به نام خدای مهدی عج

با ریختن آب به سرو صورتم به هوش آمدم و پس از دقایقی دریافتم که همه آنچه دیدم رؤیایی بیش نبوده است و...».
https://www.tabnak.ir/fa/news/410626
به نام خدای مهدی عج
به نام خدای مهدی عج
سید احمد میرطاهری میگوید: همراه با حاج سعید قاسمی و چند تا از بچه ها سفری داشتیم به منطقه جنوب ، در تعاون جنوب ، در اتاق یکی از آقایان عکسی دیدیم که قاب شده بود ، به دیوار در عکس تصویر منطقه ای به چشم میخورد که اسکلت شهدا روی زمین افتاده بود. خیلی جا خوردیم ، پرسیدیم محل این عکس کجاست؟ که فهمیدیم فکه است. دیدن آن عکس ، آتشمان زد ، یک راست رفتیم فکه ، منطقه والفجر مقدماتی و از آنجا به طلائیه ، در کمال حیرت و ناباوری دیدیم که اسکلت های سفید شده ای روی زمین ریخته است. شدت گرما و آفتاب آنها را سفید کرده بود. آن تعدادی را که دم دستمان بودند وارسی کردیم ، پلاک و وسایلشان را که دیدیم ، متوجه شدیم ، همه شان شهدای خودمان هستند . یک سری عکس از آنجا گرفتیم و بردیم برای بعضی از آقایان که مدعی خیلی مسائل بودند. همین بود که ما گروه راه انداختیم و از تهران آمدیم جنوب بدون آنکه به کسی وابسته باشیم.
حاج سعید میگفت: من در طلائیه توی این مانده بودم که آیا اینها شهدای ما هستند. که به این سادگی روی زمین افتاده اند؟ پیکر آنها تبدیل به اسکلت شده بود ولی همه اندام و وسایل و تجهیزات شان موجود بود!
از همانجا کلید کار تفحص در جنوب زده شد و در همان سری اول حدود 300 شهید پیدا شد.
کتاب تفحص ص31 و ص32 و ص63
سید احمد میرطاهری میگوید: پس از جنگ در سال69 همراه با حاج سعید قاسمی رفتیم منطقه جنوب ، در تعاون جنوب عکسی دیدیم که اسکلت شهدا روی زمین افتاده بود. خیلی جا خوردیم ، پرسیدیم محل عکس کجاست؟ فهمیدیم فکه است. آن عکس ، آتشمان زد ، یک راست رفتیم فکه ، منطقه والفجر مقدماتی و از آنجا به طلائیه ، در کمال حیرت و ناباوری دیدیم که اسکلت های سفید شده ای روی زمین ریخته است. شدت گرما و آفتاب آنها را سفید کرده بود. تعدادی را وارسی کردیم ، پلاک و وسایلشان را که دیدیم ، متوجه شدیم ، همه شان شهدای خودمان هستند! بعد بدون آنکه به کسی وابسته باشیم گروه راه انداختیم و از تهران آمدیم جنوب و از همانجا کلید کار تفحص زده شد و در همان سری اول حدود 300 شهید پیدا شد!
به نام خدای مهدی عج
به نام خدای مهدی عج
آیت الله بهجت: آنهایی که شهید شدند، آنهایی که شهید دادهاند، در راه خدا رفتهاند و در
راه خدا بودهاند، و خدا میداند چه تاجی به سر اینها ـ بالفعل ـ گذاشته
شده، ولو بعضیها نمیبینند مگر بعد از اینکه از این نشأت بروند. بعضیها
هم که اهل کمالند، شاید در همینجا ببینند که «فلان» بر سرش تاج است،
«فلان» بر سرش تاج نیست!! مقصود، شهادتِ نزدیکان انسان، خودش یک کرامتی از
خداست.
شهادت ـ اگر حسابش را بکنیم ـ موجب مسرّت است، نه موجب حزن. این حزنی که در
انسان پیدا میشود، بهخاطر این است که آن [شهید] رفت آن اتاق و ما ماندیم
این اتاق؛ دیگر فکر این را نمیکنیم که او حالش از حال ما بهتر است؛ ما
ناراحتی داریم، او راحت است. فکر این را نمیکنیم که الآن چه [چیزهایی] خدا
برای او قرار داده، و ما معلوم نیست چه جوری برویم؟ آیا با ایمان میرویم
یا نه؟ او با ایمان رفت و آن هم اینجور، شهید رفت. باید بفهمیم که شهادت،
از موجباتِ سعادت است؛ هر فردی را بالا میبرد، پایین نمیآورد. و این خانه
یک خانهای است که جای ماندن نیست
https://bahjat.ir/fa/content/918
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای مهدی عج
علیرغم این که ادعا می شود جمهوری اسلامی ایران با نیروهای بازداشتی منافقین رفتاری خشن داشته است، اما بسیاری از افراد وابسته به سازمان منافقین پس از بازداشت، با ابراز پشیمانی از اقدامات خود توبه کرده و آزاد می شدند، اما تعداد زیادی از آنها بار دیگر وارد سازمان شده و دست به عملیات می زدند و بسیاری دیگر نیز به عراق و فرانسه گریختند.
یکی از توابینی که در سال 67 پس از عفو از سوی جمهوری اسلامی و آزاد شدن از زندان به عراق رفت و فرماندهی یک عملیات تروریستی را در تهران بر عهده داشت، زهره قائمی بود.
او به عراق گریخت و به دشمن جمهوری اسلامی ایران پناه بردپ، پس از گذشت 10 سال مسئولیت عملیات ترور شهید صیاد شیرازی را بر عهده گرفت.
در نهایت این سرکرده گروهک تروریستی زمانی که جمعی از عراقیهای خشمگین از محاکمه نشدن گروهک تروریستی منافقین به اردوگاه اشرف حمله کرده بودند و به همراه 19 عضو دیگر این گروهک به هلاکت رسید.به نام خدای مهدی عج
به نام خدای شنهای طبس
ستاد جنگهای نامنظم سازمان نظامی چریکی در ایران بود، که پس از وقوع انقلاب ۱۳۵۷ توسط مصطفی چمران تاسیس شد. ستاد مرکزی این سازمان در سالهای نخست جنگ ایران و عراق، در اهواز مستقر بود و مسئولیت طراحی و اجرای عملیاتهای محدود علیه نیروهای ارتش عراق را برعهده داشت. فرماندهی ستاد جنگهای نامنظم از ابتدای تاسیس، با مصطفی چمران، وزیر دفاع وقت بود.[۴]
پس از درگذشت چمران در بهار ۱۳۶۰ ستاد جنگهای نامنظم نیز منحل گردید، گرچه ۳ سال بعد، قرارگاه جدیدی با نام قرارگاه رمضان در کرمانشاه، برای انجام جنگهای نامنظم برپا شد، که هدف عمده آن نفوذ در خاک عراق و انجام عملیاتهای نامنظم در کردستان عراق
بود. اوج فعالیتهای ستاد جنگهای نامنظم به سال نخست جنگ ایران و عراق
بازمیگردد، که بیش از ۳ هزار نفر در آن عضویت داشتند. شمار زیادی از اعضای
این سازمان، پس از انحلال آن، به سپاه پاسداران یا بسیج پیوستند.
