به نام خدای مهدی عج

با ریختن آب به سرو صورتم به هوش آمدم و پس از دقایقی دریافتم که همه آنچه دیدم رؤیایی بیش نبوده است و...».
https://www.tabnak.ir/fa/news/410626
به نام خدای مهدی عج
به نام خدای مهدی عج
سید احمد میرطاهری میگوید: همراه با حاج سعید قاسمی و چند تا از بچه ها سفری داشتیم به منطقه جنوب ، در تعاون جنوب ، در اتاق یکی از آقایان عکسی دیدیم که قاب شده بود ، به دیوار در عکس تصویر منطقه ای به چشم میخورد که اسکلت شهدا روی زمین افتاده بود. خیلی جا خوردیم ، پرسیدیم محل این عکس کجاست؟ که فهمیدیم فکه است. دیدن آن عکس ، آتشمان زد ، یک راست رفتیم فکه ، منطقه والفجر مقدماتی و از آنجا به طلائیه ، در کمال حیرت و ناباوری دیدیم که اسکلت های سفید شده ای روی زمین ریخته است. شدت گرما و آفتاب آنها را سفید کرده بود. آن تعدادی را که دم دستمان بودند وارسی کردیم ، پلاک و وسایلشان را که دیدیم ، متوجه شدیم ، همه شان شهدای خودمان هستند . یک سری عکس از آنجا گرفتیم و بردیم برای بعضی از آقایان که مدعی خیلی مسائل بودند. همین بود که ما گروه راه انداختیم و از تهران آمدیم جنوب بدون آنکه به کسی وابسته باشیم.
حاج سعید میگفت: من در طلائیه توی این مانده بودم که آیا اینها شهدای ما هستند. که به این سادگی روی زمین افتاده اند؟ پیکر آنها تبدیل به اسکلت شده بود ولی همه اندام و وسایل و تجهیزات شان موجود بود!
از همانجا کلید کار تفحص در جنوب زده شد و در همان سری اول حدود 300 شهید پیدا شد.
کتاب تفحص ص31 و ص32 و ص63
سید احمد میرطاهری میگوید: پس از جنگ در سال69 همراه با حاج سعید قاسمی رفتیم منطقه جنوب ، در تعاون جنوب عکسی دیدیم که اسکلت شهدا روی زمین افتاده بود. خیلی جا خوردیم ، پرسیدیم محل عکس کجاست؟ فهمیدیم فکه است. آن عکس ، آتشمان زد ، یک راست رفتیم فکه ، منطقه والفجر مقدماتی و از آنجا به طلائیه ، در کمال حیرت و ناباوری دیدیم که اسکلت های سفید شده ای روی زمین ریخته است. شدت گرما و آفتاب آنها را سفید کرده بود. تعدادی را وارسی کردیم ، پلاک و وسایلشان را که دیدیم ، متوجه شدیم ، همه شان شهدای خودمان هستند! بعد بدون آنکه به کسی وابسته باشیم گروه راه انداختیم و از تهران آمدیم جنوب و از همانجا کلید کار تفحص زده شد و در همان سری اول حدود 300 شهید پیدا شد!
به نام خدای مهدی عج
به نام دای مهدی عج
رهبر معظم انقلاب سیدعلی خامنه ای:
آشنایی من با شهید خرازی از سال 58 است؛ یعنی درست بعد از پیروزی انقلاب و
شروع کار کمیتههای دفاع شهری در رابطه با انتظامات شهر و دستگیری افراد ضد
انقلاب بود و این آشنایی همچنان دوام یافت و در اکثر عملیات رزمندگان
اسلام با ایشان ارتباط نزدیک داشتم.
در رابطه با خصوصیات شهید خرازی
به گوشهای از روحیات سیاسی و اجتماعی او اشاره میکنم: بارها با ایشان
درباره مسئولین شهر و استان اصفهان صحبت کردم چون او اهل اصفهان بود و
اصولاً لشگر امام حسین(ع) از اصفهان است. او میگفت کاری به خط و
خطبازیها نداشته باشید، ببینید امام چه میگوید، مسیر امام کدام است. اگر
قبول دارید امام ولی فقیه هستند که مسلماً هستند، پس ما باید با او باشیم؛
هرچه گفت بپذیریم، هرکه را انتخاب کرد قبول کنیم. اگر نمایندهای را برای
منطقهای برگزید، مطیع نماینده او باشیم. اگر کسی مسئولیتی دارد از برکت
خون شهدا دارد از وجود نازنین امام دارد. ما درباره سیاست باید به او اقتدا
کنیم.
او به راستی دارای تقوای سیاسی بود با وجودی که فرمانده سپاه و لشگر بود و
امکانات فراوان در دست او بود، اما درست مثل یک بسیجی ساده زندگی میکرد.
بارها میگفت: من یک پاسدار هستم. باید طوری زندگی کنم که اگر فردا این پست
و مقام را از من گرفتند، وضع زندگیام با دیروز که صاحب مقام و عنوان بودم
تفاوت نکند.
https://farsi.khamenei.ir/others-memory?id=11627
شهید خرازی میگفت کاری به خط و
خطبازیها نداشته باشید، ببینید امام چه میگوید، اگر کسی مسئولیتی دارد از برکت
خون شهدا و وجود نازنین امام دارد. ما درباره سیاست باید به او اقتدا
کنیم. ایشان با وجودی که فرمانده سپاه و لشگر بود و
امکانات فراوان در دست او بود، اما درست مثل یک بسیجی ساده زندگی میکرد.
بارها میگفت: من یک پاسدار هستم. باید طوری زندگی کنم که اگر فردا این پست
و مقام را از من گرفتند، وضع زندگیام با دیروز که صاحب مقام و عنوان بودم
تفاوت نکند.
