #کتاب_سلام_بر_ابراهیم #مسئول_دولتی
#مفقود_الاثر #کانال_تلگرام

http://www.afsaran.ir/link/1143946
http://mehrdadz.blog.ir/post/248
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/121972229
http://hadinet.ir/view/post:8323230




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۷
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی عج




ابراهیم هادی و مسافر کشی با بدن مجروح !
ابراهیم هادی مجروح شده بود و برای درمان مدتی به شهر برگشته بود.
زنگ زد و بعد سلام و احوالپرسی گفت: ماشینت رو امروز استفاده میکنی؟
گفتم:نه همینطور جلوی خانه افتاده ؛ بعد هم آمد و ماشین را گرفت و گفت تا عصر برمیگردم.
عصر بود که ماشین را آورد. پرسیدم کجا میخواستی بری؟! گفت: هیچی مسافرکشی کردم! با خنده گفتم: شوخی میکنی؟!
گفت: نه حالا هم اگه کاری نداری پاشو بریم چند جا کار داریم.
خواستم بروم داخل خانه.گفت: اگر چیزی در خانه دارید که استفاده نمیکنی مثل برنج و روغن با خودت بیاور.
رفتم مقداری برنج و روغن آوردم. بعد هم رفتیم جلوی یک فروشگاه . و ابراهیم مقداری گوشت و مرغ خرید و امد سوار شد. از پول خردهایی که به فروشنده میداد فهمیدم همان پول های مسافرکشی است.
بعد با هم رفتیم جنوب شهر، به خانه چند نفر سرزدیم.من آن ها را نمیشناختم. ابراهیم در میزد ، وسائل را تحویل میداد و میگفت: ما از جبهه آمده ایم، این ها سهمیه شماست!
ابراهیم طوری حرف میزد که طرف مقابل اصلا احساس شرمندگی نکند.
اصلا خودش هم مطرح نمیکرد.
بعد ها فهمیدم خانه هایی که رفتیم؛ منزل چند نفر از بچه های رزمنده بود، مرد خانواده در جبهه حضور داشت. برای همین ابراهیم به انها رسیدگی میکرد تا مشکلات مالی خانواده آنها را حل کند.

منبع: کتاب سلام بر ابراهیم (خاطرات زندگی شهید ابراهیم هادی)صفحه 184-185

http://www.afsaran.ir/link/1124074
http://mehrdadz.blog.ir/post/216
http://hadinet.ir/view/post:8321721
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/121634842
http://sangariha.com/view/post:6798025/1445981635/





ابراهیم هادی در دوران مجروحیت خود ماشین دوستش را امانت میگرد و با آن مسافرکشی میکند. عصر میرود سراغ صاحب ماشین و به او میگوید اگر برنج و روغن اضافی داری با خودت بیاور. در راه با پول های خرد هایی که از مسافرکشی بدست آورده بود مواد غذایی دیگری تهیه میکند.آنها را به جنوب شهر (تهران) برده ، بین بعضی خانواده ها تقسیم میکند. وبه هر خانواده میگوید ما از جبهه آمده ایم، این ها سهمیه شماست! دوستش بعد ها متوجه میشود که آنها خانواده های همرزم ابراهیم بوده اند و ابراهیم با حفظ آبرو مشکلات مالی آنها را حل میکرده


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۳
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)


افسران - خاطره برادر شهید ابراهیم هادی از دلتنگی مادر شهید


خاطره برادر شهید ابراهیم هادی از دلتنگی مادر شهید
برادر شهید:
مادرم بعد از اینکه ابراهیم هادی مفقود شد ؛ مرتب یخ و برفک یخچال میخورد ؛ دکتر گفته بود: قلبش مشکلی ندارد ولی به خاطر از دست دادن فرزند قلبش از داخل میسوزد ...