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF_%D8%AC%D9%86%DA%AF%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B8%D9%85
https://www.imna.ir/news/429564
شهید دکتر چمران،دانشمند فیزیک پلاسما و عضو ناسا زندگی مرفه در آمریکا را رها و جهت کمک به ملت مسلمان راهی لبنان شد.
او به محرومترین بخش لبنان رفت و مدرسه صنعتی جبل عامل را اداره کرد.
450 کودکی که چمران آنها را تربیت کرد، اکنون مسئولان و رهبران مقاومت لبنان هستند.
پس از انقلاب و شروع دفاع مقدس نیز ستاد جنگهای نامنظم را جهت مقابله با دشمن تاسیس کرد.
به نام خدای شنهای طبس
شهید آوینی: اگر خدا متاع وجودت را خریدنی بیابد هر کجا باشی تو را با شهادت بر می گزیند.
سید
مرتضی مصطفوی یکی از دوستان مشترک شهید مهدی فلاحت پور و شهید سید مرتضی
آوینی در مراسم "شبی با مرتضی " پس از نقل خاطره ای از آشنایی ابتدایی شهید
مهدی فلاحت پورو شیفتگی ایشان نسبت به شهید آوینی، از این دوشهید عرصه هنر
و رسانه یاد کرد و در ادامه گفت : مهدی فلاحت پور در پنجشنبه بیست و نهم
اردیبهشت سال هزار و سیصد و هفتاد و یک در منطقه بقاع غربی با راکتی
اسرائیلی به شهادت می رسند. احوالات شهید آوینی بعد از شهادت مهدی فلاحت
پور دگر گون شده بود بعد از شهادت فلاحت پور بنده به همراه جمعی که آقا
مرتضی هم در میانشان بود، سر مزار شهید فلاحتپور در روستای «چندار» حوالی
کرج رفتیم .
من همان جا از شهید آوینی خواستم با همین حال و هوایی که
دارند یادداشتی را برای من بنویسند وایشان هم آن یادداشتی که معروف شده به
دلنوشته شهید آوینی بر سر مزار شهید مهدی فلاحت پور وخیلی جا ها هم منتشر
شده است را نوشتـند
" عجب از ما واماندگان زمین گیر که در جستجوی شهدا
به قبرستانها می آییم . این خود دلیلی است بر آنکه از حقیقت عالم هیچ
نمیدانیم. مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه شهدا ندارد واگر چنین است از
ما مرده تر کیست؟ شهدا شاهد بر باطن و حقیقت عالمند و هم آنانند که به
دیگران حیات می بخشند. پس به راستی این عجیب نیست که ما واماندگان در
جستجوی شهدا به قبرستانها می آییم."
مرتضی مصطفوی پس از خواندن این
یادداشت ادامه می دهد : بعد از این قضیه بود که بنده تا چند وقت درگیر این
یاد داشت بودم تا اینکه دوباره چند روز مانده به اربعین شهادت مهدی فلاحت
پور در دفتر سوره خدمت آقا مرتضی رفتم و به ایشان گفتم از زبان یک شهید
خطاب به زائری که بر سر مزارش برای زیارت می رسد بنویسید.
من این را
خواستم و ایشان گفتند چند روز به من فرصت بده تا برای شما بنویسم .بعد از
چند روز دوباره رفتم دیدم ایشان چهار پنج صفحه نوشته بودند و من یک نگاهی
به آقا مرتضی کردم و گفتم من می خواهم این را سر مزار یک شهید بزنیم تا
زوار بخوانند.
آقای مصطفوی در ادامه گفت : من از آقا مرتضی پرسیدم که شما چطوری می نویسید که هر کسی به نوشته هایتان و نوع نوشتن شما حسودی می کند.
یک
نگاهی به من کرد و خندید و پرسید: تو چقدر گریه می کنی؟ من تعجب کردم از
اینکه چرا این سوال را ازمن پرسیدند . بعد گفتند: من خیلی گریه می کنم و
موقعی که من مطلبی را می نویسم فقط قلم را روی کاغذ می گذارم و واسطه نوشتن
می شوم. بعد گفتند که من در موقع نوشتن خیلی گریه می کنم به حدی که گاهی
از خدا می پرسم این همه اشک را چگونه در وجود من گذاشتید.
سپس رو کردند
به من و گفتند این یادداشت را می خواهی ببر و خلاصه کن. ومن هم این یادداشت
را بردم و خلاصه کردم و بعد ازاینکه ایشان تایید کردند این یادداشتی شد از
خطاب یک شهید به افرادی که به زیارت مزارش می آیند .
متن یادداشت :
ای آنکه گذرت بر خاک من است ، بدان که من طعمه مرگ نیستم .
من در انتظار ننشسته ام تا مرگ سراغم آید . به ندای "موتوا قبل ان تموتوا" لبیک گفته ام.
و شهادت را برگزیدم که جاودانگی است.و اکنون از من زنده تر کیست؟
ای رهگذر !
از
درون این خاک بلا دری به سوی کربلا گشوده اند. روحم به ضیافت گاه وصال پر
کشید . و مخاطب این خطاب ازلی قرار گرفت که : "فدخلی فی عبادی و ادخلی
جنتی"
بدان که این راه رفتنی است و باب جهاد فی سبیل الله و شهادت مسدود
شدنی نیست . اگر خداوند متاع وجود تو را خریدنی بیابد ، هرکجا که باشی و
در هر زمان ، تو را در جمع اصحاب کربلا به بهشت خاص خویش فرا خواهد خواند.