به نام خدای مهدی عج
آیت الله بهجت: آنهایی که شهید شدند، آنهایی که شهید دادهاند، در راه خدا رفتهاند و در
راه خدا بودهاند، و خدا میداند چه تاجی به سر اینها ـ بالفعل ـ گذاشته
شده، ولو بعضیها نمیبینند مگر بعد از اینکه از این نشأت بروند. بعضیها
هم که اهل کمالند، شاید در همینجا ببینند که «فلان» بر سرش تاج است،
«فلان» بر سرش تاج نیست!! مقصود، شهادتِ نزدیکان انسان، خودش یک کرامتی از
خداست.
شهادت ـ اگر حسابش را بکنیم ـ موجب مسرّت است، نه موجب حزن. این حزنی که در
انسان پیدا میشود، بهخاطر این است که آن [شهید] رفت آن اتاق و ما ماندیم
این اتاق؛ دیگر فکر این را نمیکنیم که او حالش از حال ما بهتر است؛ ما
ناراحتی داریم، او راحت است. فکر این را نمیکنیم که الآن چه [چیزهایی] خدا
برای او قرار داده، و ما معلوم نیست چه جوری برویم؟ آیا با ایمان میرویم
یا نه؟ او با ایمان رفت و آن هم اینجور، شهید رفت. باید بفهمیم که شهادت،
از موجباتِ سعادت است؛ هر فردی را بالا میبرد، پایین نمیآورد. و این خانه
یک خانهای است که جای ماندن نیست
https://bahjat.ir/fa/content/918
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای مهدی عج
به نام خدای شنهای طبس
با افراد و کشورها تا آن زمانى که علیه کفر یعنى اسراییل بجنگند، ما نیز همراه و همکار خواهیم بود
برادرها! تمامى مردم لبنان، شما را مرجع و ملجأ خود مىدانند و معتقدند که فقط شما مىتوانید آنها را نجات دهید. الان در لبنان مردم مدام مىپرسند: کى مىآیید؟ کى عمل مىکنید؟! هر لبنانى را که مىبینیم، اولین حرفش این است که آیا شما پاسداران انقلاب اسلامى ایران هستید؟ وقتى پاسخ مثبت مىدهیم، بلافاصله مىپرسند: پس کى به اینجا مىآیید؟! عزیزان، انشاءالله با به کار بردن تمام تاکتیکهایى که تاکنون آموختهایم و به کار بردن تمامى امکاناتى که در اختیار داریم، با ایمان به الله و اعتقاد به خدا، تن به این آتشبسها نخواهیم داد. با افراد و کشورها تا آن زمانى که علیه کفر "یعنى اسراییل" بجنگند، ما نیز همراه و همکار خواهیم بود و اکنون برادران سوریمان در این جهت هستند و ما هم در کنارشان هستیم و با این برادران همکارى مىکنیم و مىجنگیم و اعتقاد داریم که انقلاب اسلامى را باید به جهان صادر کنیم.
با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد/اسرائیل را به سقوط میکشانیم
انشاءالله خداوند به همه شما برادرها توفیق بدهد و به همه ما نیز این توفیق را بدهد که بتوانیم قوانین انفرادى و اجتماعى اسلام را هم درون خودمان و هم در اجتماعمان پیاده کنیم... این حرکت جدید ما نیز در منطقه نه صرفا به عنوان یک حضور سمبلیک و صورى است، بلکه حضور ما در این منطقه، عمل نیز در پى دارد. با اسراییل وارد جنگ خواهیم شد و عملیاتمان را علیه آنها شروع خواهیم کرد. هرکس با ماست؛ بسمالله! هرکس با ما نیست، خداحافظ! ما با ایمانمان مىجنگیم؛ جندالله با ایمانش مىجنگد. بگذار بوقهاى تبلیغاتى رسانههاى صهیونیستى و سران اسرائیل به ما بگویند شما براى خودکشى آمدهاید. ما ثابت مىکنیم که خون ما باعث خواهد شد که سرزمینهاى مقدس اسلامى از دست امپریالیزم آمریکا و این رژیم غاصب و فاسد صهیونیستى آزاد بشود.
جهان صادر کنیم.
با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد/اسرائیل را به سقوط میکشانیم
انشاءالله خداوند به همه شما برادرها توفیق بدهد و به همه ما نیز این توفیق را بدهد که بتوانیم قوانین انفرادى و اجتماعى اسلام را هم درون خودمان و هم در اجتماعمان پیاده کنیم... این حرکت جدید ما نیز در منطقه نه صرفا به عنوان یک حضور سمبلیک و صورى است، بلکه حضور ما در این منطقه، عمل نیز در پى دارد. با اسراییل وارد جنگ خواهیم شد و عملیاتمان را علیه آنها شروع خواهیم کرد. هرکس با ماست؛ بسمالله! هرکس با ما نیست، خداحافظ! ما با ایمانمان مىجنگیم؛ جندالله با ایمانش مىجنگد. بگذار بوقهاى تبلیغاتى رسانههاى صهیونیستى و سران اسرائیل به ما بگویند شما براى خودکشى آمدهاید. ما ثابت مىکنیم که خون ما باعث خواهد شد که سرزمینهاى مقدس اسلامى از دست امپریالیزم آمریکا و این رژیم غاصب و فاسد صهیونیستى آزاد بشود.
