ماجرای میرزا کوچک جنگی و رضا شاه به نقل از آیت الله بهجت
به نام خدای مهدی عج
[آیت الله بهجت] فرمودند: برای آقای خمینی نقل کردم از شخصی که حضور داشته در جلسه ای که سفیر انگلیس، نزد میرزا کوچک خان بوده و می خواسته [میرزا] با آنها همکاری کند او را به حکومت برسانند. [یعنی سفیر انگلیس از میرزا خواسته که با آنها (انگلیسی ها) همکاری کند تا آنها او را به حکومت برسانند.] میرزا می گوید: حکومتی که شالوده اش را شما بریزید، پایدار نمی ماند. آقای خمینی از این سخن میرزا، خوشش آمد.
سفیر انگلیس گفت: ما طمع ارضی در کشور شما نداریم؛ ولی طمع در منافع داریم. اگر قبول نکردی، دیگری را که رذل ترینِ مردم است، بر شما مسلّط می کنیم. او ادامه داد: تا چند روز دیگر. من در کرمانشاه، و بعد، در بصره و بعد در هندوستان هستم. تا چهارده روز، وقت دارید پاسخ بدهید، تا کار را به دست شما بدهیم.
دیگری نقل کرد از فرمانداری که با میرزا ارتباط داشته، که بعد از این ماجرا، میرزا را می بیند. میرزا گریه می کند و می گوید: کدام شیر ناپاک خورده ای را برای حکومت ایران پیدا می کنند؟ (۱)
×××
[آیت الله بهجت] فرمودند: «نماینده انگلیس به میرزا کوچک خان می گوید: دولت انگلیس، طمع ارضی در ایران ندارد؛ ولی منافعی دارد که نمی تواند چشم پوشی کند. اگر آماده ای منافع انگلیس را تأمین کنی، سلطنت کن. [ولی میرزا] قبول نکرد.
[آن نماینده] گفت: می می روم کجا و کجا و چهارده روز هم در کلکته هستم. فکر کن. اگر رأیت عوض شد، به من اطلاع بده. اگر قبول نکردی، انگلیس، دست بردار نیست. رذل ترینِ مردم را مسلّط بر مردم ایران می کند.
میرزا پس از رفتن وی، [به شخصی که آن جا بود]، گفت: [تا] کدام شیر پاک نخورده ای را گیر بیاورند و این معاهده را با او انجام دهند.» (۲)
منبع:
۱- زمزم عرفان یادنامه فقیه عارف حضرت آیت الله بهجت، محمد محمدی ری شهری، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، دوم، ۱۳۸۹ ش، ص ۳۷۷- ۳۷۸٫ تاریخ بیانات۱۰ آذر ۱۳۸۴ ش – ۲۸ شوال ۱۴۲۶ ق.
۲- همان، ص ۳۸۷٫ تاریخ بیانات ۱۷ آبان ۱۳۸۶ ش- ۲۶ شوال ۱۴۲۸ ق.
http://www.rangeiman.ir/1731/
خواهرزاده میرزا پس از 94 سال از کوچک خان جنگلی میگوید
آیت
الله بهجت: به نقل از فردی به آقای خمینی گفتم: سفیر انگلیس از میرزا
کوچک خوان میخواهد با انگلیسی ها همکاری کند تا آنها او را به حکومت
برسانند! میرزا میگوید: حکومتی که شالوده اش را شما بریزید، پایدار نمیماند. آقای خمینی از این سخن میرزا، خوشش آمد. سفیر
انگلیس گفت: ما طمع ارضی در کشور شما نداریم؛ ولی طمع در منافع داریم. اگر
قبول نکردی، دیگری را که رذل ترینِ مردم است، بر شما مسلّط میکنیم. میرزا گریه میکند و میگوید: کدام شیر ناپاک خورده ای
را برای حکومت ایران پیدا میکنند؟