منبع:
رونمایی از دست نوشته منتشر نشده شهید سید مرتضی آوینی
http://www.aviny.com/Article/yadasht/92/1/dast-neveshte.aspx
#شهید
#سید_مرتضی #آوینی #سید_شهیدان_اهل_قلم
#اگر_خدا_متاع_وجودت_را_خریدنی_بیابد #هر_کجا_باشی #تو_را #با_شهادت
#بر_می_گزیند_ #ای_آنکه_گذرت_بر_خاک_من_است #بدان_که_من_طعمه_مرگ_نیستم
#من_در_انتظار_ننشسته_ام #تا_مرگ_سراغم #آید #به_ندای_موتوا_قبل_ان_تموتوا
#لبیک_گفته_ام #شهادت_را_برگزیدم #که_جاودانگی_است
#اکنون_از_من_زنده_تر_کیست؟ #مصطفی_آحمدی_روشن #شهیدخلیلی
#شهید_تهرانی_مقدم #شهید_شاطری #محمودرضابیضایی #رازشهادت #غیرت #پدرموشکی
#فیلمبردار #جهادگر #مستندساز #مدافع_حرم #انرژی_هسته_ای
به نام خدای شنهای طبس
رهبر انقلاب:
به نام خدای شنهای طبس
حسن گفت نه ، امشب باید برم پیش فلانی که یکی از همسایگان قدیم است.
حسن ادامه داد او امروز از دنیا رفته و امشب شب اول قبر اوست این شخص حقی گردن من دارد که باید امشب پیش او باشم
پدر با تعجب گفت آن کسی که حسن می گفت، اهل مذهب و دین و .... نبود. برای همین بهش گفتم حسن جان این آدمی که می گویی اهل دین نبود، او چه حقی به گردن تو دارد؟
حسن لبخندی زد و گفت:
روز تشییع جنازه من ، هوا بسیار گرم بود جمعیت همراه پیکر من از مسجد به سمت منزل آمدند این آقا در جلوی خانه اش ایستاده بود و به جمعیت نگاه می کرد.وقتی گرمای هوا و تشنگی مردم را دید یک شیلنگ آب از خانه اش به بیرون کشید و با یک سینی و چند لیوان، به تشییع کنندگان پیکر من آب داد.او همین قدر به گردن من حق پیدا کرده.
پدر حسن بعد از اینکه این حرف را زد از جا بلند شد و گفت باید بروم و ببینم خواب من راست بوده یا نه،منزل آن ها در محله ی دیگری است باید بروم به آن جا ببینم فلانی واقعا فوت کرده؟!
پدر رفت و ساعتی بعد برگشت گفت: بله،وارد محله ی آن ها که شدم حجله اش را دیدم او همین امروز تشییع شده بود
شهید حسن طاهری
https://iqna.ir/fa/news/3726157
به نام خدای شنهای طبس
شهیدی که تماشاچی ها را شفاعت می کند
من آمده ام شفاعت کنم...تمام اینها را... سپس می گوید من حتی کسانی که در پیاده رو راه می روند و برای تشییع هم نیامده اند را هم شفاعت می کنم....
شهید حمیدرضا ملاحسنی (یکی از شهدای گمنام مدفون در بوستان نهج البلاغه تهران)
محمد سمیر در مورد شهید ملاحسنی می گوید : ایشون از اقوام هستند و قضیه از این قرار است که....
سال ها بود خانواده منتظر بودند 2 ،سال پیش برادران شهید می خواستند مقبره ای را به صورت نمادین برای ایشان برپا کنند.که شهید به خواب برادر میاید و می گوید دست نگه دارید.بعد از 2 سال شبی خواهر شهید در خواب می بیند که در منطقه پونک سردار جنگل تشییع پیکر شهداست و شهید ملا حسنی هم حضور دارد از او می پرسد شما اینجا چه می کنی؟ شهید می گوید من آمده ام شفاعت کنم...تمام اینها را... سپس می گوید من حتی کسانی که در پیاده رو راه می روند و برای تشییع هم نیامدند هم شفاعت می کنم....
خواهر شهید همیشه سر مزار شهید پلارک می رود.(شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده می شود)
در یکی از روزها بر قسمت سر مزار در قاب بالای سر در یک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک می بیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد.پس از بررسی خانواده شهید پلارک را جویا می شود خانواده ایشان می فرمایند که شهید پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض شهادت نائل می شدند بالای سرشان یک ضربدر میزد و معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده..
خواهر شهید ملاحسنی ، شهید پلارک را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم می دهند که به برادرم بگو یه نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد...
خواهر شهید دل شکسته و چشم انتظار برادر شهید مفقودالاثر خود را در خواب می بیند و او به خواهر می گوید نمی خواهی مرا ببینی، من که برای دیدار شما آمده ام. خواهر می گوید کی، شهید به او می گوید در پارک نهج البلاغه سه شهید دفن کرده اند .قبر وسطی مربوط به من است، خواهر از خواب بلند می شود و تعجب می کند که این چه خوابی است که بعد ار 27 سال برادر شهیدش به خواب او می آید. در شب بعد مجدداً شهید به خواب خواهر می آید و می گوید نمی خواهی مرا ببینی من منتظرت هستم. و مشخصات جنازه بی سر قبر وسط را به او می دهد. خواهر صبح اقدام به پرس و جو می کند و مطلب را با سپاه در میان می گذارد و پس از بررسی و یافتن همرزمان شهید و جویای نحوه شهادت او، قبر شهید مورد تأیید واقع می شود. و او شهید حمید رضا ملاحسنی است
در تاریخ 12 دی امسال هم مراسم تعویض سنگ قبر ایشان انجام می شود بیایید که قرار است همه را شفاعت کند.....
«بسم رب الشهدا والصدیقین»
من المؤمنین رجال صدقوا ماعاهدالله علیه، فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»
بعضی از آن مؤمنان بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملاً وفا کردند، بعضی از آنها بر آن عهد ایستادگی کردند و شهید شدند و برخی به انتظار شهادت مقاومت کرده و عهد آنها تغییر نکرد.
چه عارفانه است ناله آخرین را سر دادن چه عاشقانه است لبیک آخرین را گفتن
https://article.tebyan.net/148402
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
وقتی نامه به خط مقدم میآمد، ثابت و ثاقب غیبشان میزد! یکی از رزمندگان متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند دوقولوها در کنج سنگر، گریه میکنند. آنها بیسرپرست بودند و هر بار
دلشان میشکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست گریه میکردند. بعدها هر دوبه شهادت رسیدند.
به نام خدای شنهای طبس
معراج شهدای تهران
آبان ۱۳۷۴
عکاس: حمید داودآبادی
آن شب درسالن معراج شهدای تهران، وقتی باقی مانده پیکر شهید "مسعود تقی زاده" را روی زمین پهن کردند، همسرش گفت: اگر اجازه بدهید، می خواهم مقداری از خاک بدن شوهرم را بردارم. که اجازه دادند.
جلو که رفت، شروع کرد به گشتن میان استخوان ها. وقتی پرسیدند: چیکار می کنی؟ گفت: می خوام از این خاک هایی که ازش باقی مونده، مقداری بردارم.
