دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

مهدویت + ولایت + شهادت

دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

مهدویت + ولایت + شهادت

دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

تمامی تلاش ها در این وبلاگ ؛ جلب رضایت امام حاضر و ناظرمان مهدی عج است ؛ امید است با عنایت ایشان موفق باشیم ...

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

به نام خدای مهدی عج





سنجش امام خمینی توسط آیت الله قاضی برای توانایی قیام منتهی به ظهور امام زمان (عج)

برخورد عجیب آیت الله قاضی و خواندن کتابی درباره پیش بینی انقلاب در ملاقات با امام خمینی (ره)

آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی: ما در خدمت مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی که استاد اخلاق بزرگانی مانند آقای بهجت، مرحوم آقای قوچانی، مرحوم آقای میلانی و... بودند حاضر بودیم. هر روز به محضر ایشان می رفتیم و استفاده می کردیم. یک روز دو نفر از شاگردهایی که هر روز به محضر مرحوم قاضی مشرف می شدند خبر دادند که آقای حاج آقا روح الله خمینی (امام در آن زمان به این لقب معروف بودند) به نجف آمده اند (4) و می خواهند با شما ملاقات کنند. ما که سمت شاگردی امام را داشتیم خوشحال شدیم که در این ملاقات استاد ما (حضرت امام) در حوزه قم معرفی می شود. چون اگر شخصی مثل مرحوم قاضی ایشان را می پسندید برای ما خیلی مهم بود. روزی معین شد و امام تشریف آوردند ما هم در کتابخانه آقای قاضی نشسته بودیم وقتی امام به آقای قاضی وارد شدند به ایشان سلام کردند . روش مرحوم آقای قاضی این بود که هر کس به ایشان وارد می شد جلوی او هر کس که بود بلند می شد و به بعضی هم جای مخصوصی را تعارف می کرد که بنشینند ولی وقتی امام وارد شدند آقای قاضی جلوی امام بلند نشدند و هیچ هم به ایشان تعارف نکردند که جایی بنشینند امام هم در کمال ادب دو زانو دم در اتاق ایشان نشست. طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند که چرا مرحوم آقای قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشدند. آن دو نفری که معرف امام به آقای قاضی بودند هم وارد شدند و در جای همیشگی خودشان نشستند. بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس هم هیچ صحبتی نکرد. امام هم در تمام این مدت سرشان پایین بود و به دستشان نگاه می کردند. مرحوم قاضی هم همینطور ساکت بودند و سرشان را پایین انداخته بودند. بعد از این مدت ناگهان مرحوم قاضی رو کردند به من و فرمودند آقای حاج شیخ عباس (قوچانی) آن کتاب را بیاور. من به تمام کتابهای ایشان آشنا بودم چون بعضی از این کتابها را شاید صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی آورده بودم و مباحثی را که لازم بود بررسی کرده بودم. تا ایشان گفتند آن کتاب را بیاور من دستم بی اختیار به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم حتی از آقای قاضی نپرسیدم کدام کتاب. مثلا کتاب دست راست، دست چپ، قفسه بالا . همانطور بی اراده دستم به آن کتاب برخورد آن را آوردم و آقای قاضی فرمودند آن را باز کن. گفتم آقا چه صفحه ای را باز کنم؟ فرمودند هر کجایش که باشد من هم همین طوری کتاب را باز کردم دیدم که آن کتاب به زبان فارسی است و لذا بیشتر تعجب کردم. چون طی چند سالی که من در خدمت آقای قاضی بودم این کتاب را حتی یک مرتبه هم ندیده بودم حتی جلد آن را هم ندیده بودم کتاب را که باز کردم دیدم اول صفحه نوشته شده حکایت. گفتم آقا نوشته شده حکایت. فرمود، باشد بخوان. مضمون آن حکایت آن بود که یک مملکتی بود که در آن مملکت سلطانی حکومت می کرد. این سلطان به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی علیه آن سلطان قیام کرد. این مرد روحانی هر چه آن سلطان را نصیحت کرد به نتیجه ای نرسید لذا مجبور شد علیه سلطان اقدام شدیدتری بکند. پس از این شدت عمل، سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد. بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود در حال تبعید به سر می برد آن سلطان مجددا او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار) در آن بودند تبعید کرد. این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود زندگی کرد تا اینکه اراده خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شد و آن سلطان فرار کرد و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت و زمان آن مملکت به دست آن عالم جلیل القدر افتاد و به تدریج به مدینه فاضله ای تبدیل شد و دیگر فساد تا ظهور حضرت بقیة الله به آن راه نخواهد یافت. مطلب که به اینجا رسید حکایت هم تمام شد. عرض کردم آقا حکایت تمام شد، حکایت دیگر هم هست فرمود: کفایت می کند کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش. گذاشتم. همه ما که هنوز از حرکت آقای قاضی ناراحت بودیم که چرا جلوی امام بلند نشدند بیشتر متعجب شدیم و پیش خود گفتیم که چرا به جای اینکه ایشان یک مطلب عرفانی، فلسفی و علمی را مطرح کنند که آقای حاج آقا روح الله آن را برای حوزه قم به سوغات ببرند فرمودند حکایتی خوانده شود. نکته مهمی که در برخورد آقای قاضی با امام خیلی مهم بود این است که آن دو نفری که امام را همراهی می کردند وقتی از جلسه بیرون آمدند چون این برخورد آقای قاضی با امام برای آنها خیلی سنگین بود به امام عرض کردند: آقای قاضی را چگونه یافتید؟ امام بی آنکه کوچکترین اظهار گله ای حتی با اشاره دست یا چشم بکنند، سه بار فرمودند: من ایشان را فردی بسیار بزرگ یافتم . بیشتر از آن مقداری که من فکر می کردم. این عبارت امام نشان می داد که کمترین اثری از هوای نفس در امام نبود. چون هر کس در مقام و موقعیت علمی ایشان در حوزه قم بود و با او این برخورد و کم توجهی می شد اقلا یک سر و دستی تکان می داد که با این حرکت می خواهد بگوید برای من این مهم نیست ولی آن حرکات آقای قاضی (که قطعا حساب شده و شاید برای امتحان و اطلاع از قدرت روحی امام بود) کوچکترین اثری در ایشان ایجاد نکرد که نفس امام را به حرکت وادارد و این خیلی قدرت می خواهد که ایشان نه تنها با آقای قاضی مقابله به مثل نکردند بلکه به او تعظیم هم نمودند و ما در تمام ابعاد و حالات امام (اعم از حالات چشم و سکنات ایشان) به حقیقت دریافتیم که این مطلب را که در مورد آقای قاضی می فرمایند از روی صدق و صداقت است. بر عکس ما که تمام وجودمان بسته به تعارفات بی پایه و ساختگی است، امام تمام این حالات نفسانی را پی کرده و در خود کشته بودند. این قضیه مربوط به قبل از جریان پانزده خرداد است که امام به ایران بازگشتند و به قم آمدند. هر کس از فضلا و طلاب از امام در مورد آقای قاضی می پرسیدند ایشان بسیار از او تجلیل می نمود و می فرمود کسانی که در نجف هستند باید از وجود ایشان خیلی استفاده بکنند.

