دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

مهدویت + ولایت + شهادت

دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

مهدویت + ولایت + شهادت

دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

تمامی تلاش ها در این وبلاگ ؛ جلب رضایت امام حاضر و ناظرمان مهدی عج است ؛ امید است با عنایت ایشان موفق باشیم ...

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسلمان شیعه» ثبت شده است

به نام خدای شنهای طبس





داستان فطرس ملک

فُطْرُس در روایات، فرشته ای رانده شده از درگاه الهی است که به هنگام ولادت امام حسین(ع) بال و پر خود را به قنداقه ایشان مالید و مورد بخشش خداوند قرار گرفت. از وی با القاب «عَتیقُ الحُسَین» و «صَلصائیل» نیز یاد شده است. برخی با معصوم دانستن فرشتگان، در سند این روایت تردید کرده اند.

شیخ صدوق در کتاب امالی در حدیثی از امام صادق(ع) نقل می کند:[یادداشت ۱] فُطرُس، یکی از فرشتگان حامل عرش در انجام وظیفه اش سُستی کرد، بالهایش شکسته و به جزیره ای در زمین تبعید شد. وی ۷۰۰ سال به عبادت خدا مشغول بود تا امام حسین(ع) به دنیا آمد. جبرئیل با هفتاد هزار فرشته جهت تبریک این میلاد به زمین نازل شدند، وقتی از کنار فطرس گذشتند او از علت نزول آنان جویا شد و از آنان خواست تا وی را با خود ببرند. جبرئیل نزد پیامبر(ع) برای وی میانجیگری کرد. با پیشنهاد پیامبر(ص)، فطرس خود را به قنداقه امام حسین(ع) مالید و خداوند بال هایش را بهبود بخشیده و او را به جایگاه اولیه اش بازگرداند.

وظیفه سلام رسانی فطرس

فطرس پس از بهبودی و عروج به آسمان به رسول خدا خبر از شهادت فرزندش حسین داده و می گوید به جبران این شفاعت، زیارت هر زائر و سلام و صلوات هر سلام دهنده ای را به امام حسین(ع) برساند


در برخی روایات از فطرس به نام «عَتیقُ الحسین» یعنی آزاد شده حسین یاد شده است.[۲] گویا این لقب را خودش گذاشته است زیرا در دعایی می گوید:

«مَنْ مِثْلی وَ اَنا عَتیقُ الْحُسَینِ وَ اَبوهُ عَلِی بْنُ اَبی طالبٍ(ع) وَ اُمُّهُ فاطمةُ وَ جَدُّهُ رسول الله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.»[۳] (ترجمه: چه کسی مثل من است، من آزاد شده حسینیم، حسینی که پدرش علی بن ابی طالب و مادرش فاطمه و پدربزرگش رسول خداست.)

در روایتی از ابن عباس، فطرس در بین فرشتگان به مولی الحسین شناخته می شود.

فطرس در دعا

داستان فطرس از شهرت زیادی برخودار است و کتاب های دعا مانند مفاتیح الجنان در دعای روز سوم شعبان از وی یاد کرده و آورده اند: «وَ عَاذَ فُطْرُسَ بِمَهْدِهِ فَنَحْنُ عَائِذُونَ بِقَبْرِهِ مِنْ بَعْدِهِ نَشْهَدُ تُرْبَتَهُ وَ نَنْتَظِرُ أَوْبَتَهُ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِین

منبع: سایت حوزه
http://noo.rs/CkHL0
https://hawzah.net/fa/Article/View/98368



داستان فطرس ملک

فُطْرُس یا صَلصائیل فرشته ای رانده شده از درگاه الهی است (به دلیل سستی در وظایف) که با شفاعت حضرت محمد(ص) و تمسک به امام حسین(ع) مورد بخشش خداوند قرار گرفت. فطرس پس از عروج مجدد به آسمان ، به پیامبر خاتم خبر شهادت فرزندش حسین(ع) را داده، میگوید: به جبران این شفاعت، سلام و صلوات و زیارت هر زائری را به امام حسین(ع) میرساند.

منبع: کامل الزیارات، ص۶۶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۰۰ ، ۰۲:۱۴
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس




شهیدی که از امام خمینی وعده شفاعت داشت

۲۶ مهر سال ۱۳۸۸ شمسی «نورعلی شوشتری» به آرزویش رسید؛ مردی که روایت زیبایی از زندگی بود و خودش زیبایی زندگی‌ و مرگ را روایت کرده بود. این حکایت زندگی و مرگ به روایت شهید شوشتری است.
انقلاب که شد، انقلابی بود و جنگ که شد مرد جنگ بود؛ همرزم شهید باکری و شهید برونسی بود و ۷ بار مجروح شد. در عملیات مرصاد هم فرمانده بود و «در تماس مرحوم حاج سید احمد خمینی با وی و ابلاغ گزارش پیشرفت عملیات توسط آن مرحوم به امام خمینی (ره)، حضرت امام خطاب به سردار شوشتری می‌فرمایند: در این دنیا که نمی‌توانم کاری بکنم. اگر آبرویی داشته باشم در آن دنیا قطعا شما را شفاعت خواهم کرد.». بعد از جنگ هم در میدان بود برای امنیت مردم و جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه بود و همیشه می‌گفت: «آرزو دارم در میدان جنگ باشم و به شهادت برسم و جسم ناقابلم در راه خدا تکه‌تکه شود».

یک روز هم که کنار مردم بود و در «همایش وحدت اقوام و مذاهب سیستان‌و‌بلوچستان» بود در اثر انفجار تروریستی به آرزویش رسید و شد «شهید وحدت». در کنارش یارانش هم بودند و پرکشیدند و مردم هم بودند و سران عشایر و طوایف بلوچ هم بودند.