گفتند: خب بردار، ولی دنبال چی می گردی؟ گفت: می خوام از اون جایی که قلبش بوده، خاک بردارم.
شهید "محسن تقیزاده" متولد: ۱ آبان ۱۳۴۲ شهادت: بهمن ۱۳۶۱ عملیات والفجر مقدماتی در فکه
بازگشت پیکر: ۱۲ سال بعد، بهمن ۱۳۷۳ شب شهادت حضرت علی (ع)
مزار: بهشت زهرا (س) قطعهی ۵۰ ردیف ۴۷ شمارهی ۱۹
شهید "مسعود تقیزاده" متولد ۴ آبان ۱۳۳۷ شهادت ۲۹ آبان ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۴ در کانی مانگا
بازگشت پیکر: ۱۲ سال بعد، آبان ۱۳۷۴ شب شهادت حضرت زهرا (س)
مزار: بهشت زهرا (س) قطعهی ۵۰ ردیف ۴۴
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
با توجه به شناسایی هایی که روی مشخصات و پلاک و مدارک موجود میباشد دیدیم که اکثر شهدای فکه متولدین سال ۴۴ تا ۴۶ هستند یعنی تا سال ۶۱ و ۶۲ که حساب کنیم از ۱۵ سال تا ۱۹ سال یعنی زیر بیست سال بوده اند که البته این مسئله در پیکر هایشان هم پیداست جسدها و جمجمه های کوچک نشان میدهد که چقدر نوجوان بودند!!
ص ۴۶ و ۴۷
به نام خدای شنهای طبس
اگر چند روز بگذرد و شهیدی پیدا نکنیم خیلی ناراحت می شویم اول از همه هم به خودمان شک میبریم اعتقادمان این است که کسی گناهی مرتکب شده یا نمازش قضا شده یا نیتش خیر نبوده یا اصلاً لایق نبوده ایم که شهدا خودشان را به ما نشان بدهند لازمه اصلی کار تفحص هم توسل به ائمه اطهار هست.
برگرفته از کتاب تفحص (حمید داوودآبادی) ص 40
به نام خدای شنهای طبس
امام جمعه سابق اصفهان: آقای هاشمی گفت من مقلد امام هستم و باید عملیات انجام شود
اما خاطرات آیتالله طاهری اصفهانی ـ. امام جمعه سابق اصفهان ـ؛ که در شب عملیات حضور داشت حقیقت دیگری را بازتاب میدهد. او در گفتگو با روزنامه اعتماد ملی، ۹ خرداد ۱۳۸۵ این عملیات را اینگونه به یاد میآورد: «عملیات کربلای چهار بود. [.]به خط مقدم که رسیدیم، دیدم که عراقیها از منورهایی استفاده میکنند که شب را مانند روز روشن میکند. به خرازی گفتم خودت را به آقای هاشمی برسان و بگو که عملیات لو رفته است. خرازی رفت و برگشت و گفت که آقای هاشمی گفته که من مقلد امام هستم و باید عملیات انجام شود. من پاسخ دادم که امام هم اگر شرایط را ببینند، اجازه عملیات نخواهند داد. اما به هر حال عملیات انجام شد. بچههای ما چند دسته بودند، گروهی که زیر آب میرفتند و یک لولههایی برای نفس کشیدن از بالای سرشان روی آب بیرون میآمد و عدهای هم که با قایق میرفتند. عراقیها این لولهها را میزدند و وقتی بچههای ما مجبور میشدند سرشان را بالا بیاورند، آنان را شهید میکردند. خلاصه تعداد زیادی از بچههای ما را شهید کردند.»
http://tarikhirani.ir/fa/news/5073
آیتالله طاهری امام جمعه اصفهان:
عملیات کربلای چهار وقتی به اروند رود رسیدیم، دیدم عراقیها مرتب منورهایی میزنند که شب را مانند روز روشن میکند. به خرازی گفتم به آقای هاشمی اطلاع بده عملیات لو رفته! خرازی رفت و برگشت و گفت: آقای هاشمی گفته که من مقلد امام هستم و باید عملیات انجام شود! من پاسخ دادم اگر امام هم شرایط را ببینند، اجازه عملیات نخواهند داد! ولی عملیات بدستور هاشمی انجام شد عداد زیادی از نیروهای ما به شهادت رسیدند!
به نام خدای شنهای طبس
رفتن به بلندی و زیارت حضرت
عَنْ حَنَانٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلامُ: یَا سَدِیرُ، تَزُورُ قَبْرَ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلامُ فِی کُلِّ یَوْمٍ؟ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا، قَالَ: فَمَا أَجْفَاکُمْ! قَالَ: فَتَزُورُونَهُ فِی کُلِّ جُمْعَهٍ؟ قُلْتُ: لَا، قَالَ: فَتَزُورُونَهُ فِی کُلِّ شَهْرٍ؟ قُلْتُ: لَا، قَالَ: فَتَزُورُونَهُ فِی کُلِّ سَنَهٍ؟ قُلْتُ: قَدْ یَکُونُ ذَلِکَ، قَالَ: یَا سَدِیرُ، مَا أَجْفَاکُمْ لِلْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلامُ! أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَلْفَیْ أَلْفِ مَلَکٍ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَ وَ یَزُورُونَ لَا یَفْتُرُونَ، وَ مَا عَلَیْکَ یَا سَدِیرُ، أَنْ تَزُورَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلامُ فِی کُلِّ جُمْعَهٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ وَ فِی کُلِّ یَوْمٍ مَرَّهً، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، إِنَّ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ فَرَاسِخَ کَثِیرَهً! فَقَالَ لِی: اصْعَدْ فَوْقَ سَطْحِکَ، ثُمَّ تَلْتَفِتُ یُمْنَهً وَ یُسْرَهً، ثُمَّ تَرْفَعُ رَأْسَکَ إِلَی السَّمَاءِ، ثُمَّ انْحُ نَحْوَ الْقَبْرِ وَ تَقُولُ: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ» تُکْتَبُ لَکَ زَوْرَهٌ، وَ الزَّوْرَهُ حَجَّهٌ وَ عُمْرَهٌ. قَالَ سَدِیرٌ: فَرُبَّمَا فَعَلْتُ فِی الشَّهْرِ أَکْثَرَ مِنْ عِشْرِینَ مَرَّهً.[۱] [۲]
سَدیر گفت: حضرت صادق علیه السلام به من فرمود: ای سدیر، آیا هر روز قبر حسین بن علی علیه السلام را زیارت می کنی؟ عرض کردم: خیر، فرمود: چقدر شما جفاکارید! و سپس فرمود: در هر جمعه زیارت می کنید؟ عرض کردم: خیر، فرمود: در هر ماه زیارت می کنید؟ عرض کردم: خیر، فرمود: در هر سال زیارت می کنید؟ عرض کردم: گاهی زیارت می کنیم. فرمود: ای سدیر، چقدر به حسین علیه السّلام جفا میکنید! آیا نمی دانی خداوند دو میلیون فرشته ژولیده موی و خاک آلود دارد که به طور مداوم بر حسین بن علی علیه السلام گریه میکنند و قبر او را زیارت می کنند و خسته نمی شوند؟ ای سَدیر، چرا خود را مقیّد نمی سازی که هر جمعه پنج بار و هر روز یک بار قبر حسین بن علی علیه السلام را زیارت کنی؟ عرض کردم: بین ما و قبر او فرسخ ها فاصله است! فرمود: به بلندی برو، به سمت راست و چپ خود توجه کن، سرت را سوی آسمان کن و سپس به سوی قبر حسین بن علی علیه السلام توجّه کن و بگو:
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ».
https://www.mashreghnews.ir/news/778754
به نام خدای مهدی عج
به نام خدای شنهای طبس
شهید محمود رضا بیضایی:
تهران که بود، با ماشین خیلی این طرف و آن طرف میرفت؛ بقول همسر معززش،
بیشتر عمرش توی ماشینش گذشته بود! گاهی که با هم بودیم نگرانش میشدم؛ دیده
بودم که پشت فرمان، گوشیش چقدر زنگ میخورد؛ همهاش هم تماسهای کاری.
چند باری خیلی جدی به او گفتم پشت فرمان اینقدر با تلفن صحبت نکن؛ خطرناک
است! ولی بخاطر ضرورتهای کاری انگار نمیشد؛ گاهی هم خیلی خسته و بیخواب
بود اما ساعتهای زیادی پشت فرمان مینشست؛ با این همه، دقت رانندگیش خیلی
خوب بود، خیلی.
من هیچوقت توی ماشینش احساس خطر نکردم؛ همیشه کمربندش بسته بود و با سرعت
معقول میراند؛ لااقل دفعاتی را که با هم بودیم اینطور بود! یکی از
همرزمانش میگوید: «من بستن کمربند را از محمودرضا یاد گرفتم؛ توی سوریه هم
که رانندگی میکرد، تا مینشست کمربند را میبست؛ یکبار در سوریه به من
گفت: محسن! میدانی چقدر مواظب بودهام که با تصادف نمیرم؟!»
https://www.farsnews.com/news/13921208000097
شهید عبدالحسین برونسی به آرایشگاه رفته و از ارایشگر میخواهد صورتش را اصلاح کند
و ارایشگر میخواهد صورت و ریشش را زیاد کوتاه کند و زیر و پشت سرش را هم صاف کند!
وقتی ارایشگر بسیجی از او علت را جویا میشود و میگوید شما معمولا ریشتان را اینقدر کوتاه نمیکردید ، ایشان میگوید برای ماسک شیمیایی اینکار را میکند.
آرایشگر با تعجب میپرسد حاج آقا شما به شجاعت و خط شکنی معرف هستید ، مگر شما هم از مرگ میترسید؟
شهید برونسی میگیوید:
اتفاقا من میترسم ولی نه از جنگ و از مرگ، بنده از مفت مردن میترسم. مثلا اگر توی یک گودالی نشسته بودم و داشتم با بیسیم حرف میزدم و یکهو دشمن شیمیایی میزد و من اون جا می مردم در این صورت چه کار کردم برای جنگ؟ اگر ماسک رو قشنگ و مرتب بستم و نگذاشتم یک ذره هوا بره تو اونوقت تا اخرین لحظه میجنگم و تیپ رو هدایت میکنم یک رزمنده خوب باید تا جایی که میتونه بکشه بعد خودش کشته بشه!
یکی از دوستان شهید برونسی هم نقل میکند که ایشان چهارراه خندق را محل شهادت خود اعلام کرده بود و خیلی تلاش میکرد تا روز عملیات سالم بماند تا همان جایی که به او وعده داده بودند به شهادت برسد.
منبع:
خاک های نرم کوشک ص 220 و 221
به نام خدای مهدی عج
به نام خدای مهدی (عج)
یک روز ابراهیم را در بازار ؛دیدم که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود.گفتم : آقا ابراهیم برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه شما!
نگاهی و گفت: نه این برای خودم خوبه، مطمئن میشوم که هیچی نیستم!!! گفتم: کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست؛تو ورزشکاری و ...ابراهیم خندید و گفت: ای بابا: همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم.
به نام خدای شنهای طبس
مطلبی دیگر در مورد نقش زنان در تحولات اجتماعی است؛ در انقلابها، در همین حرکت بیداری عظیم اسلامی. من به شما عرض کنم، اگر زنان در حرکت اجتماعی یک ملتی حضور نداشته باشند، آن حرکت به جائی نخواهد رسید، موفق نخواهد شد.(1) اگر زنان در یک حرکت حضور پیدا بکنند، یک حضور جدی و آگاهانه و از روی بصیرت، آن حرکت به طور مضاعف پیشرفت خواهد کرد. در این حرکت عظیمِ بیداری اسلامی، نقش زنان، یک نقش بی بدیل است و باید ادامه پیدا کند. زنان هستند که همسران خود را و فرزندان خود را برای حضور در خطرناکترین میدانها و جبههها آماده میکنند و تشجیع میکنند. ما در دوران مبارزه با طاغوت در ایران و همچنین بعد از پیروزی انقلاب تا امروز، برجستگی نقش زنان را به طور واضح و ملموس مشاهده کردیم و دیدیم. اگر در جنگی که هشت سال بر ما تحمیل شد، زنان ما، بانوان کشور ما در میدان جنگ، در عرصهی عظیم ملی حضور نمیداشتند، ما در این آزمایش دشوار و پر محنت پیروز نمیشدیم. زنها، ما را پیروز کردند، مادران شهدا، همسران شهدا، همسران جانبازان، همسران اسرا و آزادگان ما؛ مادران اینها با صبر خود یک فضایی را در یک منطقهی محدودی به وجود آوردند
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20388
در مورد بیداری اسلامی به شما عرض کنم ، اگر زنان در حرکت اجتماعی یک ملتی حضور نداشته باشند، آن حرکت به جائی نخواهد رسید، و موفق نخواهد شد. زنان هستند که همسران خود را و فرزندان خود را برای حضور در خطرناکترین میدانها و جبههها آماده میکنند و تشجیع میکنند. در جنگی که هشت سال بر ما تحمیل شد، بانوان و مادران ما را پیروز کردند.
به نام خدای شنهای طبس
http://www.zafarmand.ir/?p=2941
تا پَر وا کنید…(شهید مصطفی چمران)
……………………………………………
خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.
خدایا پستی و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوهگر ساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.(شهید مصطفی چمران)
…………………………………………………………..
تو را میخواهم که روح تشنۀ مرا به پرواز درآوری.
تو را میخواهم که جسم و جان مرا در آتش عشق بسوزانی، وجودم را همراه با دردها و غمهایش خاکستر کنی و از قفس حیات آزادم نمایی.
تو را میخواهم که عقدههای کشندۀ دلم را باز کنی و از قفس حیات آزادم نمایی.
تو را میخواهم که رازهای نهفتۀ درونم را بخوانی.
تو را می خواهم که اشک دیدهام را که عصارۀ حیات من است مقدس بشماری.(شهید مصطفی چمران)
………………………………………
خدایا، خدایا! به سوی تو میآیم، از عالم و عالمیان میگریزم، تو مرا در جوار رحمتت سکنی ده.(شهید مصطفی چمران)
………………………………………………..
خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان میکنم ببخش!(شهید مصطفی چمران)
…………………………………….
خدایا، هنگامی که شیپور جنگ طنینانداز میشود، قلب من شکفته شده به هیجان در میآید زیرا جنگ مرد را از نامرد مشخص میکند.(شهید مصطفی چمران)
…………………………………….
ما، اغلب خود را محور دنیا و مافیها فرض میکنیم و فکر میکنیم که همه دنیا به خاطر ما میگردد، آسمان و زمین و ستارگان به خاطر خوش آمد ما در سِیر و گردشند…
…فکر میکنیم که آسمان در غم ما خواهد گریست و یا دل سنگ از درد ما آب خواهد شد، یا گردش ستارگان متوقف خواهد گشت…
… اما بعد میفهمیم که در این دنیای بزرگ میلیونها انسان مثل ما آمده اند و رفتهاند و هیچ تغییری در گردش روزگار به وجود نیامده است.(شهید مصطفی چمران)
…………………………..
خدایا بگذار دریا باشم، ساکن و ساکت، که طوفانهای سخت هم من را به هیجان نیاورد، قلبم را مثل آسمان صاف و پاک کن که لکه کدورتی از اعمال خلاف دیگران بر ساحتش ننشیند.(شهید مصطفی چمران)
……………………………………..
سخنان دکتر مصطفی چمران بر مزار دکتر علی شریعتی
ای علی! همیشه فکر میکردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت، و چقدر متاثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم!
ای علی! با خروش تو به جنگ استعمار و استبداد و استحمار بر میخیزم و همراه تو تاریخ را میشکافم و فرعونها و قارونها و بلعمها را لعنت میکنم.
ای علی! دینداران متعصب و جاهل تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ روشنفکر مینامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانتها کردند و رژیم شاه نیز که نمیتوانست وجود تو را تحمل کند، روشنگری تو را مخالف مصالح خود میدید، تو را به زنجیر میکشید و بالاخره شهید کرد…(شهید مصطفی چمران)
………………………………..
میگویند تقوا از تخصص لازم تر است، آ نرا میپذیرم، اما میگویم: آنکس که تخصص ندارد و کاری را میپذیرد، بیتقواست.(شهید مصطفی چمران)
…………………………..
خدایا نگذار دروغ بگویم، زیرا دروغ ظلم کثیفی است.
خدایا محتاجم نکن که تهمت به کسی بزنم، زیرا تهمت خیانت ظالمانهای است.
خدایا ارشادم کن که بیانصافی نکنم، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.(شهید مصطفی چمران)
………………………………………………………..
خدایا به من نعمت فقرعطاکن، مرا درآتش عشق بسوزان و درعالم تنهایی به خود نزدیک کن.(شهید مصطفی چمران)
……………………………….
خدایا هدایتم کن، زیرا میدانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.
خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم، زیرا میدانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است.(شهید مصطفی چمران)
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
احمدشاه مسعود، شش ماه پیش از کشته شدن، در تنها سفر خارجی خود به پاریس رفت. او در آنجا به پیشنهاد کشورهای اروپایی مبنی بر تشکیل یک حکومت جدید (تحت حمایت نظامی غرب) پاسخ منفی داد و اعلام کرد که حتی اگر به اندازه کلاه سرش در افغانستان برای او جا باقی بماند، دست از مبارزه نخواهد کشید و به نیروهای خارجی، اجازه حضور در افغانستان را نخواهد داد.
به نظر می رسد که طرح حمله نظامی به افغانستان، از مدت ها پیش توسط اروپایی ها و آمریکایی ها آماده شده بود و پاسخ قاطع مسعود به آن ها، نشان داد تا مسعود زنده است، امکان حضور مستقیم نیروهای خارجی در افغانستان وجود ندارد.
تنها دو روز پس از ترور مسعود، حوادث یازدهم سپتامبر روی داد و پس از آن، لشکر کشی ناتو و آمریکا به افغانستان آغاز شد. به نظر می رسد که مسعود، اولین قربانی یک توطئه بزرگ بین المللی بود. طرحی که بر اساس آن، با عنوان مبارزه با تروریسم، قرار بود زمینه های تثبیت حضور آمریکا و ناتو در منطقه فراهم شود و ترور مسعود، رمز آغاز عملیاتی بود که با حوادث یازدهم سپتامبر پیوند خورد.
چه بسا که اگر طرح ترور مسعود ناکام می ماند، برج های دوقلوی تجارت جهانی آمریکا نیز تاکنون در جای خود استوار بود.
https://www.yjc.ir/fa/news/6660959
احمد شاه مسعود کی بود؟
درطول تاریخ کمتر شخصیتی را میتوان سراغ نمود که بیشتر از نصف عمرش را در مبارزۀ دشوار و نفسگیر، برای مردم و کشورش وقف نموده باشد. و نامش با تاریخ کشورش پیوند خورده باشد. او دو نیم دهه از عمرش را در مبارزه برای دفاع از اسلام عزیز، آزادی، استقلال، ارزش های انسانی و حفظ تمامیت ارضی کشورش سپری نمود.http://alwaght.com/fa/News/95508
https://www.aparat.com/v/iGc1a
#احمدشاه_مسعود #احمدشاه #افغانستان #افغانی #افغان #مسعود #ایران #کشورهای_همسایه_ایران #ترور #تروریست #جاسوس #نوری_زاده #صدای_آمریکا #امریکا #علیرضا_نوری_زاده #استعمار #شوروی #روسیه #طالبان #برجهای_دوقلو #۱۱سپتامبر #یازده_سپتامبر #حادثه_تروریستی #ترور #قربانی_ترور #عراق #حزب_الله #القاعده #داعش #جنگ #ناتو شیر دره_پنج_شیر کابل
به نام خدای شنهای طبس
ضد انقلاب برای سر بعضی پاسدارها هزار تومان جایزه می گذاشت،خیلی که ارزش طرفشان بالا می رفت ،سرش را سه هزار تومان هم می خریدند!
محمود که آمد،به یکی ، دو هفته نکشید، رفت توی لیست سه هزار تومانی ها!!اعلامیه اش را خودش آورد برامان.می خواند و می خندید.
دو سه هفته بعد،پام گلوله خورد.می خواستند بفرستندم مشهد.محمود آمد دیدنم.وقت خداحافظی با خنده گفت:راستی خبر جدید رو شنیدی؟
گفتم چی؟
گفت:قیمت سرم زیاد شده!
گفتم چقدر؟
گفت:بیست هزار تومن!!
چند ماه بعد،بوکان که آزاد شد،آن قیمت به دومیلیون تومان هم رسید!خاطراتی از شهید محمود کاوه
http://www.jamnews.com/detail/News/396127
ضد انقلاب برای سر بعضی پاسدارها هزار تومان جایزه می گذاشت،خیلی که ارزش طرفشان بالا می رفت ،سرش را سه هزار تومان هم می خریدند! محمود که آمد،به یکی ، دو هفته نکشید، رفت توی لیست سه هزار تومانی ها! اعلامیه اش را خودش آورد برامان میخواند و میخندید. دو سه هفته بعد،پام گلوله خورد! میخواستند بفرستندم مشهد. محمود آمد دیدنم. وقت خداحافظی با خنده گفت: شنیدی قیمت سرم زیاد شده! گفتم چقدر؟ گفت:بیست هزار تومن!! چند ماه بعد،بوکان که آزاد شد،آن قیمت به دومیلیون تومان هم رسید!
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
محمد نوری زاد:
برفرض اینکه محمد رسول خدا بوده و هر چه به او الهام می شده درست بوده! به او نمره 20 میدهیم ولی به علی بن ابیطالب نمره 19 و همینطور... تا به خمینی نمره منـفی 200 و به خامنه ای نمره مـنفی400 میدهیم!!!
https://www.aparat.com/v/Sr298
به نام خدای شنهای طبس
محل سخنرانی مقام معظم رهبری در روز ترور ایشان در 6 تیر 1360
به محض اینکه صدای انفجار را شنیدم در مسجد را بستم و به بسیجیهای آنجا گفتم اجازه خروج را به هیچ کس ندهند. به سمت شبستان مسجد رفتم آقا در بغل آقای حاجی باشی بود. بچهها داشتند راه را باز میکردند و بیرون میآمدند. آقا بیهوش بود و خونریزی شدیدی داشت. آقای جباری راننده ماشین بلیزر بود. من کنارش بودم. آقا هم همراه آقای حیاتکماران صندلی عقب بود. اولین جا به درمانگاهی در دو راهی قپان رفتیم. در مسیر به مرکز با بیسیم اعلام کردیم که این اتفاق افتاده است. در درمانگاه دکتر گفت نمیتوانیم برای ایشان کاری کنیم سریع ایشان را به بیمارستان ببرید. یک پرستار خانم با یک کپسول اکسیژن همراه ما شد.
فیلم/ چگونگی ترور رهبر انقلاب به روایت محافظ ایشان
دکتر گفت: " آقا" تمام کرده است!
20 دقیقه طول کشید تا به بیمارستان بهارلو(حوالی میدان راهآهن، خیابان انبارنفت) رسیدیم. با آسانسور به طبقه چهارم که اتاق عمل در آنجا بود رفتیم. دکتر بیمارستان بهارلو آمد و نبض آقا را گرفت و گفت ایشان تمام کرده است.
تسنیم: به همین راحتی؟!
بله چون فشار آقا به 2 رسیده بود. در همین حین دکتر ولایتی، دکتر منافی وزیر بهداشت وقت و دکتر زرگر رسیدند و فورا گفتند اتاق عمل را آماده کنید. نزدیک به دو ساعت در اتاق عمل بودند. جمعیت خیلی زیادی هم جلوی بیمارستان جمع شده بودند و میخواستند به آقا خون بدهند از جمله پدر من.
انتقال آقا به بیمارستان قلب با دو هلیکوپتر!
پس از آن به من گفتند ایشان را به بیمارستان شهید رجایی ببریم. با مسئولان بالاتر هماهنگیها انجام شد و قرار شد که برای این انتقال هلیکوپتر آماده شود اما به دلیل ازدیاد جمعیت نمیتوانستیم آقا را سوار هلیکوپتر کنیم برای همین یکی از بچهها را روی برانکارد خواباندیم و به هلیکوپتر منتقل کردیم هلیکوپتر از زمین برخواست و جمعیت متفرق شد! پس از آن هلیکوپتر دوم آمد. آقای حاجیباشی و دکترها و حضرت آقا را در هلیکوپتر گذاشتیم و با دو نفر از بچهها با آمبولانس به بیمارستان شهید رجایی رفتیم. آنقدر سرعت ما زیاد بود که زودتر از هلیکوپتر به بیمارستان رسیدیم. در آنجا هم پزشکان 4 ساعت در اتاق عمل بودند. بر اثر جراحات وارده اعصاب دست راست آقا قطع شده بود.
به نام خدای شنهای طبس
آخرین آمار مفقودان ایرانی جنگ تحمیلی
رئیس نمایندگی کمیته بینالمللی صلیب سرخ در ایران آخرین آمار مفقودان ایرانی جنگ تحمیلی با عراق را 11هزار و 697 اعلام کرد.
بنابر گزارش فارس ،پییر ریتر اظهار داشت: موضوع مفقودان جنگ ایران و عراق هنوز از اولویتهای کمیته بینالمللی صلیب سرخ محسوب میشود.
وی افزود: شروع فعالیتهای این کمیته در ایران در زمان جنگ بود که به این ترتیب توانستیم به بسیاری از اسرا دسترسی داشته باشیم و آنها را ثبت نام کنیم.
https://article.tebyan.net/144270/به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
هوا خیلی سرد بود و ما غواص ها آماده عملیات بودیم...
به خاطر مجروحیت هایی که داشتم ؛ فک من برای چندمین بار قفل شده بود ؛ هر
بار حدود 15 روز طول میکشید تا باز شود و من در این مدت فقط میتوانستم
مایعات بنوشم و این زیاد مرا نگه نمیداشت و بعد چند ساعت باز هم گشنه
میشدم.
برای همین به اورژانس که نزدیک گردان بود رفتم.
پیش پزشک رفتم و گفتم دهانم قفل شده!
دکتر: خوب دهانتو باز کن ببینم!
فقط میتوانستم لب هایم را باز کنم چون دندانهایم با فشار به هم چسبیده بودند! دکتر دوباره گفت: میگم دهنتو باز کن!
گفتم: اگه میتونستم که اینجا نمیومدم
دکتر: واقعا دندونات این طوری قفل شدن؟
برایش جالب شده بودم ؛ پرسید پس این مدت چی میخوری؟
گفتم: هیچی چای شیرین درست میکنم و توش نون خیس میکنم!
دکتر: تو چرا تا حالا این جا موندی ؛ باید تو را عقب میفرستادن ... بیمارستان ...
با هم حرف زدیم و او به حرف هایم که از بین دو ردیف دندان به هم فشرده ادا میکردم گوش میداد؛ فهمید عقب برو نیستم!
برای معاینه پیراهنم را بالا زدم ؛ همین طور که مشغول معاینه بود متوجه شدم گریه میکند ...
بهم گفت تو با این بدنت وارد آب میشوی فکر نمیکنی فردا بدنت چرک میکند میافتی ؟
باورش نمیشد تا آنروز 22 بار بدنم را جراحی کرده باشم میگفت اصلا با عقل جور در نمیآید.
حالا دیگر من مشغول روحیه دادن به دکتر شدم !!!
بعد ها راهی برای قفل شدن دندانهایم پیدا کردم...
دو تا از دندان هایم را شکستم تا بتوانم راحت تر غذا بخورم!!!
برگرفته از کتاب نور الدین پسر ایران صفحات 528/529
www.afsaran.ir/link/729535
پاسداشت پدیدآورندگان کتاب «نورالدین پسر ایران» در خبرگزاری فارس
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910217000330
http://www.afsaran.ir/link/729535
http://mehrdadz.blogfa.com/post/599
http://sangariha.com/view/post:6564291
http://hadinet.ir/view/post:8248302
http://razesorkh.com/view/post:4191495
http://forum.bidari-andishe.ir/thread-36506.html
http://qm313.com/forum/showthread.php?tid=10191
#کتاب_نور_الدین_پسر_ایران_نور_الدین_عافی
#رزمنده_جبهه_جنگ_جانباز_دفاع_مقدس_
#خاطره_گویی_ایثار_بچه_های_تبریز
#غواص_سرما_فک_قفل_شدن_دکتر_گریه
به نام خدای شنهای طبس
http://defapress.ir/fa/news/227451
مریم رجوی که 20سال پیش از شوهرش(ابریشمچی) طلاق گرفت و
بدون مراعات زمان ،بعد از 3روز با مسعود رجوی ازدواج کرد! اخیرا در کنفرانس پاریس اعلام شد که مسعود رجوی فوت کرده!! مدتی پیش نیز یک خبرنگار از همراهی 10روزه مریم رجوی و
ترکی فیصل در کشتی تفریحی پرده برداشت که با اعتراض شدید داخل گروهک منافقین همراه شده، همچنین اعلام شد این رابطه از چند سال قبل نیز ادامه داشته و احتمالا منتج به ازدواج آنها شده!
به نام خدای مهدی عج
به نام خدای مهدی (عج)
آموزش غواصی در شرایط سخت ادامه داشت. مشکلاتی چون سرمای شدید و
دشواری آموزش و نرسیدن امکانات غذایی و نبود حمام گرم ؛ کار را خیلی سخت کرده بود.
با پوشیدن لباس غواصی و حضور چند ساعته در آب کنترل ادرار از دست میرفت و بارها دفع ادرار صورت میگرفت
لباس غواصی طوری بود که آب به داخلش نفوذ نمیکرد و بچه ها وقتی به ساحل
میرسیدند گلی میشدند ؛ در نتیجه لباسشان را در میاوردند و دوباره وارد آب
میشدند تا خودشان را تمیز و پاک کنند.
آب آنقدر سرد بود که به همه وجود میلرزیدیم و اغلب صدای دندان لرزه بچه ها را میشنیدیم
در آن شرایط اعضای تدارکات ؛ آتشی درست میکردند تا بچه ها هنگام خروج از
آب گرم شوند ؛ همچنین چیزی آماده میکردند تا دهان غواصان بگذارند در حالیکه
آنها اینقدر قدرت نداشتند که تا دهانشان را باز کنند.
تمرینات به
قدری سخت و فشرده بود که بچه ها فرصت استراحت کافی نداشتند ؛ با این حال
برخی از وقت استراحت خود میگذشتند و با آمدن به بیرون چادر و تهیه آتش سعی
در گرم کردن بچه هایی میکردند که ساعاتی دیگر آماده تمرین میشدند !
خودم نیز با ورود به آب و به خاطر مجروحیت هایی که داشتم ؛ زخم هایم
اینگار تازه میشدند ودرد همه بدنم را فرا میگرفت علاوه بر این به خاطر از
بین رفتن دیواره بینی ام ؛ از سوراخ بینی آب به شکمم سرازیر میشد ؛ همیشه
به طور ارادی نمیتوانستم جلو ورود آب را بگیرم و آب با سرو صدا داخل شکمم
میریخت به همین خاطر همیشه سعی میکردم دماغ گیر بزنم.
نور الدین پسر ایران صفحه 507 ؛ 508 ؛ 509
#کتاب_نور_الدین_پسر_ایران_نور_الدین_عافی
#رزمنده_جبهه_جنگ_جانباز_دفاع_مقدس_
#خاطره_گویی_ایثار_بچه_های_تبریز
#غواص_سرما_آتش_کمک_خستگی
به نام خدای مهدی عج
شهید سید مرتضی آوینی:
برو به آنها سلام کن، دستشان را بفشار و بر شانههای پهنشان بوسه بزن. آنها مجاهدان راه خدا هستند و علمدارانِ آن تحول عظیمی که انسانِ امروز را از بنیان تغییر میدهد. آنها تاریخ آیندهی بشریت را میسازند و آیندهی بشریت آیندهای الهی است و همه چیز حکایت از همین نوید خوش دارد.
http://dl.aviny.com/multimedia/aviny/rf1/patak-ruz-chaharom-01.mp3
http://old.aviny.com/Article/Aviny/Chapters/Matnefilm/part_1/patak_chaharom.aspx?&mode=print
به نام خدای مهدی عج
شهید سید مرتضی آوینی:
بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا ؛ آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ، نه یک بار نه دو بار ... به تعداد شهدایمان