بعدها مرحوم آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب هر حادثه ای که پیش می آمد می فرمود این قضیه هم در آن حکایت بود بعد مکرر می گفتند که آقای حاج آقا روح الله قطعا به ایران باز می گردند و زمام امور ایران به دست ایشان خواهد افتاد. لاجرم بقیه چیزها هم تحقق پیدا خواهد کرد و هیچ شکی در این نیست. لذا پس از پیروزی انقلاب که امام به قم آمدند مرحوم قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام بیعت کرد. (5)

منبع:
http://www.hawzah.net/fa/Article/View/5889
http://yon.ir/13975
باز نشر:
http://www.afsaran.ir/Link/845010
http://mehrdadz.blogfa.com/post/735
http://razesorkh.com/view/post:5088367
http://sangariha.com/view/post:6662297/1424127414/
http://hadinet.ir/view/post:8281728


امام خمینی و همه بزرگان میدانستند که عاقبت کار چطور میشود از همین باب است که امام خمینی میفرمایند:انتظار فرج از نیمه خرداد کشم ...

و ایضا امام خامنه ای

این روزگار، روزگار قدرت‌نمایی خدای متعال است و حضور جمهوری اسلامی ایران در این منطقه از جهان مبدأیی برای حوادث باور‌نکردنی درسراسر عالم می‌باشد.

90/11/26 :
اسلام در حرکت عظیم خود به نقطه ای حساس رسیده است
نسل های آینده خیلی چیزهای بزرگ و مهمی را خواهند دید
دنیا از این رو به آن رو خواهد شد ... 

zz:

جف_حوزه_علمیه
یلانی



بزرگ_یافتم


...