سردار شوشتری در یک انفجار تروریستی توسط گروهک جندالله به سرکردگی عبدالمالک ریگی به شهادت رسید


http://rajanews.com/node/351750


نورعلی شوشتری همرزم شهید باکری و شهید برونسی بود و ۷ بار مجروح شد. در عملیات مرصاد هم فرمانده بود وقتی گزارش پیشرفت عملیات به امام خمینی (ره) داده شد خطاب به سردار شوشتری فرمودند: در این دنیا که نمی‌توانم کاری بکنم. اگر آبرویی داشته باشم در آن دنیا قطعا شما را شفاعت خواهم کرد! بعد از جنگ همچنان در میدان بود تا آنکه در همایش وحدت اقوام و مذاهب سیستان‌و‌بلوچستان» بود در اثر انفجار تروریستی به شهادت رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۰۰ ، ۰۱:۲۶
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس








در روایتی امام باقر(ع): موهای یونس(ع) همه ریخته بود و پوستش نازک شده بود (تفسیر قمی، ج۱، ص۳۲۰)


متن آیات سوره صافات 145 تا 147

فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقیمٌ145وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ146وَ أَرْسَلْناهُ إِلی‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزیدُونَ147


ترجمه آیه:

پس او را در حالی که بیمار بود در مکانی بدون سقف و سایه افکندیم و بر بالای سر او بوته ای از کدو رویانیدیم. و او را به سوی یکصد هزار نفر یا بیشتر فرستادیم.




http://tadabbor.org/?page=tadabbor&SOID=37&AYID=145,146,147&TPIV=T1


http://bavarbaran.ir/ejaz/%D8%A7%D8%B9%D8%AC%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D8%B2%D8%B4%DA%A9%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%B3%D8%B9-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86




امام باقر(ع):ماهی او را به‌سوی ساحل برد و بیرون افکند و بر ساحل انداخت و خداوند بر او درخت کدویی رویانید و او از میوه‌ی آن میمکید و در سایه شاخ و برگ آن به سر میبرد، موهای یونس (همه ریخته بود و پوستش نازک شده بود و خداوند را ستایش میکرد و شب و روز خدا را در خاطر میگذراند. پس بدنش نیرو یافت و توانمند شد

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۲، ص۷۱۰

بحار الأنوار، ج۱۴، ص۳۸۳
(تفسیر قمی، ج۱، ص۳۲۰)

http://alvahy.com/%D8%B5%D8%A7%D9%81%D8%A7%D8%AA/146




امام باقر(ع):ماهی یونس(ع) را به‌سوی ساحل برد و بر ساحل افکند. موهای یونس همه ریخته بود و پوستش نازک شده بود. خداوند بر او درخت کدویی رویانید و او از میوه‌ی آن میمکید و در سایه شاخ و برگ آن به سر میبرد، پس بدنش نیرو یافت و توانمند شد.


https://namnak.com/%D9%86%D8%AC%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%DA%A9%D9%85-%D9%86%D9%87%D9%86%DA%AF.p50401



#طب_اسلامی #طب_سنتی #کدو #گیاه_کدو #پزشکی #پزشک #اسلام #شیعه #روایت #امام_باقر #حدیث #پوست #بیماری_پوستی #پماد #تخم_کدو #میوه #گیاهشناسی #گیاهشناس #گیاه #کشاورزی #کشاورز #حضرت_یونس #یونس


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۰ ، ۰۱:۰۴
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس







امام همیشه با کودکان مهربان بود و به آنها توجه میکردند، وقتی بچه ها خدمت ایشان میرسیدند، آقا با مهربانی آنها را در آغوش گرفته و یک یک سؤال و جواب که مثلاً تو کلاس چندی؟ اسم معلمت چیست؟ چه کار می کنی؟

معمولا بچه ها پش امام وسعت عملشان بیشتر از زمانی بود که ایشان نبودند.


پسر بزرگ من با خجالت قرآنی را نزد آقا برد و گفت: آقا اینرا به عنوان یادگاری برای من امضا کنید. امام بعد امضا کردن قرآن، گفتند: همیشه یادت باشد که امضای آن را نگاه نکنی، درون آن را نگاه کنی و چیزهایی که در آن نوشته شده را به خاطرت بسپاری!

(به نقل از مریم کشاورز نوه آیت الله پسندیده)

http://www.imam-khomeini.ir/fa/n25571/



یکی از ابعاد تربیتی حضرت امام نحوه رفتار و برخورد ایشان با کودکان و نوجوانان می باشد. ایشان علاوه بر اینکه همیشه با چهره ای خندان و دستانی مهربان از کودکان استقبال می کردند نسبت به تربیت صحیح آنان حساس و دقیق بودند و خانواده ها را به تربیت سالم و الهی فرزندان دعوت می کردند؛ که از لابلای سخنان گهربار و نیز سیره عملی ایشان می توان در این زمینه به نکات بسیار آموزنده ای دست یافت.