#خاطره #برادر #شهید #ابراهیم #هادی #ابراهیم_هادی #شهادت #برنامه_خندوانه #عکس #مادر
#مادر_شهید #دلتنگی #دامبد_جوان #برنامه_طنز #دانلود #فیلم  #کلیپ #سایت #لینک_مستقیم

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/Link/1104041
http://www.aparat.com/v/qoC62
http://roshangari.ir/video/36639
http://mehrdadz.blog.ir/post/179
دانلود:
http://roshangari.ir/files/videos/org/12378/1394/07//1436639188229.mp4


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۰۱:۱۶
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)






ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده ؟ گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛ هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشا الله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم.
تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده...
هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد ... و نیمه های شب برگشت ؛ آنهم خوشحال و سرحال ...!
مرتب داد میزد امدادگر ؛ امدادگر ... سریع بیا، ما شاالله زنده است!
بچه ها خوشحال شدند ... مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب... ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فکر ...
رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟
با مکث گفت ماشالله وسط میدان مین افتاد؛ آنهم نزدیک سنگر عراقی ها ...
اما وقتی رفتم انجا نبود ... کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!!
بعد ها ماشاالله ماجرا را  اینگونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم...
عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم.
حال عجیبی داشتم ... زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی
هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم.
مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد ... و مرا به نقطه ای امن رساند. من دردی احساس نمیکردم.
آن آقا کلی با من صحبت کرد؛ بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم.
آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ؛ خوشا به حالش...

منبع: کتاب سلام برا ابراهیم صفحه 117 و 118

http://www.afsaran.ir/link/1024031
http://mehrdadz.blog.ir/post/93
http://sangariha.com/view/post:6757796/1438301122/
http://hadinet.ir/view/post:8310602
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/120197159


#شهید_ابراهیم_هادی_دوست_امام_زمان_عج_بود ...
#ماجرای_نجات_رزمنده_از_روی_میدان_مین
##کتاب_سلام_بر_ابراهیم


بعد شناسایی ابراهیم دلواپس بود تا همرزمش را
که فکر میکرد شهید شده برگرداند.بعد جستجو
اورا درنقطه ای امن پیدا میکند،بعداز برگرداندن
همرزمش ورساندن به آمبولانس میرود توی فکر
که چطور او با آن جراحت سنگین از آن میدان
مین به محل امن جابجا شده؟  ماشا الله مجروح ان حادثه بعد ها به من گفت : خون زیادی  از من  رفته بود بی حس بودم و فقط  زیر لب  ذکر یا  صاحب  الزمان  ادرکنی  می گفتم. ناگاه جوانی خوش سیما و  نورانی بالای سرم آمد.  خیلی آرام  مرا از
منطقه خطر دورکرد وبعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات
                                      میدهد. او دوست ماست!لحظاتی   
                                      بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت
                                       همیشگی  و مرا  به دوش کشید                
                                       وبه عقب برگرداند !






۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۳:۲۱
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)


شهید ابراهیم هادی پایش را روی میدان مین میکشید تا معبر باز کند ...





تاریکی های صبح 2فروردین سال1361 بود و ما عملیات فتح المبین را پیش میبردیم ...
 سخت ترین قسمت عملیات به گردان تیپ المهدی (عج) واگذار شده بود.
 گردان ما حرکت کرد ... لحظه ای از ابراهیم جدا نمیشدم ...
به جایی رسیدیم که بچه های گردان در دشت نشسته بودند؛ ابراهیم پرسید اینجا چه میکنید ؟
شما باید به خط دشمن بزنید ...
گفتند دستور فرمانده است ؛ به فرمانده رسید و گفت چرا بچه ها را اینجا نگه داشتی؟ الان هوا روشن میشه  ؛ این جا جان پناه و خاکریز نداره بچه ها در تیر رس هستند ...
 فرمانده گفت: جلو ما میدان مین است ؛ اما تخریبچی نداریم ... با قرارگاه تماس گرفتیم ؛ تخریبچی در راه است ؛ ابراهیم گفت نمیشود صبر کرد بعد رو به بچه ها گفت : چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بیان تا راه رو باز کنیم!
چند نفر به دنبال او دویدند ...
هاج و واج ابراهیم را نگاه میکردم نفسم در سینه حبس شده بود ؛ من در کنار بچه های گردان بودم و او در میدان مین!
ابراهیم وارد میدان مین شد ؛ پایش را روی زمین میکشید و جلو میرفت ؛ بقیه هم همینطور!
هر لحظه منتظر صدای انفجار و شهادت ابراهیم بودم ؛ زمان به سختی میگذشت ؛ ... آنها به انتهای مسیر رسیدند .. شکر خدا در این مسیر مینی کار نشده بود ... به حمد الله  آن شب پس از عبور از میدان مین ؛ به سنگر های دشمن حمله کرده و مواضع دشمن را نیز تصرف کردیم ...
منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه152 و 153