به نام خدای مهدی عج
علیرغم این که ادعا می شود جمهوری اسلامی ایران با نیروهای بازداشتی منافقین رفتاری خشن داشته است، اما بسیاری از افراد وابسته به سازمان منافقین پس از بازداشت، با ابراز پشیمانی از اقدامات خود توبه کرده و آزاد می شدند، اما تعداد زیادی از آنها بار دیگر وارد سازمان شده و دست به عملیات می زدند و بسیاری دیگر نیز به عراق و فرانسه گریختند.
یکی از توابینی که در سال 67 پس از عفو از سوی جمهوری اسلامی و آزاد شدن از زندان به عراق رفت و فرماندهی یک عملیات تروریستی را در تهران بر عهده داشت، زهره قائمی بود.
او به عراق گریخت و به دشمن جمهوری اسلامی ایران پناه بردپ، پس از گذشت 10 سال مسئولیت عملیات ترور شهید صیاد شیرازی را بر عهده گرفت.
در نهایت این سرکرده گروهک تروریستی زمانی که جمعی از عراقیهای خشمگین از محاکمه نشدن گروهک تروریستی منافقین به اردوگاه اشرف حمله کرده بودند و به همراه 19 عضو دیگر این گروهک به هلاکت رسید.به نام خدای مهدی (عج)
به نام خدای مهدی عج
به نام خدای شنهای طبس
ستاد جنگهای نامنظم سازمان نظامی چریکی در ایران بود، که پس از وقوع انقلاب ۱۳۵۷ توسط مصطفی چمران تاسیس شد. ستاد مرکزی این سازمان در سالهای نخست جنگ ایران و عراق، در اهواز مستقر بود و مسئولیت طراحی و اجرای عملیاتهای محدود علیه نیروهای ارتش عراق را برعهده داشت. فرماندهی ستاد جنگهای نامنظم از ابتدای تاسیس، با مصطفی چمران، وزیر دفاع وقت بود.[۴]
پس از درگذشت چمران در بهار ۱۳۶۰ ستاد جنگهای نامنظم نیز منحل گردید، گرچه ۳ سال بعد، قرارگاه جدیدی با نام قرارگاه رمضان در کرمانشاه، برای انجام جنگهای نامنظم برپا شد، که هدف عمده آن نفوذ در خاک عراق و انجام عملیاتهای نامنظم در کردستان عراق
بود. اوج فعالیتهای ستاد جنگهای نامنظم به سال نخست جنگ ایران و عراق
بازمیگردد، که بیش از ۳ هزار نفر در آن عضویت داشتند. شمار زیادی از اعضای
این سازمان، پس از انحلال آن، به سپاه پاسداران یا بسیج پیوستند.
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF_%D8%AC%D9%86%DA%AF%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B8%D9%85
https://www.imna.ir/news/429564
شهید دکتر چمران،دانشمند فیزیک پلاسما و عضو ناسا زندگی مرفه در آمریکا را رها و جهت کمک به ملت مسلمان راهی لبنان شد.
او به محرومترین بخش لبنان رفت و مدرسه صنعتی جبل عامل را اداره کرد.
450 کودکی که چمران آنها را تربیت کرد، اکنون مسئولان و رهبران مقاومت لبنان هستند.
پس از انقلاب و شروع دفاع مقدس نیز ستاد جنگهای نامنظم را جهت مقابله با دشمن تاسیس کرد.
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
شهید آوینی: اگر خدا متاع وجودت را خریدنی بیابد هر کجا باشی تو را با شهادت بر می گزیند.
سید
مرتضی مصطفوی یکی از دوستان مشترک شهید مهدی فلاحت پور و شهید سید مرتضی
آوینی در مراسم "شبی با مرتضی " پس از نقل خاطره ای از آشنایی ابتدایی شهید
مهدی فلاحت پورو شیفتگی ایشان نسبت به شهید آوینی، از این دوشهید عرصه هنر
و رسانه یاد کرد و در ادامه گفت : مهدی فلاحت پور در پنجشنبه بیست و نهم
اردیبهشت سال هزار و سیصد و هفتاد و یک در منطقه بقاع غربی با راکتی
اسرائیلی به شهادت می رسند. احوالات شهید آوینی بعد از شهادت مهدی فلاحت
پور دگر گون شده بود بعد از شهادت فلاحت پور بنده به همراه جمعی که آقا
مرتضی هم در میانشان بود، سر مزار شهید فلاحتپور در روستای «چندار» حوالی
کرج رفتیم .
من همان جا از شهید آوینی خواستم با همین حال و هوایی که
دارند یادداشتی را برای من بنویسند وایشان هم آن یادداشتی که معروف شده به
دلنوشته شهید آوینی بر سر مزار شهید مهدی فلاحت پور وخیلی جا ها هم منتشر
شده است را نوشتـند
" عجب از ما واماندگان زمین گیر که در جستجوی شهدا
به قبرستانها می آییم . این خود دلیلی است بر آنکه از حقیقت عالم هیچ
نمیدانیم. مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه شهدا ندارد واگر چنین است از
ما مرده تر کیست؟ شهدا شاهد بر باطن و حقیقت عالمند و هم آنانند که به
دیگران حیات می بخشند. پس به راستی این عجیب نیست که ما واماندگان در
جستجوی شهدا به قبرستانها می آییم."
مرتضی مصطفوی پس از خواندن این
یادداشت ادامه می دهد : بعد از این قضیه بود که بنده تا چند وقت درگیر این
یاد داشت بودم تا اینکه دوباره چند روز مانده به اربعین شهادت مهدی فلاحت
پور در دفتر سوره خدمت آقا مرتضی رفتم و به ایشان گفتم از زبان یک شهید
خطاب به زائری که بر سر مزارش برای زیارت می رسد بنویسید.