محبت به کودکان

امام در برخوردهای خصوصی با افراد، به خصوص کودکان، عواطف خودشان را خیلی روشن و مشخص و در کمال محبت نشان می دادند. وقتی کودکی با والدینش نزد ایشان می آمد، در درجه نخست به او توجه می کردند و محبت خودشان را نشان می دادند که از علائم این ابراز محبت، گرفتن دست بچه ها میان دستانشان و زدن روی دست و یا لمس کردن گونه های آنها بود. [1]

مهربانترین چهره

امام همیشه سعی می کردند که در خانواده مهربانترین چهره برای ما باشند. با وجود اینکه همه ما نزدیکتر از امام به خود داشتیم مانند پدر، مادر، برادر و خواهر؛ اما امام یک کانون رحمت و عاطفه و برای همۀ ما ملجأ و پناه بودند و ما احساس می کردیم ایشان از همه به ما نزدیکتر و مهربانتر است. [2]

آزادی عمل

بچه ها در حضور امام بسیار آزاد بودند و تا وقتی امام حضور داشتند وسعت عملشان بیشتر از زمانی بود که ایشان نبودند چون فکر می کردند یک حامی دارند و اگر عمل نادرستی انجام بدهند، ما به احترام امام اعتراض نمی کنیم. در نتیجه وقتی امام می آمدند به جای اینکه بچه ها یک مقدار آرامتر باشند، فکر می کردند که حالا هر کاری دلشان بخواهد می توانند بکنند. [3]

حواسم پیش بچه هاست

امام نسبت به همه کودکان توجه خاصی داشتند اگر در حسینیه بچه ای گریه می کرد، وقتی به خانه می آمدند به شدت اظهار ناراحتی می کردند که: اینها، بچه های کوچک را در هوای گرم یا سرد می آورند و من حواسم پیش بچه ها می رود و می خواهم مطالبم را زود تمام بکنم که آنها اذیت نشوند. [4]

نوازش کودک خردسال

زمانی که ملاقاتهای حضرت امام در قم قطع شد؛ ایشان روزها به باغچه مرحوم اشراقی می رفتند و غروب هم به خانه ایشان در دورِ شهر می آمدند. در مسیر، کودکان دنبال ماشین امام می دویدند. بچه ای هر روز سر راه می نشست و ماشین حضرت امام را که می دید، به دنبال ماشین می دوید. یک روز امام فرمودند ماشین متوقف شود و آن کودک خردسال را نوازش کردند. [5]

تماشای برنامه کودک

یک روز برای انجام کاری به داخل منزل امام رفتم، دیدم امام با علی جلوی ایوان نشسته اند و برنامه کودک را از تلویزیون نگاه می کنند. من تعجب کردم که رهبری بنشیند و با مهربانی با یک بچه برنامۀ کودک را نگاه کنند. [6]

زهرا کجاست؟

وقتی که در نجف بودیم، دختر من دو ـ سه سالش بود؛ آقا با او خیلی مأنوس می شدند و او می آمد و برای امام حرف می زد. در فوت حاج آقا مصطفی او سر سفره مدام بهانه می گرفت و حرف می زد. روز سوم یا چهارم بود که به مادرش گفتم: سر و صدا می کند. او را نیاور. گفت: باشد، من و او در مطبخ می نشینیم. وقتی سر سفره نشستیم، آقا گفتند: «زهرا کو؟» گفتیم: زهرا آنجا غذا می خورد. گفتند که: «اینجا اذیت می کند؟ خیلی خوب، اگر می گویید اذیت می کند، او را بیاورید اینجا، آن وقت خودتان بلند شوید، بروید!» [7]

مهمان امام

یک روز با علی به باغی رفتیم. یکی از محافظان، دختری داشت، علی به زور گفت: باید او را ببریمش پهلوی امام، سپس او را پیش امام برد. وقت ناهار بود. امام به علی گفت: دوستت را بنشان می خواهیم ناهار بخوریم. با هم نشستند تا ناهار بخورند. ما دو سه دفعه رفتیم که بچه را بیاوریم که مزاحم امام نباشد، ایشان گفتند: نه بگذارید ناهارش را بخورد. بعد که ناهارش را خورد، رفتیم و بچه را آوردیم. امام پانصد تومان هم به او هدیه داده بودند. امام با بچه ها بسیار الفت داشتند و مهربان بودند، تنها با علی این طور نبودند، بلکه همه بچه ها را دوست داشتند. [8]

سلام، بدون جواب نمی ماند

در آن زمان که من کودکی بیش نبودم، حضرت امام جذبه و وقار خاصی داشتند. به عنوان نمونه ما هیچ گاه نمی توانستیم مستقیم به چشمان آن حضرت نگاه کنیم و قدرت نظر انداختن مستقیم به چشمهای آن وجود مبارک را نداشتیم. از سر و صدای شاگردان امام که در حال عبور معظمٌ له از کوچه، از ایشان سؤال می کردند، متوجه حضور امام می شدیم. چنانچه در کوچه مشغول بازی یا صحبت بودیم، صحبت و بازی خود را قطع می کردیم و در گوشه ای می ایستادیم و وقتی که امام به ما می رسیدند، سلام می دادیم. علیرغم آن حالت پرخاش و ستیزی که با دستگاه حکومتی وقت داشتند و علیرغم درگیریها و مشکلات روزمره، هرگز به یاد ندارم که سلام یکی از بچه ها بدون جواب مانده باشد. امام به صورت تک تک بچه ها نظر می انداختند و در حالی که تبسمی بر لبانشان بود، پاسخ سلام همگی را می دادند. [9]

امام خمینی، سلام

در ملاقاتی که با امام داشتیم، یکی از کودکان تا امام را دید از همین پایین که ایستاده بود با صدای خیلی بلند گفت: امام خمینی، سلام. امام لبخند زدند. ایشان که تبسم کردند، من آن کودک را بلند کردم و آقا دست به سر و صورتش کشیدند و او هم دست امام را بوسید. امام به بچه های کوچک خیلی توجه می کردند و با آنها به گرمی برخورد می کردند. [10]

اوقات خوش

وقتی بچه بودیم، گاهی اوقات شبها در منزل امام می خوابیدیم و آن شبها حال و هوای خاص خودش را داشت. صبحها امام داخل حیاط می آمدند که قدم بزنند، ما هم گوش به زنگ بودیم، امام که وارد حیاط می شدند، فوری می دویدیم پهلوی ایشان و دستمان را به کمرمان می زدیم و با ایشان قدم می زدیم. ما بچه های پر شر و شوری بودیم ولی وقتی با ایشان قدم می زدیم، خیلی آرام بودیم و خیلی هم به ما خوش می گذشت. [11]