خلاصه مطلب:
آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی :
در نجف خدمت آیت الله قاضی از اساتید آیت الله بهجت و میلانی بودیم.خبر دادند آقا روح الله خمینی به نجف آمده و می خواهند با آیت الله قاضی ملاقات کنند.وقتی آقا روح الله وارد شدند؛سلام کرده و در کمال ادب دو زانو دم در اتاق نشستند.ولی آقای قاضی جلوی امام بلند نشده و حتی تعارف نکردند که امام جایی بنشینند.طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند از این صحنه ناراحت شدند.بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس حتی آقا روح و یا آیت الله قاضی صحبتی نکردند.بعد از این مدت ناگهان آیت الله قاضی به من فرمود آقای قوچانی آن کتاب را بیاور.با انکه با کتابخانه ایشان کاملا آشنا بوده وبعضا100 بار آنهارا برسی کرده بودم بی اختیار کتابی را آوردم که تابه حال در آن کتابخانه ندیده بودم آقای قاضی فرمودند آن را بخوان.کتاب به زبان فارسی بود بیشتر تعجب کردم. زیرا یکبار هم آنرا ندیده بودم باز کردم گفتم نوشته شده حکایت.فرمودند، باشد بخوان.
سلطانی به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد عالم و مردی روحانی علیه آن سلطان قیام کرد. آن روحانی سلطان را نصیحت کرد به نتیجه ای نرسید ؛ سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد. آن سلطان مجددا او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه در آن بودند تبعید کرد. این عالم مدتی در آن مکان زندگی کرده تا اینکه به اراده خداوند این عالم به مملکت خود وارد شد. آن سلطان فرار کرده و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت و زمان آن مملکت به دست آن عالم جلیل القدر افتاد و به تدریج به مدینه فاضله ای تبدیل شد و دیگر فساد تا ظهور حضرت بقیة الله به آن راه نخواهد یافت.فرمود: کفایت می کند کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش.بعد از مجلس همراهان امام ناراحت وضع پیش آمده بودند ولی آقا روح الله فرمود من آیت الله قاضی را مردی بزرگ یافتم.بعد ها با اوج گرفتن انقلاب پی بردم که اینکار آیت الله قاضی برای امتحان و اطلاع از قدرت روحی امام برای مسئولیت بزرگ انقلاب بوده است.



خاطره ای از دیدار امام (س) و آیت الله سید علی قاضی

 

-لطفا درباره آشنایی تان با امام (س) را توضیح دهید.

درباره امام (س) ترجیح می دهم اولین ملاقات و ارتباطی را که در محضر حضرت امام (س) داشتم، بیان کنم. علمای نجف، بر طبق معمول آن ایام، هر پنج-شش سال یک بار سفری به ایران می کردند.تصور می کنم سال 1341 یا 1342 شمسی بود که به همراه پدرم به ایران آمدیم و به زیارت مشهد و نیز دیدار اقارب پدرم در قوچان رفتیم، سپس به قم مشرف شدیم.آن ایام هم زمان با دوره ای بود که حضرت امام (س) از زندان آزاد شده بودند و در قم تشریف داشتند.*با اقامت ما در قم، چند تن از علمای قم به دیدن ابوی آمدند، حضرت امام (س) نیز برای ملاقات با پدرم به منزل ما تشریف آوردند.

به خاطر دارم که آن روز آقایان آیات (حسن) صانعی، (هاشم) رسولی و شاید (محمدرضا) توسلی هم هنگام عصر در خدمت ایشان بودند.پس از دیدار و ملاقات اولیه، پدرم خاطره ای را از امام (س) سوال کرد و پرسید که آیا شما به خاطر دارید زمانی که به نجف اشرف مشرف شدید و ملاقاتی با آیت الله سید علی قاضی (از علمای بزرگ اخلاق و استاد اخلاق مرحوم ابوی) داشتید؟ حضرت امام (س) در پاسخ گفتند: بله، یادم هست که روزی خدمت ایشان رسیدیم.پدرم دوباره درباره مطالبی که آقای قاضی ذکر فرموده بود، سوال کرد و امام (س) با تاملی فرمودند: چیزی به خاطر ندارم.ولیکن آنچه من شخصا به یاد دارم این است که من و مرحوم ابوی طبق معمول هر روز خدمت آقای قاضی شرفیاب می شدیم.ایشان دو جلسه داشتند؛ یک جلسه برای افراد خاص که یک ساعت قبل از غروب تشکیل می شد و به نماز مغرب و عشا ختم می شد، جلسه ای هم در ساعت های قبل از ظهر داشتند که در آن جلسات افراد متفرق هم می توانستند شرکت کنند.