صوت شهید:
http://sangariha.com/getfile/tmpid:7i5w2mej3v/Azan-Ebrahim-Hadi.mp3
http://sangariha.com/getfile/pid:public_6745661/Madahi-Ebrahim-Hadi.mp3

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1004837
http://mehrdadz.blog.ir/post/80
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119868313
http://razesorkh.com/view/post:5211452
http://sangariha.com/view/post:6748742/1436911905/
http://hadinet.ir/view/post:8307991

#شهید_ابراهیم_هادی
#عکس_نوشته_درباره
#عبور_از_میدان_مین_
#رشادت_شهادت_شجاعت_رزمنده
#عملیات_فتح_المبین_سال_61_فروردین


مقابلمان میدان مین بود و گردان در دشتی اسیر شده بود که هیچ سنگری برای پناه نداشت ؛ از قرارگاه درخواست تخریبچی داده بودند ولی ابراهیم هادی گفت نمیشود صبر کرد ؛ابراهیم رو به بچه ها گفت : چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بیان تا راه رو باز کنیم! چند نفر به دنبال او دویدند ... ابراهیم وارد میدان مین شد ؛ پایش را روی زمین میکشید و جلو میرفت ؛ بقیه هم همینطور!
با نگرانی؛شجاعت ابراهیم را دنبال میکردم؛ هر لحظه منتظر انفجار و شهادت ابراهیم بودم ولی آنها به پایان مسیر رسیدند ؛ خوشبختانه مین در مسیرشان نبود ؛ در ادامه به سنگر عراقی ها حمله کرده و مواضع شان را تصرف کردیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۳:۳۸
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)






شهید ابراهیم هادی عامل رواج چفیه در بین رزمندگان اسلام ...

اواخر سال 60 بود و ابراهیم به  مرخصی آمده بود.
با او رفتیم بازار ؛ از چند دالان  و مغازه رد شدیم تا به مغازه مورد نظر ابراهیم رسیدیم.
مغازه بزرگی بود.
پیرمرد صاحب مغازه و شاگردش با ابراهیم روبوسی کردند ؛ مشخص بود قبلا همدیگر را می شناسند.
بعد از کمی صحبت ابراهیم گفت حاجی من فردا ان شا الله عازم گیلان غرب هستم
و کاغذی را به پیرمرد داد و گفت برای بچه ها احتیاج به تعداد زیادی چفیه داریم.
صحبت که به اینجا رسید پسر آن پیر مرد گفت: آقا ابرام چفیه دیگه چیه؟ مگه شما مثل آدم های لات و بیکار میخواهید دستمال گردن بیندازید؟
ابراهیم مکثی کرد و گفت اخوی چفیه دستمال گردن نیست.بچه های رزمنده هر وقت وضو میگیرند چفیه برایشان حوله است؛ هر وقت نماز میخوانند سجاده است ؛ هر وقت زخمی میشوند با چفیه زخم خودشان را میبندند و ...
پیرمرد صاحب مغازه پرید تو حرفش و گفت: چشم آقا ابرام اون رو هم تهیه میکنم.

فردا همان پیرمرد با یک وانت پر بار آمد و گفت وسایلی که خواستید آماده است ؛ آقا ابرام جان این هم یک وانت پر از چفیه.
بعد ها ابراهیم تعریف میکرد که از آن چفیه ها را برای عملیات فتح المبین استفاده کردیم.
کم کم استفاده از چفیه مشخصه رزمندگان اسلام شد.

منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 140 و 141


باز نشر:
http://www.afsaran.ir/link/997965
http://mehrdadz.blog.ir/post/67
http://hadinet.ir/view/post:8306691
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119664447
http://razesorkh.com/view/post:5202392
http://sangariha.com/view/post:6743842/1436138930/

#شهید_ابراهیم_هادی
#چفیه_اولین_بار_توسط
#رواج_دادن_مرسوم_کردن
#سفارش_رخید_تعداد_زیاد_چفیه_وانت
#سایت_افسران_جنگ_نرم_تولید_محتوا


اواخر سال60 ابراهیم هادی به فروشگاهی که همیشه برایرزمندگان وسایل می خرید رفت و گفت به تعداد زیادی چفیه احتیاج دارد،پسر فروشنده گفت چفیه برای چیه؟ مگهشما هم مثل آدم های بیکار میخواهید دستمال گردن بیاندازید؟ابراهیم گفت: اخوی چفیه دستمال گردن نیست!!!رزمندگان هر وقت وضو میگیرند چفیه برایشان حوله و هر وقت نماز میخوانندسجاده و هر وقت زخمی میشوند با چفیه زخم خودشان را می بندند و ...فردا فروشنده با یک وانت پر بار آمد و گفت این هم وسایل...آقا ابرام جان اینهم یک وانت پر از چفیه.بعدها ابراهیم تعریف میکرد که ازآن چفیه ها رابرای عملیات فتح المبین استفاده کردیم... کم کم استفاده از چفیه مشخصه رزمندگان اسلام شد.کم استفاده از چفیه مشخصه رزمندگان اسلام شد.




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۸
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)


افسران -  شهید ابراهیم هادی و بلند کردن افسر بعثی از روی زمین ...



شهید ابراهیم هادی و بلند کردن افسر بعثی از روی زمین ...

از ویژگی های شهید ابراهیم هادی ؛ احترام به دیگران بود ؛ حتی به دشمن جنگی
همیشه میگفت اکثر این دشمنان ما انسانهای جاهل و ناآگاه هستند. به همین خاطر بیشتر مواقع در درگیری به جای کشتن دشمن آنها را به اسارت میگرفت.اغلب بعد از اسارت انها چون عربی بلد بود با آنها صحبت میکرد. هر نوع غذایی هم خودمان میخوردیم برای آنها میبرد.این رفتار او باعث میشد اسرای عراقی مجذوب او شوند.
طوری که وقتی میخواستند آن اسرا را منتقل کنند با گریه نمیخواستند بروند و میگفتند اجازه بدهید حتی  ما علیه بعثی ها بجنگیم.
در عملیات بازی دراز ؛ به همراه شخص دیگر به بالای ارتفاعات رفتیم ؛ به سنگری رسیدیم که تعدادی عراقی در آن بودند و با اسلحه ام اشاره کردم که بیایند بیرون ، فکر نمیکردم اینقدر باشند ؛ ما دونفر بودیم آنها 15 نفر ؛ به انها گفتم حرکت کنید ولی فرمان نمیپذیرفتند.
موقعیت طوری بود که هر لحظه ممکن بود به ما حمله کنند.
هر چه با دست اشاره کردم که راه بیافتند ولی گوش ندادند.آنها به افسر درجه دارشان نگاه میکردند.
ان افسر هم با اشاره به بقیه فهماند که حرکت نکنند.
خیلی ترسیده بودم.دهانم از ترس تلخ شده بود.به فکرم رسید که به انها تیر اندازی کنم. هر لحظه ممکن بود اتفاقی بیافتد.از خدا کمک خواستم.  ناگهان از پشت سنگر ابراهیم را دیدم . آرامش عجیبی پیدا کردم.گفتم آقا ابرام کمک ؛ پرسید چی شده
گفتم مشکل اون افسر عراقیه نمیگذاره بقیه حرکت کنند.و بعد آن افسر را نشان دادم.
ابراهیم اسلحه اش رو روی دوشش انداخت و جلو رفت.
با یک دست یقه و یک دست دیگر کمر افسر بعثی را گرفت و او را از زمین بلند کرد.
ابراهیم و افسر بعثی کنار پرتگاه بودند.
تمام عراقی ها با دیدن این وضعیت از ترس روی زمین نشستند و دستشان را بالا گرفتند.
افسر هم مرتب به ابراهیم التماس میکرد و الدخیل الدخیل و الرحم الرحم میگفت.
دیگر تمام ترسم برطرف شده بود.
ابراهیم بعد از آن افسر را به میان اسرا برگرداند و من بعد توانستم همه اسرا و افسر بعثی را با خیال آسوده به پایین منتقل کنم.
 
منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 105 و 106

#شهید #ابراهیم_هادی #بازی_دراز  #الگوی #جوانان #قهرمان #ورزشی #پهلوان  #الگو #شیفته #مرام #نسل_انقلاب #تربیت  #ماجرای #اسیر_گرفتن #عراقی_ها  #ترسیدن #از_اسرا #عراقی  #شجاعت #مثال_زدنی #یکی_شهید

باز نشر:
http://www.afsaran.ir/Link/1310319
http://www.afsaran.ir/link/996788
http://mehrdadz.blog.ir/post/66
http://hadinet.ir/view/post:8306620
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119651392
http://sangariha.com/view/post:6743547/1436094357/
http://razesorkh.com/view/post:5201966


در موقعیتی در عملیات بازی دراز ما که دو نفر بودیم واسرای عراقی 15 نفر ؛ هر چه میگفتم حرکت کنند راه نمیافتادند .افسر ارشد بعثی همراه انها با اشاره به انها میگفت حرکت نکنند.ناگهان ابراهیم هادی را دیدم.از او کمک خواستم ؛ ماجرا را به او گفتم.او هم رفت با یک دست یقه و دست دیگرش کمر افسر بعثی را گرفت و از زمین بلند کرد ؛آنها نزدیک پرتگاه بودند. همه اسرا از ترس نشستند زمین و دستشان را به نشانه تسلیم بردند بالا.افسر عراقی هم مرتب التماس میکرد.ابراهیم او را به جمع اسرا برگرداند و ما هم به آسانی توانستیم آنها به پایین منتقل کنیم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۰۷
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)






دوران معلمی شهید ابراهیم هادی و تلاش برای ساخت نسل آینده انقلابی و متعهد ...

شهید هادی میگفت برای پایداری انقلاب باید نسل های بعدی هم انقلابی باشند
باید در مدارس فعالیت کنیم چرا که آینده مملکت به کسانی سپرده میشود که شرایط دوران طاغوت را حس نرده اند.
وقتی معلمی غیر انقلابی میدید خیلی ناراحت میشد. زیرا معتقد بود که بهترین و زبده ترین نیروهای انقلابی باید در مدارس فعالیت کنند.
به همین خاطر سمت خود را در سازمان تربیت بدنی رها کرده و شغل معلی با حقوقی کمتر را بر عهده گرفته بود. او مدتی دبیر ورزش و معلم عربی در مدارس شد.
مدیر مدرسه او به من گفت آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد. چون آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند. و بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد.
ابراهیم هادی نه تنها معلم مدرسه؛ بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود.
دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی های معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند.

منبع: کتاب سلام بر ابراهیم؛صفحه 69 و 70

باز نشر:
http://www.afsaran.ir/link/993971
http://mehrdadz.blog.ir/post/62
http://hadinet.ir/view/post:8306342
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119593027
http://sangariha.com/view/post:6742095/1435878628/
http://razesorkh.com/view/post:5200112

#معلم_شهید_ابراهیم_هادی_شهدا_مفقود_الاثر
#دوران_معلمی_شهید_خاطرات_عکس_نوشته_تولید_محتوا
#معلم_ورزش_تربیت_بدنی_معلم_درس_عربی_
#خرید_نان_پنیر_برای_دانش_آموزان_گرسنه_جنوب_شهر
#عکس_کلاس_درس_الگو_اخلاق_ورزش_تربیت_بدنی_
#شهید_قهرمان_پهلوان_الگو_شیفته_مرام_نسل_انقلاب_تربیت



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۰۲:۱۸
مهرداد بچه مثبت