با او خندیدم

امام هنگامی که در نجف بودند، گاهی بیرون می رفتند و برمی گشتند و با یک ذوق و شوقی می گفتند: یک بچه ای را دیدم که این جوری بود با او خندیدم، دست روی سر و صورتش کشیدم. یک بچه ای که وضع ظاهرش نظافتی نداشت،با اینکه امام خودشان خیلی نظیف و تمیز بودند، و یک بچه کثیف خیلی روی ایشان نمی تواند تأثیر بگذارد. ولی امام آن طور از او تعریف می کردند و با یک ذوقی می گفتند که مثلاً دستی به سر او کشیده بودند. به نظرم می آمد که مثلاً چه چیزی از آن کودک می تواند برای امام جالب باشد. این برای من جالب بود که محبت ایشان روی چه مبنایی است. بعد حس کردم که این محبت مبنا دارد، برای اینکه این بچه ها به فطرت خودشان نزدیکتر هستند، اینها به خدا نزدیکتر هستند و خداخواهی در همه آنها مشترک است، بدون اینکه هنوز جایگزینش کرده باشند و هنوز کس دیگری را در مقابلش گذاشته باشند؛ و می دیدم که امام برای محبت و عاطفه یک مبنا دارند، و آن مبنا برمی گردد به اصل باورشان که خدا باوری باشد. [12]

به او قول داده ام

علی اظهار علاقه کرده بود که با آقا به حسینیه برود، آقا هم به او گفتند: شب زود بخواب، صبح می آیم و تو را بیدار می کنم تا برویم. آقا طبق قولی که داده بودند صبح زود آمدند و گفتند: فاطی برو علی را صدا کن من تا نیم ساعت دیگر می خواهم بروم داخل حسینیه، علی را آماده کن تا با من بیاید. گفتم: آقا، بد است، حالا او یک چیزی گفت. گفتند: نه، من به او قول داده ام که او را ببرم، تو برو صدایش کن که بیاید. من رفتم و علی را بیدار کردم و لباسش را عوض کردم و گفتم برو حسینیه. وقتی برگشت گفت: مامان رفتم حسینینه (نمی توانست بگوید حسینیه). آنجا یک چیزهایی داده بودند به امام که تبرک بکنند، امام داده بودند به علی، که او دست بکشد. او هم می گفت: مردم به من چیز دادند، من هم آنها را مبارک کردم. بعد گفتم امام برای چه آمدند؟ گفت: خوب امام آمدند که من نیفتم. به خاطر اینکه امام مواظب او بودند که از لای نرده ها نیفتد، حس کرده بود که امام پشت سرش مواظب او هستند. دوباره علی می گفت: من می خواهم بروم حسینیه و آقا می آمدند دنبال او و صدایش می کردند و می گفتند: علی بیا برویم. [13]

 چرا گریه او را در آوردی؟

منیره خانم [14] می گفت: یک مرتبه داخل اتاق امام رفتم، دیدم که ایشان در سجده هستند، علی از راه رسید، رفت روی کول امام، من خیلی ناراحت شدم، دویدم و علی را بلند کردم و از اتاق بیرون رفتم. علی شروع به گریه کردن کرد. آقا وقتی نمازشان تمام شد، آمدند و گفتند: چرا اینطوری کردی؟ چرا گریه بچه را درآوردی؟ گفتم: آقا، این کار را کرده است. گفتند: عیبی ندارد، مواظب باش که این کار را نکند و الاّ بد کاری کردی گریه او را درآوردی. بعد دوباره او را بردند و پیش خودشان نشاندند.[15]

 بگذارید صحبت کند

روزی که امام به ایران آمدند، بعد از بهشت زهرا به منزل پدر من آمدند. وقتی آقا نماز را خواندند، گفتند: غذای خیلی ساده ای بیاورید من خسته هستم و مدتی است چیزی نخوردم. پسر من که آن موقع شش ساله بود این طرف و آن طرف می دوید، امام گفتند: این کیست؟ مادرم گفتند: آقا نوۀ من است. امام به او گفتند: پسر جان شما چه کردید؟ او نیز شروع کرد به صحبت کردن. پس از مدتی بزرگترها به او گفتند که برود. آقا فرمودند: بگذارید این بچه اینجا بایستد و برای من صحبت کند. آن وقت او بازوی چپ خودش را که «انتظامات ورود امام خمینی» بر پارچه ای نوشته شده و به دستش بسته بود را به طرف آقا تکان می داد، آقا گفتند: این بچه چه کار می کند؟ چرا بازوی خودش را به طرف من تکان می دهد؟ مادرم گفتند که: آقا شما روی دست او را بخوانید، دستش را برای شما تکان می دهد. آقا نگاه کردند و گفتند: به به، شما انتظامات من هستید، این بچه ذوق کرد و گفت: بله آقا من از صبح درِ خانه پاس می دادم، دشمنان حمله نکنند. بزرگترها می گفتند که: آقا شما خسته هستید و استراحت کنید. ایشان می گفتند که صحبتهای این بچه برای من جالبتر است، از این که من بخواهم استراحت بکنم.[16]

با هم غذا می خوریم

شب 12 بهمن که آقا به تهران آمدند، چون خیلی خسته بودند و غذایی هم نخورده بودند، گفتند که یک غذای خیلی ساده ای به من بدهید از این رو غذایی ساده حاضر شد، آقا از قبل فرموده بودند که در آن چند ساعتی که آنجا هستند، یک عده ای از خانواده حتماً بیایند تا ایشان آنها را ببینند، خواهر بزرگشان ـ عمه خانم ـ آمده بودند، پدر و مادر من که سنی داشتند، تمام خانمها و آقایان و بزرگترها، پسر خواهر ایشان، آقای مستوفی [17] که جزء بزرگان فامیل بودند، اینها همگی نشسته بودند که با آقا شام میل کنند، پسر من هم پنج ساله بود و تمام مدت دور آقا راه می رفت، آقا فرمودند: این بچه چه می خواهد؟ گفتم که آقا می خواهد نزدیک شما بنشیند. اما ممکن است، آبی یا غذایی به لباس شما بریزد و باعث مزاحمت یا خستگی شما بشود. تا این صحبت را شنیدند این بچه را بلند کردند و نشاندند در بغل خودشان و گفتند که: حالا ما با هم دوتایی غذا می خوریم و قبل از اینکه خودشان غذا بخورند، او را سیر کردند. [18]

چرا دوربین نیاوردی؟

یکی از روزهایی که خدمت خانم حضرت امام رسیدیم، ایشان با لطفی که همیشه داشتند، گفتند که: ناهار پهلوی ما بمانید. آقا هم تشریف می آورند. چون هم ذوق دیدار آقا بود و هم در خدمت خانم بودن، رفتیم سر سفره و منتظر شدیم تا آقا تشریف بیاورند. من هیچ وقت در دیدار با آقا قادر به کنترل اشک ریختن خودم نبودم، مادرم همیشه مرا ملامت می کردند که با این گریه، باعث تکدر خاطر آقا می شوی. آقا به محض اینکه وارد اتاق شدند، من همین طور گریه کردم. آقا گفتند که مریم چرا اینقدر گریه می کنی؟ از شدت بغض نتوانستم به ایشان جواب بدهم. مادرم گفتند که گریه و زاری او برای این است که بچه ها را به دیدار شما بیاورد. ایشان دست از غذا کشیدند، گفتند: چرا بچه هایت را نیاوردی؟ من قادر به جواب دادن نبودم. مادر گفتند که آقا بچه ها مزاحم شما می شوند. گفتند: مثل اینکه گریه تو برای این بود که بچه ها بیایند، هیچ وقت فکر نکن که من کار دارم، یا اینکه بچه ها مزاحمتی ایجاد می کنند، بچه ها هر وقت خواستند من را ببینند، بیایند.

شب که به خانه آمدم و به بچه ها گفتم آنها خیلی ذوق کردند. پسر بزرگم قرآنی را که دایی آنها از جبهه آورده بود برداشت و گفت که من این را باید بیاورم آقا امضا کند. مادر من برای آنها صحبت کرد که آقا وقت این کارها را ندارند، شما فقط به آنجا می روید و دست ایشان را می بوسید و می آیید. وقتی داخل اتاق امام رفتیم و بچه ها خدمت ایشان رسیدند، آقا با مهربانی آنها را در آغوش گرفتند و یک یک سؤال و جواب که مثلاً تو کلاس چندی؟ اسم معلمت چیست؟ چه کار می کنی؟ پسر بزرگ من با خجالت آن قرآن را به طرف آقا برد و گفت که آقا این را به عنوان یادگاری برای من امضا کنید. امام همراه با امضا کردن این قرآن، گفتند: همیشه یادت باشد که امضای آن را نگاه نکنی، درون آن را نگاه کنی و چیزهایی که در آن نوشته شده است، به خاطرت بسپاری. ایشان با علی محمد ـ که آن موقع پنج یا شش ساله بود ـ شروع به بازی و شوخی و خنده کردند و از همه مهمتر دختر را که خیلی عزیز می داشتند، با او به مزاح و شوخی و خنده پرداختند. بچه دیگر من ـ بهادر ـ مدرسه رفته بود و اجازه گرفته بود که من می خواهم به ملاقات امام بروم. مدیر آنها کتاب مفاتیحی که در مدرسه می خواندند، به او داده بود و گفته بود که این را بده به حضرت امام امضا نمایند و یک چیزی بنویسند. امام بعد از اینکه قرآن را امضا کردند، گفتند: آن چیست که زیر بغل شماست، گفت که آقا این مال مدیر مدرسۀ من است، گفتند که این را امضا بفرمایید، آقا گفتند: با اینکه این کار را نمی کنم، ولی چون تو آورده ای و پسری هستی که می خواهی هم به کارهای قرآن ادامه بدهی و هم به کارهای مفاتیح، من برای تو امضا می کنم که این را به مدیرت بدهی. سپس به من گفتند: چرا دوربین نیاوردی که با بچه ها عکسی بگیریم؟ گفتم: آقا شرمنده هستم، من فکر می کردم که همه این کارها باعث مزاحمت شما می شود. [19]

 صمیمی و مهربان

امام با نوه هایشان خیلی صمیمی و مهربان بودند. شاید چون آنها خُردسال و بعضاً جوان بودند، حضرت امام با آنها خیلی رفیقتر و مهربانتر بودند. مثلاً وقتی که ما خدمتشان بودیم، سختشان بود که به ما کاری واگذار کنند. اما به نوه ها می گفتند: «این لیوان را آب کن» یا «آن دوای مرا بده» یا «آن استکان را بردار». خلاصه با آنها صمیمی و خودمانی تر بودند، آنها هم شیفتۀ حضرت امام بودند. [20]

 آنها را نوازش کن

بچه ای برای امام گل آورده بود و می خواست پیش امام برود، من او را نزد امام بردم. امام گل را از او گرفت و او را در بغل گرفت و بوسید و بعد فرمودند: پولی به ایشان بده. من به امام عرض کردم: آقاجان، از این بچه ها زیاد می آیند و گل می آورند و می خواهند خدمت شما بیایند. امام فرمودند: تو از طرف من گل را از آنها بگیر و آنها را نوازش کن و یک چیزی هم به آنها بده که با دل خوش بروند. [21] 

منبع: پدر مهربان، ص 1 - 26


[1] شمس احمدی (از منسوبین آیت الله پسندیده، برادر امام) [2] علی اشراقی (نوه حضرت امام) [3] فرشته اعرابی (نوه حضرت امام) [4]. فرشته اعرابی [5] غلامرضا اکبری (پاسدار) [6] فؤاد ترکمان (از پرسنل بیمارستان بقیة الله جماران) [7] حجت الاسلام والمسلمین حسن ثقفی (برادر همسر امام) [8]. حاج عیسی جعفری خادم حضرت امام [9] حسین شهرزاد، مجله شاهد، ش 186 [10] حجت الاسلام و المسلمین عبدالحمید صالح پرور [11] سید عماد طباطبایی (نتیجه حضرت امام) [12]. فاطمه طباطبایی عروس حضرت امام [13] . فاطمه طباطبایی [14] خدمه بیت امام [15]. فاطمه طباطبایی [16] مریم کشاورز (نوه آیت الله پسندیده) [17] حسن مستوفی کمره ای، پسر خاله حضرت امام [18] مریم کشاورز [19] مریم کشاورز [20]. فریده مصطفوی دختر حضرت امام [21] سید رحیم میریان






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۲۲:۰۶
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)




امام زمان عج : ایران شیعه خانه ما است،خم می شود، خطر است ولی ما نمی گذاریم سقوط کند ، ما نگهش می داریم.

مرحوم آیت الله میرزا محمد حسن نائینی (ره) در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط قوای انگلیس و روس خیلی نگران بودند از این که کشور دوستداران امام زمان (ع) از بین برود و سقوط کند. شبی به امام عصر (ع) متوسل می شود و در خواب می بیند دیواری است به شکل نقشه ایران که شکست برداشته و خم شده است و در زیر این دیوار تعدادی زن و بچه نشسته اند و دیوار دارد روی سر آنها خراب می شود. مرحوم نائینی چون این صحنه را می بیند بسیار نگران می شود و فریاد می زند: «خدایا، این وضع به کجا خواهد انجامید؟» در همین حال می بیند حضرت ولی عصر (ع) تشریف آوردند و با دست مبارکشان دیوار را که در حال افتادن بود گرفتند و بلند کردند و دوباره سر جایش قرار دادند و فرمودند: «اینجا (ایران شیعه)، خانه ما است. می شکند، خم می شود، خطر است ولی ما نمی گذاریم سقوط کند ما نگهش می داریم.»

منبع:
ملاقات با امام عصر (عج) ، ص 137

دانلود صوت مربوطه:
http://sangariha.com/getfile/pid:public_6778082/Iran_qom_neshan_shodeh-sarvestani.mp3

و کامل در
دانلود سخنرانی استاد سروستانی پیرامون مسائل مهدوی ؛ظهور
ایران قوم نشان شده
سخنرانی شیرین در باب ظهور و نقش ایرانیان در پروژه ظهور از موسسه موعود ؛ استاد سروستانی
نقش علما و دانشمندان ایرانی
نقش ایران در گسترش اسلام در کشور های مختلف
پهلوان صفتی ایرانیان
نقش ایرانیان مهاجر در نقاط مختلف و نقش آینده انها در پروژه ظهور
وجود تمدن 6 هزار ساله عاری از شرک وبت پرستی
ایران کشوری که هیچگاه مستعمره کشوری نشد و زیر بار زور نرفت
سلمان فارسی مردی که 250 سال عمر کرد و در زمان مهدی (عج) رجعت میکنند.
بیشترین تعداد یاران اصلی امام(313تن) از ایران

دانلود سخنرانی استاد سروستانی ایران قوم نشان شده
http://bachemosbatm.persiangig.com/audio/Iran_ghom_neshan_shode1-1%3A56.mp3
http://bachemosbatm.persiangig.com/audio/Iran_ghom_neshan_shode2-1%3A23.mp3
یا
http://uplod.ir/wb7sh3pz8fm7/Iran_ghom_neshan_shode1(1;56).mp3.htm
http://uplod.ir/cjihu4l56gey/Iran_ghom_neshan_shode2(1;23).mp3.htm

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1073376
http://mehrdadz.blog.ir/post/126
http://sangariha.com/view/post:6778082/1441570242/
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/120886777
http://hadinet.ir/view/post:8317326

#حدیث_از_حضرت_مهدی
#حدیث_از_امام_زمان_عج
#ایران_شیعه_خانه_موعود
#خم_میشود_ولی_ما_نگهش_میداریم
#نمیگذاریم_سقوط_کند
#دانلود_سخنرانی_استاد_سروستانی_
#درباره_ایران_قوم_نشان_شده
#افسران_جنگ_نرم_مهرداد_بچه_مثبت







۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۳۹
مهرداد بچه مثبت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۲
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی عج



اینجا نیجریه ؛ عید ولایت مولا دارند و تابع ولایت فقیه هستند







۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۲۵
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهخدی عج






شهیدادواردو آنیلی میگفت: من شیعه هستم. او می گفت شیعه تک است چیزی دارد که سایر ادیان ندارند و آن وابستگی به ولایت اهل بیت است اهل بیتی که هرکدامشان تک و بدون مشابه هستند ما تنها یک امام علی داریم یک امام حسین که تک است  کاری که امام حسین کرد را هیچ کس در تاریخ نکرد  و … همه این اهل بیت منحصربه فرد و تک هستند و این تنها مشخصه شیعه است. ادواردو می گفت من فقط الماس هستم با هیج چیز دیگری آمیخته نشدم  الماس یک ماده تک است. اگر بتوانیم  در مسائل فرهنگی و هنری این را به جوامع غیرمسلمان انتقال بدهیم این الماس بودن را می پذیرند زیرا شیعه الماس است در سایر ادیان مشابه وجود دارد مثلا در اهل سنت بین خلفای اول و دوم  نزدیکی و مشابهت وجود دارد. ولی امام علی، امام علی است و هیچ مشابهی در تاریخ بشریت ندارد، در تشیع هر امامی تک است. شیعه مانند  دنیایی است که جداگانه و زنده در این دنیا وجود دارد اذان شیعه تک است نمازش تک است و مهمتر از اهمه اهل بیت  و رهبران اصیل دارد امام علی اگر از همه مشخصه های بارزی که  دارد بگذریم همین که اولین مسلمان بعد از پیامبر بودند برای ولایت و پیروی کفایت می کند. ادواردو می گفت باید شیعه بودن را برای همیشه حفظ کنیم و جمهوری اسلامی کمک کند تا آن را در دنیا نشر بدهیم.

بخشی از مصاحبه رضا برجی با شهید ادواردو آنیلی
 http://www.rajanews.com/news/229097

خانواده ادواردو آنیلی مالک کارخانجات اتومبیل سازی فیات، فراری، مازراتی، آلفا رومئو، لانچیا، آبارت، اویکو به همراه چندین کارخانه تولید قطعات صنعتی، چند بانک خصوصی، شرکتهای طراحی مد و لباس، روزنامه‌های پرتیراژ لاستامپا و کوریره دلاسرا، باشگاه اتومبیل‌رانی فراری و باشگاه فوتبال یوونتوس بود. افزون بر این‌ها چندین شرکت ساختمان‌سازی، راه‌سازی، تولید لوازم پزشکی و بالگردسازی هم وجود دارد که خانواده آنیلی جزء سهام‌داران اصلی آن‌ها است.
او بعد از گرویدن به اسلام از ارث محروم شد.
http://yon.ir/GlL2

#شهید #ادواردو #آنیلی #ادواردو_آنیلی #ثروتمند #ایتالیایی #فراری #لامبورگینی #فیات #مازراتی #مالک #کارخانه_جات #بان_خصوصی #قتل_مسلمان #شیعه #ولایت_اهل_بیت #امام_حسین #امام_علی #عاشق #امام_خمینی #جبهه #جنگ #تاریخ_بشریت #نمازش_تک_است  #اولین_مسلمان #الماس #رضا_برجی #مصاحبه #سفارت_ایران

http://www.afsaran.ir/link/1159940
http://mehrdadz.blog.ir/post/256


شهید ادواردو آنیلی؛ که به همه ثروتهای عظیم پدری پشت کرد:


شیعه تک است و چیزی دارد که سایر ادیان ندارند و آن وابستگی به ولایت اهل بیت است، اهل بیتی که هرکدامشان تک و بدون مشابه هستند ما تنها یک امام علی داریم و یک امام حسین ؛ کاری که امام حسین کرد ، هیچ کس در تاریخ نکرد.





 http://www.rajanews.com/news/229097



اطلاعات کامل در مورد ادواردو آنیلی

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88_%D8%A2%D9%86%DB%8C%D9%84%DB%8C

شهید ادواردو آنیلی به روایت تصویر

http://www.rajanews.com/news/156665



رضا برجی مستند ساز، و عکاس مشهور بین المللی:


خیلی ارادت عجیبی و غریبی به امام داشت خیلی… یه شوق وحشتناکی داشت به امام… من اولش باور نمی کردم بعد از آن جلسه بچه ها گفتند که این با امام هم ملاقات داشته است. بعد از شام خودش شروع به صحبت کرد می گفت من دنیا را  طور دیگری می بینم. دنیای من دنیای خالص است. خالص را این طور معرفی می کنم که دنیای من یک بعد دارد مثل آب نیست که از ترکیب اکسیژن و هیدروژن باشد مثل الماس است که تنها یه تک ماده ای خالص است، با هیچ چیزی حل نشده، من شیعه هستم. ادواردو می گفت شیعه تک است چیزی دارد که سایر ادیان ندارند و آن وابستگی به ولایت اهل بیت است اهل بیتی که هرکدامشان تک و بدون مشابه هستند ما تنها یک امام علی داریم یک امام حسین که تک است  کاری که امام حسین کرد را هیچ کس در تاریخ نکرد  و … همه این اهل بیت منحصربه فرد و تک هستند و این تنها مشخصه شیعه است. ادواردو می گفت من فقط الماس هستم با هیج چیز دیگری آمیخته نشدم  الماس یک ماده تک است. اگر بتوانیم  در مسائل فرهنگی و هنری این را به جوامع غیرمسلمان انتقال بدهیم این الماس بودن را می پذیرند زیرا شیعه الماس است در سایر ادیان مشابه وجود دارد مثلا در اهل سنت بین خلفای اول و دوم  نزدیکی و مشابهت وجود دارد. ولی امام علی، امام علی است و هیچ مشابهی در تاریخ بشریت ندارد، در تشیع هر امامی تک است. شیعه مانند  دنیایی است که جداگانه و زنده در این دنیا وجود دارد اذان شیعه تک است نمازش تک است و مهمتر از اهمه اهل بیت  و رهبران اصیل دارد امام علی اگر از همه مشخصه های بارزی که  دارد بگذریم همین که اولین مسلمان بعد از پیامبر بودند برای ولایت و پیروی کفایت می کند. ادواردو می گفت باید شیعه بودن را برای همیشه حفظ کنیم و جمهوری اسلامی کمک کند تا آن را در دنیا نشر بدهیم.


می گفت چه خبر از شیعیان افغانستان؟  چه شرایطی دارند از چه راههایی میشود به آنها کمک کرد؟ شیعیان آذربایجان چگونه هستند و خیلی می خواست از وضعیت آنها با  خبر شود. در مورد جنگ سوال زیادی می کرد.

 از کدام شهدا بیشتر خوشش امده بود؟
 
مشتاق شهدا بود. از این جمله شهید باکری خیلی خوشش آمده بود که آن شهید گفته بود می خواهم مفقود الاثر بشوم تا جنازه من حتی یک متر از زمین خدا را اشغال نکند . ادواردو حالا با همان ادبیات خودش می گفت این فرد (شهید باکری ) باید  خیلی شلاق عرفان را خورده باشد که چنین غلظت بالایی داشته است.
 

جنگ ما را از یک زاویه ای می دید که ما الان کمتر بهش رسیده ایم می گفت جنگ شما یک معدنی است که باید از آن استخراج کنید و خیلی هم سختی دارد برایم دیدگاهش جالب بود که یه نفر انقدر باهوش باشد نسبت به یک واقعه تاریخی که از زمانش چند سال گذشته و تمام شده ولی نگاه سرمایه ای به آن دارد می گفت باید این معدن را استخراج کنید استخراج هم سختی دارد توی تونل ریزش هست سختی هست ولی باید استخراج کنید.

بعد از رستوران خداحافظی کردیم و رفتیم قبل از رفتن گفتیم باز هم می توانیم تو را ببینیم؟ گفت نمی دانم با من چکار خواهند کرد. انگار به خوبی از عاقبت خود مطلع بود. دقیقا جمله‌اش این بود که نمی دانم با من می خواهند چکار کنند.  می گفت ایران را خیلی دوست دارم و می خواهم به ایران بیایم.  آن شب حرفی از دیدارش با امام نزد، بعد از شهادت باخبر شدم به دیدار امام رفته و امام پیشانی او را بوسیده است. ادواردو خیلی امام را دوست داشت و او را حقیقتا از زاویه ولایت می دید. آن نگاه عارفانه ای که رزمنده ها از امام داشتند را او به نوعی دیگر داشت. حتی گفته بود تعجب می کنم چطور بعضی به اشارات امام  توجه نکردند. ادواردو خودش را  آماده شهادت کرده بود مثل شبهای قبل از عملیات خداحافظی کردیم به شوخی گفتم بچه ها، این نوربالا می زند. بچه ها خندیدند. متوجه نشد و گفت چی؟  برایش توضیح دادیم که در جبهه به بچه هایی که می خواستند شهید بشوند می گفتند. گفت پس من  همش نوربالا میزنم، ولی بعد گفت شوخی کردم من اصلا چراغی ندارم که نور بالا  راه بروم. او با امام نسبت خاصی داشت که ما نتوانستیم داشته باشیم. عاشق و شیدای امام بود حتی اگر درباره افرادی که مخالف امام بودند حرف می زدند بدش می آمد می گفت اصلا صحبت در مورد اینها نکنید. می گفتیم غیبت نیست می گفت نه من نمی خواهم از این آدمها اصلا بشنوم.



شهیدادواردو آنیلی : جنگ شما معدنی است که فقط باید از آن گوهر استخراج کرد






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۰۰:۲۵
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)







دانلود صوت مربوطه
http://www.afsaran.ir/media/download/754033

روایت حاج حسین یکتا از انس شیعیان کشمیر با شهدای ایران + صوت

آنجا مسابقه داشتند از متن کتاب خاطرات شهدای ایران ؛ بابایی و مطهری و از آن امتحان میگرفتند

کتاب صیاد شیرازی کتاب شهید رجایی کتاب پرواز تا بی نهایت را یکی میخواند و چند صد نفر گریه میکردند...

میگفتند کاش ما گلزار شهدا داشته باشیم ...

میمیرند اسم مقام معظم رهبری مطرح میشد.

تنها شعاری که فارسی همه شان حفظ بودند این بود دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست

کمتر ار لیسانس و فوق لیسانس و دکترا کسی پای منبر نمی نشست.

به ما میگفتند تو را خدا از ایران سوغاتی برای ما چفیه بیارید ؛ عکس آقا بیاورید

ما خانه ای نرفتیم مگر عکس آقا و امام خمینی داخلش بود ...

آنجا کنفرانس ولایت فقیه گرفته بودند ...

میگفتند خدا نکند شما ایرانی ها طور تان بشود همه امید ما به شماست

آنها کشمیری های خاطرات شهدا شنیده ی , آماده ی عصر ظهور و نائب امام زمان درک کرده بودند

دانلود صوت:
http://yon.ir/HE6N

#روایت #حاج_حسین_یکتا #شیعیان_کشمیر #مسلمانان #کشمیر #کتاب_شهدا #خاطران #گریه #انس #شهادت #شیعیان #شیعه #نسل_کشی #مظلومیت  #چفیه #چپیه #کارگیل #شمال_هندوستان #جنوب_لبنان  #هندو #شهید_بابایی #شهید_مطهری #شهید_رجایی  #شعار #دست_خدا_برسر_ماست #خامنه_ای_رهبر_ماست  #عکس_آقا #مقام_معظم_رهبری #امام_خمینی  #وَلا_تَحسَبَنَّ_الَّذینَ_قُتِلوا_فی_سَبیلِ_اللَّهِ  #أَمواتًا_بَل_أَحیاءٌ_عِندَ_رَبِّهِم_یُرزَقونَ

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1300115
http://www.afsaran.ir/link/1145459
http://mehrdadz.blog.ir/post/251
http://mehrdadz.blogfa.com/post/600
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/121998291
http://hadinet.ir/view/post:8323329


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۲
مهرداد بچه مثبت