من این را
خواستم و ایشان گفتند چند روز به من فرصت بده تا برای شما بنویسم .بعد از
چند روز دوباره رفتم دیدم ایشان چهار پنج صفحه نوشته بودند و من یک نگاهی
به آقا مرتضی کردم و گفتم من می خواهم این را سر مزار یک شهید بزنیم تا
زوار بخوانند.
آقای مصطفوی در ادامه گفت : من از آقا مرتضی پرسیدم که شما چطوری می نویسید که هر کسی به نوشته هایتان و نوع نوشتن شما حسودی می کند.
یک
نگاهی به من کرد و خندید و پرسید: تو چقدر گریه می کنی؟ من تعجب کردم از
اینکه چرا این سوال را ازمن پرسیدند . بعد گفتند: من خیلی گریه می کنم و
موقعی که من مطلبی را می نویسم فقط قلم را روی کاغذ می گذارم و واسطه نوشتن
می شوم. بعد گفتند که من در موقع نوشتن خیلی گریه می کنم به حدی که گاهی
از خدا می پرسم این همه اشک را چگونه در وجود من گذاشتید.
سپس رو کردند
به من و گفتند این یادداشت را می خواهی ببر و خلاصه کن. ومن هم این یادداشت
را بردم و خلاصه کردم و بعد ازاینکه ایشان تایید کردند این یادداشتی شد از
خطاب یک شهید به افرادی که به زیارت مزارش می آیند .
متن یادداشت :
ای آنکه گذرت بر خاک من است ، بدان که من طعمه مرگ نیستم .
من در انتظار ننشسته ام تا مرگ سراغم آید . به ندای "موتوا قبل ان تموتوا" لبیک گفته ام.
و شهادت را برگزیدم که جاودانگی است.و اکنون از من زنده تر کیست؟
ای رهگذر !
از
درون این خاک بلا دری به سوی کربلا گشوده اند. روحم به ضیافت گاه وصال پر
کشید . و مخاطب این خطاب ازلی قرار گرفت که : "فدخلی فی عبادی و ادخلی
جنتی"
بدان که این راه رفتنی است و باب جهاد فی سبیل الله و شهادت مسدود
شدنی نیست . اگر خداوند متاع وجود تو را خریدنی بیابد ، هرکجا که باشی و
در هر زمان ، تو را در جمع اصحاب کربلا به بهشت خاص خویش فرا خواهد خواند.
منبع:
رونمایی از دست نوشته منتشر نشده شهید سید مرتضی آوینی
http://www.aviny.com/Article/yadasht/92/1/dast-neveshte.aspx
#شهید
#سید_مرتضی #آوینی #سید_شهیدان_اهل_قلم
#اگر_خدا_متاع_وجودت_را_خریدنی_بیابد #هر_کجا_باشی #تو_را #با_شهادت
#بر_می_گزیند_ #ای_آنکه_گذرت_بر_خاک_من_است #بدان_که_من_طعمه_مرگ_نیستم
#من_در_انتظار_ننشسته_ام #تا_مرگ_سراغم #آید #به_ندای_موتوا_قبل_ان_تموتوا
#لبیک_گفته_ام #شهادت_را_برگزیدم #که_جاودانگی_است
#اکنون_از_من_زنده_تر_کیست؟ #مصطفی_آحمدی_روشن #شهیدخلیلی
#شهید_تهرانی_مقدم #شهید_شاطری #محمودرضابیضایی #رازشهادت #غیرت #پدرموشکی
#فیلمبردار #جهادگر #مستندساز #مدافع_حرم #انرژی_هسته_ای
به نام خدای شنهای طبس
رهبر انقلاب:
به نام خدای شنهای طبس
حسن گفت نه ، امشب باید برم پیش فلانی که یکی از همسایگان قدیم است.
حسن ادامه داد او امروز از دنیا رفته و امشب شب اول قبر اوست این شخص حقی گردن من دارد که باید امشب پیش او باشم
پدر با تعجب گفت آن کسی که حسن می گفت، اهل مذهب و دین و .... نبود. برای همین بهش گفتم حسن جان این آدمی که می گویی اهل دین نبود، او چه حقی به گردن تو دارد؟
حسن لبخندی زد و گفت:
روز تشییع جنازه من ، هوا بسیار گرم بود جمعیت همراه پیکر من از مسجد به سمت منزل آمدند این آقا در جلوی خانه اش ایستاده بود و به جمعیت نگاه می کرد.وقتی گرمای هوا و تشنگی مردم را دید یک شیلنگ آب از خانه اش به بیرون کشید و با یک سینی و چند لیوان، به تشییع کنندگان پیکر من آب داد.او همین قدر به گردن من حق پیدا کرده.
پدر حسن بعد از اینکه این حرف را زد از جا بلند شد و گفت باید بروم و ببینم خواب من راست بوده یا نه،منزل آن ها در محله ی دیگری است باید بروم به آن جا ببینم فلانی واقعا فوت کرده؟!
پدر رفت و ساعتی بعد برگشت گفت: بله،وارد محله ی آن ها که شدم حجله اش را دیدم او همین امروز تشییع شده بود
شهید حسن طاهری
https://iqna.ir/fa/news/3726157
به نام خدای شنهای طبس
شهیدی که تماشاچی ها را شفاعت می کند
من آمده ام شفاعت کنم...تمام اینها را... سپس می گوید من حتی کسانی که در پیاده رو راه می روند و برای تشییع هم نیامده اند را هم شفاعت می کنم....
شهید حمیدرضا ملاحسنی (یکی از شهدای گمنام مدفون در بوستان نهج البلاغه تهران)
محمد سمیر در مورد شهید ملاحسنی می گوید : ایشون از اقوام هستند و قضیه از این قرار است که....
سال ها بود خانواده منتظر بودند 2 ،سال پیش برادران شهید می خواستند مقبره ای را به صورت نمادین برای ایشان برپا کنند.که شهید به خواب برادر میاید و می گوید دست نگه دارید.بعد از 2 سال شبی خواهر شهید در خواب می بیند که در منطقه پونک سردار جنگل تشییع پیکر شهداست و شهید ملا حسنی هم حضور دارد از او می پرسد شما اینجا چه می کنی؟ شهید می گوید من آمده ام شفاعت کنم...تمام اینها را... سپس می گوید من حتی کسانی که در پیاده رو راه می روند و برای تشییع هم نیامدند هم شفاعت می کنم....
خواهر شهید همیشه سر مزار شهید پلارک می رود.(شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده می شود)
در یکی از روزها بر قسمت سر مزار در قاب بالای سر در یک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک می بیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد.پس از بررسی خانواده شهید پلارک را جویا می شود خانواده ایشان می فرمایند که شهید پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض شهادت نائل می شدند بالای سرشان یک ضربدر میزد و معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده..
خواهر شهید ملاحسنی ، شهید پلارک را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم می دهند که به برادرم بگو یه نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد...
خواهر شهید دل شکسته و چشم انتظار برادر شهید مفقودالاثر خود را در خواب می بیند و او به خواهر می گوید نمی خواهی مرا ببینی، من که برای دیدار شما آمده ام. خواهر می گوید کی، شهید به او می گوید در پارک نهج البلاغه سه شهید دفن کرده اند .قبر وسطی مربوط به من است، خواهر از خواب بلند می شود و تعجب می کند که این چه خوابی است که بعد ار 27 سال برادر شهیدش به خواب او می آید. در شب بعد مجدداً شهید به خواب خواهر می آید و می گوید نمی خواهی مرا ببینی من منتظرت هستم. و مشخصات جنازه بی سر قبر وسط را به او می دهد. خواهر صبح اقدام به پرس و جو می کند و مطلب را با سپاه در میان می گذارد و پس از بررسی و یافتن همرزمان شهید و جویای نحوه شهادت او، قبر شهید مورد تأیید واقع می شود. و او شهید حمید رضا ملاحسنی است
در تاریخ 12 دی امسال هم مراسم تعویض سنگ قبر ایشان انجام می شود بیایید که قرار است همه را شفاعت کند.....
«بسم رب الشهدا والصدیقین»
من المؤمنین رجال صدقوا ماعاهدالله علیه، فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»
بعضی از آن مؤمنان بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملاً وفا کردند، بعضی از آنها بر آن عهد ایستادگی کردند و شهید شدند و برخی به انتظار شهادت مقاومت کرده و عهد آنها تغییر نکرد.
چه عارفانه است ناله آخرین را سر دادن چه عاشقانه است لبیک آخرین را گفتن
https://article.tebyan.net/148402
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
شهیدی که از امام خمینی وعده شفاعت داشت
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
وقتی نامه به خط مقدم میآمد، ثابت و ثاقب غیبشان میزد! یکی از رزمندگان متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند دوقولوها در کنج سنگر، گریه میکنند. آنها بیسرپرست بودند و هر بار
دلشان میشکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست گریه میکردند. بعدها هر دوبه شهادت رسیدند.
به نام خدای شنهای طبس
گروه بینالملل-رجانیوز: اولین رژه حشد شعبی، بسیج مردمی عراق با حضور مصطفی الکاظمی نخست وزیر این کشور در استان دیالی برگزار شد.
این رژه بهعنوان اولین رژه بسیج مردمی عراق در هفتمین سالروز تأسیس و در پایگاه نظامی شهید ابومنتظر المحمداوی که در زمان صدام با عنوان پادگان اشرف در اختیار منافقین بود، برگزار شد.
مصطفی الکاظمی نخست وزیر عراق در این مراسم گفت: فرزندان حشد شعبی فرزندان عراق هستند و با آنها عراق جایگاه تاریخی خود را بازمییابد.
وی خطاب به حشد شعبی اعلام کرد: شما و نیروهای امنیتی تروریسم را درهم کوبیدید و در برابر شما مأموریتهای زیادی وجود دارد.
نخست وزیر عراق در این مراسم سالروز تأسیس حشد شعبی را تبریک گفت و افزود: حشد شعبی جایگاه تاریخی عراق در منطقه را به آن بازگردانیده است. حشد شعبی فرزندان این ملت هستند و به ارائه خدمات به ملت و کشور ما ادامه میدهند.
وی خطاب به نیروهای حشد شعبی گفت: شما و نیروهای امنیتی تروریسم را نابود کردید و راه زیادی پیشِرو دارید. دلاوریهای شما و جانفشانیهای شهیدان و خانوادههای بزرگوار آنها را ارج مینهیم.
http://rajanews.com/node/348996
به نام خدای شنهای طبس
معراج شهدای تهران
آبان ۱۳۷۴
عکاس: حمید داودآبادی
آن شب درسالن معراج شهدای تهران، وقتی باقی مانده پیکر شهید "مسعود تقی زاده" را روی زمین پهن کردند، همسرش گفت: اگر اجازه بدهید، می خواهم مقداری از خاک بدن شوهرم را بردارم. که اجازه دادند.
جلو که رفت، شروع کرد به گشتن میان استخوان ها. وقتی پرسیدند: چیکار می کنی؟ گفت: می خوام از این خاک هایی که ازش باقی مونده، مقداری بردارم.
گفتند: خب بردار، ولی دنبال چی می گردی؟ گفت: می خوام از اون جایی که قلبش بوده، خاک بردارم.
شهید "محسن تقیزاده" متولد: ۱ آبان ۱۳۴۲ شهادت: بهمن ۱۳۶۱ عملیات والفجر مقدماتی در فکه
بازگشت پیکر: ۱۲ سال بعد، بهمن ۱۳۷۳ شب شهادت حضرت علی (ع)
مزار: بهشت زهرا (س) قطعهی ۵۰ ردیف ۴۷ شمارهی ۱۹
شهید "مسعود تقیزاده" متولد ۴ آبان ۱۳۳۷ شهادت ۲۹ آبان ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۴ در کانی مانگا
بازگشت پیکر: ۱۲ سال بعد، آبان ۱۳۷۴ شب شهادت حضرت زهرا (س)
مزار: بهشت زهرا (س) قطعهی ۵۰ ردیف ۴۴
به نام خدای شنهای طبس
حاج حسین یکتا:
زنگ زدم به سردار باقرزاده
گفتم احمد الان خورد
هواپیمایش زمین شهید شد
هنوز تلویزیون اعلام نکرده بود
ظهر شد و آقای باقرزاده گفت
بعد ناهار خوابیدم
احمد رو دیدم
گفتم احمد چه خبر؟
گفت اینجا اول یک تشت بزرگ
برای امام حسین از ما گریه گرفتن
بعد ما رو بردن بالا
جواب این خون ها رو سیدشهدا میدهد
آقای اکرمی میگفت که چه خبر
گفت این بالا یه ساعتی از شب های جمعه
مخصوص دیدار ماشهدا با سید الشهدا است
گفتم بهش تو این دیدار چی میگذره
گفت اول اقا سید روح الله(خمینی) صحبت میکنه
بعد آقا اباعبدالله رو میکنه به بچهها میگه
میشه خاطره رزم تون رو برای من بگید
این خاطره گویایی ها از بالا کارش گرفته
کار پایین نیست آقا
بعد بچه ها رو می کنند به آقا عبدالله
میگویند آقا میشه
خاطره روز عاشورا برای ما بگوید
بعد آقا یک شب پرده رو میزنه کنار
بچه ها شهادت حضرت علی اکبر میبینن
یک شب شهادت حضرت علی اصغر میبینن
بساط شهدا بساط امام حسینه اون بالا
بساط این پایین هم ، بساط امام حسینه
https://www.roshangari.ir/video/67496
https://www.aparat.com/v/vhTU0
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
با توجه به شناسایی هایی که روی مشخصات و پلاک و مدارک موجود میباشد دیدیم که اکثر شهدای فکه متولدین سال ۴۴ تا ۴۶ هستند یعنی تا سال ۶۱ و ۶۲ که حساب کنیم از ۱۵ سال تا ۱۹ سال یعنی زیر بیست سال بوده اند که البته این مسئله در پیکر هایشان هم پیداست جسدها و جمجمه های کوچک نشان میدهد که چقدر نوجوان بودند!!
ص ۴۶ و ۴۷
به نام خدای شنهای طبس
اگر چند روز بگذرد و شهیدی پیدا نکنیم خیلی ناراحت می شویم اول از همه هم به خودمان شک میبریم اعتقادمان این است که کسی گناهی مرتکب شده یا نمازش قضا شده یا نیتش خیر نبوده یا اصلاً لایق نبوده ایم که شهدا خودشان را به ما نشان بدهند لازمه اصلی کار تفحص هم توسل به ائمه اطهار هست.
برگرفته از کتاب تفحص (حمید داوودآبادی) ص 40
به نام خدای شنهای طبس
مولا علی(ع):
وَ قَالَ علیه السلام خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مُتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ
آنچنان با مردم رفتار کنید که اگر مردید بر شما بگریند و اگر زنده ماندید با اشتیاق با شما معاشرت نمایند.
نهج البلاغه، حکمت ۹
http://ahlolbait.com/article/16711/
به نام خدای مهدی (عج)
به نام خدای شنهای طبس
امام جمعه سابق اصفهان: آقای هاشمی گفت من مقلد امام هستم و باید عملیات انجام شود
اما خاطرات آیتالله طاهری اصفهانی ـ. امام جمعه سابق اصفهان ـ؛ که در شب عملیات حضور داشت حقیقت دیگری را بازتاب میدهد. او در گفتگو با روزنامه اعتماد ملی، ۹ خرداد ۱۳۸۵ این عملیات را اینگونه به یاد میآورد: «عملیات کربلای چهار بود. [.]به خط مقدم که رسیدیم، دیدم که عراقیها از منورهایی استفاده میکنند که شب را مانند روز روشن میکند. به خرازی گفتم خودت را به آقای هاشمی برسان و بگو که عملیات لو رفته است. خرازی رفت و برگشت و گفت که آقای هاشمی گفته که من مقلد امام هستم و باید عملیات انجام شود. من پاسخ دادم که امام هم اگر شرایط را ببینند، اجازه عملیات نخواهند داد. اما به هر حال عملیات انجام شد. بچههای ما چند دسته بودند، گروهی که زیر آب میرفتند و یک لولههایی برای نفس کشیدن از بالای سرشان روی آب بیرون میآمد و عدهای هم که با قایق میرفتند. عراقیها این لولهها را میزدند و وقتی بچههای ما مجبور میشدند سرشان را بالا بیاورند، آنان را شهید میکردند. خلاصه تعداد زیادی از بچههای ما را شهید کردند.»
http://tarikhirani.ir/fa/news/5073
آیتالله طاهری امام جمعه اصفهان:
عملیات کربلای چهار وقتی به اروند رود رسیدیم، دیدم عراقیها مرتب منورهایی میزنند که شب را مانند روز روشن میکند. به خرازی گفتم به آقای هاشمی اطلاع بده عملیات لو رفته! خرازی رفت و برگشت و گفت: آقای هاشمی گفته که من مقلد امام هستم و باید عملیات انجام شود! من پاسخ دادم اگر امام هم شرایط را ببینند، اجازه عملیات نخواهند داد! ولی عملیات بدستور هاشمی انجام شد عداد زیادی از نیروهای ما به شهادت رسیدند!
به نام خدای مهدی (عج)
به نام خدای مهدی عج
شهید سید مرتضی آوینی:
به نام خدای شنهای طبس
در همین راستا و در آستانۀ آغاز ماه محرم به بیانی نورانی از مولایمان امام حسین (ع) دربارۀ اهمیت این موضوع در دشمنی با اهلبیت(ع) اشاره میکنیم:
لمّا عَبَّأَ عُمَرُبنُ سَعدٍ أصحابَهُ لِمُحارَبَتِهِ علیه السلام و أحاطُوا بهِ مِن کُلِّ جانِبٍ حتّى جَعَلُوهُ فی مِثلِ الحَلْقَةِ فَخَرَجَ علیه السلام حتّى أتى الناسَ فَاستَنصَتَهُم فَأبَوا أن یُنصِتُوا حتّى قالَ لَهُم ـ : وَیلَکُم! ما علَیکُم أن تُنصِتوا إلَیَّ فَتَسمَعوا قَولی؟! و إنّما أدعُوکُم إلى سَبیلِ الرَّشادِ ... و کُلُّکُم عاصٍ لِأمری غیرُ مُستَمِعٍ قَولی فقد مُلِئَت بُطونُکُم مِن الحَرامِ و طُبِعَ على قُلوبِکُم.
هنگامى که عمربن سعد سپاهیان خود را براى جنگ با ایشان آماده کرد و از هر سو آن حضرت را در محاصره گرفتند و امام علیه السلام بهسوى دشمن بیرون آمد و آنها را به سکوت دعوت کرد، اما خاموش نشدند خطاب به آنها فرمود: واى بر شما! شما را چه زیان که به من گوش دهید و گفتار مرا که به راه راست فرا مىخوانم بشنوید ... همه شما از من نافرمانى مىکنید و به سخنان من گوش نمىدهید؛ زیرا شکمهایتان از حرام پر شده و بر دلهایتان مُهر [غفلت] خورده است. (بحارالأنوار، ج45)
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1397/06/19/1823656
به نام خدای شنهای طبس
تصویر متعلق به رزمنده جانباز #آقا_فرید_محمد_صالحی
از شهر رامسر استان مازندران یکی از رزمندگانی است که در طول حضورش در
جبهههای جنگ، ۶ بار از نواحی مختلف مجروح شد اما آنچه خاطرات این رزمنده
را شنیدنیتر ساخته، ماجرای خمپارهای است که به دست او اصابت کرد و وی با
در آغوش گرفتن آن، با پای خود تا اتاق عمل رفت.
▫️خاطره خمپاره ۶۰ از زبان آقا فرید...
وقتی آن خمپاره به دستم خورد،احساس کردم ته خمپاره ۶۰ به دستم خورده. معمولاً وقتی خمپاره منفجر میشود،
ته
خمپاره به جایی برخورد میکند و میماند؛من هم پشت ساعدم را دیدم، حس کردم
ته خمپاره ۶۰ است.سرم را که برگرداندم دیدم، خمپاره عمل نکرده از آن طرف
دستم بیرون زده است.
شاید باورتان نشود،اما فقط به بچهها گفتم از
من دور شوید،این خمپاره ممکن است هر لحظه منفجر شود؛ده دقیقه یک ربع گذشت و
دیدم هنوز خبری نشده،به بچهها گفتم حالا اگر میخواهید بیاید کمکم کنید
تا من این خمپاره رااز دستم در بیاروم...
روی پل شناور بودم،آرام
آرام رفتم و خودم را به قایق موتوری رساندم.در تمام آن مدت و همچنین ۵
ساعتی که روی پل شناور بودم و دو ساعتی که در آب بودم تا خودم را به
بیمارستان خاتم الانبیاء (ص)در پشت جزیره مجنون برسانم،
نه بیهوش شدم و نه از حال رفتم.
در
تمام آن مدت به خمپارهای که در دستم بود و با چفیه به سینهام بسته بودم،
نگاه میکردم.در تمام راه تنها بودم، چرا که دو سه مجروح دیگر هم بودند،
اما در مسیر رزمندگان را میدیدم،حتی تا به اتاق عمل برسم هم بیهوش نشدم و
بحثهای اتاق عمل را هم به یاد دارم.
در اتاق عمل، بحثهای #دکتر_مهاجر
و سایر پزشکان را میشنیدم که همه به خاطر خطر انفجار خمپاره،از عمل دست
من امتناع میکردند؛اما دکتر مهاجر گفت: «من دستم را میشویم و به اتاق عمل
میروم،اگر نیامدید پروانه کاری همه را باطل میکنم!»
هرگز از
خاطرم نمیرود،دکتر مهاجر که جراح بود، تنها با من وارد اتاق عمل شد و پس
از وارد شدن به اتاق عمل به من گفت:«من تا حالا هیچ بیماری را بیهوش
نکردهام،متخصص بیهوشی نیامده و من نمیدانم دوز بیهوشی کم است یا زیاد؛به
هر حال از من راضی باش،من نمیدانم چه دوزی لازم داری.»
به هر حال
دوز بیهوشی که به من تزریق شد کم بود و به خاطرم میآید که پس از اینکه
سایر پزشکان به اتاق عمل و به کمک دکتر مهاجر آمدند،درست وسط عمل من به هوش
آمدم و گفتم:
«آقای دکتر،خدا قوت!»
دکتر در همانجا فریاد زد:
«بیمار به هوش آمده، دوباره بیهوشش کنید!» و این صحنه و خاطره هیچوقت از ذهن من پاک نمیشود...
#لاله_های_بخش_کومله #گیلان #شهدا
به نام خدای شنهای طبس
رفتن به بلندی و زیارت حضرت
عَنْ حَنَانٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلامُ: یَا سَدِیرُ، تَزُورُ قَبْرَ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلامُ فِی کُلِّ یَوْمٍ؟ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا، قَالَ: فَمَا أَجْفَاکُمْ! قَالَ: فَتَزُورُونَهُ فِی کُلِّ جُمْعَهٍ؟ قُلْتُ: لَا، قَالَ: فَتَزُورُونَهُ فِی کُلِّ شَهْرٍ؟ قُلْتُ: لَا، قَالَ: فَتَزُورُونَهُ فِی کُلِّ سَنَهٍ؟ قُلْتُ: قَدْ یَکُونُ ذَلِکَ، قَالَ: یَا سَدِیرُ، مَا أَجْفَاکُمْ لِلْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلامُ! أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَلْفَیْ أَلْفِ مَلَکٍ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَ وَ یَزُورُونَ لَا یَفْتُرُونَ، وَ مَا عَلَیْکَ یَا سَدِیرُ، أَنْ تَزُورَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلامُ فِی کُلِّ جُمْعَهٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ وَ فِی کُلِّ یَوْمٍ مَرَّهً، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، إِنَّ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ فَرَاسِخَ کَثِیرَهً! فَقَالَ لِی: اصْعَدْ فَوْقَ سَطْحِکَ، ثُمَّ تَلْتَفِتُ یُمْنَهً وَ یُسْرَهً، ثُمَّ تَرْفَعُ رَأْسَکَ إِلَی السَّمَاءِ، ثُمَّ انْحُ نَحْوَ الْقَبْرِ وَ تَقُولُ: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ» تُکْتَبُ لَکَ زَوْرَهٌ، وَ الزَّوْرَهُ حَجَّهٌ وَ عُمْرَهٌ. قَالَ سَدِیرٌ: فَرُبَّمَا فَعَلْتُ فِی الشَّهْرِ أَکْثَرَ مِنْ عِشْرِینَ مَرَّهً.[۱] [۲]
سَدیر گفت: حضرت صادق علیه السلام به من فرمود: ای سدیر، آیا هر روز قبر حسین بن علی علیه السلام را زیارت می کنی؟ عرض کردم: خیر، فرمود: چقدر شما جفاکارید! و سپس فرمود: در هر جمعه زیارت می کنید؟ عرض کردم: خیر، فرمود: در هر ماه زیارت می کنید؟ عرض کردم: خیر، فرمود: در هر سال زیارت می کنید؟ عرض کردم: گاهی زیارت می کنیم. فرمود: ای سدیر، چقدر به حسین علیه السّلام جفا میکنید! آیا نمی دانی خداوند دو میلیون فرشته ژولیده موی و خاک آلود دارد که به طور مداوم بر حسین بن علی علیه السلام گریه میکنند و قبر او را زیارت می کنند و خسته نمی شوند؟ ای سَدیر، چرا خود را مقیّد نمی سازی که هر جمعه پنج بار و هر روز یک بار قبر حسین بن علی علیه السلام را زیارت کنی؟ عرض کردم: بین ما و قبر او فرسخ ها فاصله است! فرمود: به بلندی برو، به سمت راست و چپ خود توجه کن، سرت را سوی آسمان کن و سپس به سوی قبر حسین بن علی علیه السلام توجّه کن و بگو:
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ».
https://www.mashreghnews.ir/news/778754
به نام خدای مهدی (عج)
به نام خدای شنهای طبس
http://sahebkhabar.ir/news/20614030/
https://www.aparat.com/v/P1zUD
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای مهدی عج
محفلی دوستانه بود و سید[۱] و رضا[۲] و گنجی[۳] دور هم نشسته بودند و گپ می زدند. از خاطرات خود با دیگر شهدا می گفتند که گنجی رو کرد به آقا مرتضی و گفت: «حاجی در شهادت دیگه بسته شده»، سید نگاهی به گنجی انداخت و گفت: نه برادر شهادت لباس تکسایزیه که باید تن آدم به اندازه اون دربیاد، هر وقت به سایز این لباس در اومدی، پرواز می کنی، مطمئن باش!». رضا که شاهد گفت و گوی آنها در مورد شهادت بود، به سید مرتضی گفت: حاجی، من چی؟ کی نوبت پرواز منه؟» سید با یادآوری مناطقی که رضا در آنها مستند ساخته بود، گفت: «تو هم در کوله ات چیزایی داری که نمی دونم چیه، هر وقت اون رو سبک کردی وقت پروازته.». کوله سید و گنجی سبک شد اما کوله رضا معلوم نیست کی سبک می شود. [۴]
شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت:
«حاج مرتضی! دیگر باب شهادت هم بسته شد».
شهید آوینی در جواب گفته بود:نه برادر،
شهادت لباس تک سایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید،
هر وقت به سایز این لباس تکسایز درآمدی، پرواز میکنی، مطمئن باش.
http://www.aviny.com/guestbook/Default.aspx?Page=13370&mode=print
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای مهدی عج