آن روز خدمت آقای قاضی بودیم که سید بزرگواری تشریف آوردند و مرحوم آقای قاضی خیلی از ایشان تجلیل و تکریم کردند و به ایشان احترام فراوانی گذاشتند. ما آن آقا را نمی شناختیم، علی رغم اینکه مرحوم قاضی اغلب از نظر اخلاق و عرف با همه برخورد یکسانی داشت، با آن سید صحبت هایی می کرد که برای ما اصلا مفهوم نبود.از سلطان و پادشاه و پسر پادشاه و برخورد با مسائل و...صحبت می کرد که خیلی مبهم بود و ما متحیر بودیم که این چه حرف هایی است که آقای قاضی به این آقا می زند.ایام نهضت و پس از سال 1342 شمسی بود.ابوی گفتند که من الان می فهمم آن مطالبی را که آن روز مرحوم قاضی به ایشان ( حضرت امام خمینی .س.) متذکر می شدند، اشاره به چنین مسائل امروزی بوده که برای امام (س) پیش آمده است.

در هرصورت، آن روزهایی که ما در قم بودیم، خدابیامرز حاج آقا مصطفی خیلی با پدرم مانوس شده بود و هرشب به دیدن ایشان می آمد.یعنی آن ده شبی را که در قم اقامت داشتیم، مرحوم حاج آقا مصطفی دو-سه شبی پیش ما بودند. شبی بعد از نماز مغرب و عشاء هم ما خدمت امام (س) شرفیاب شدیم و زیارت من از امام (س) در قم د همان دو جلسه بود و لاغیر.

 

پاورقی

* حضرت امام خمینی (س) در تاریخ 21/01/1343 از حصر آزاد و به قم آمدند.بنابراین ذکر سال های 41 و 42 اشتباه است.

منبع: کتاب خاطرات سال های نجف، جلد اول.بخش چهارم (خاطرات آیت الله محمود قوچانی)، صفحه 127 و 128

 http://www.imam-khomeini.ir/fa/c13_31636/



خلاصه مطلب:
آیت الله قوچانی: درنجف خدمت آیت الله قاضی بودیم.خبر دادند آقا روح الله خمینی به نجف آمده و می خواهند با آیت الله قاضی ملاقات کنند.وقتی آقا روح الله وارد شدند؛سلام کرده و در کمال ادب دو زانو دم در اتاق نشستند.ولی آقای قاضی جلوی امام بلند نشده و حتی تعارف نکردند که امام جایی بنشینند.طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند از این صحنه ناراحت شدند.بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس حتی آقا روح و یا آیت الله قاضی صحبتی نکردند.بعد از این مدت ناگهان آیت الله قاضی به من فرمود آقای قوچانی فلان کتاب را در کتابخانه بیاور. آوردم تابه حال آن کتاب را ندیده بودم! فرمودند آنرا بخوان ،باز کردم، نوشته شده بود حکایت؛
سلطانی به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد عالم و مردی روحانی علیه آن سلطان قیام کرد. آن روحانی سلطان را نصیحت کرد به نتیجه ای نرسید ؛ سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد. آن سلطان مجددا او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه در آن بودند تبعید کرد. این عالم مدتی در آن مکان زندگی کرده تا اینکه به اراده خداوند این عالم به مملکت خود وارد شد. آن سلطان فرار کرده و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت و زمان آن مملکت به دست آن عالم جلیل القدر افتاد ، و دیگر فساد تا ظهور حضرت بقیة الله به آن راه نخواهد یافت.فرمود: کفایت می کند کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش.بعد از مجلس همراهان امام ناراحت وضع پیش آمده بودند ولی آقا روح الله فرمود من آیت الله قاضی را مردی بزرگ یافتم.بعد ها با اوج گرفتن انقلاب پی بردم که اینکار آیت الله قاضی برای امتحان و اطلاع از قدرت روحی امام برای مسئولیت بزرگ انقلاب بوده است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۲۲
مهرداد بچه مثبت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی