دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

مهدویت + ولایت + شهادت

دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

مهدویت + ولایت + شهادت

دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

تمامی تلاش ها در این وبلاگ ؛ جلب رضایت امام حاضر و ناظرمان مهدی عج است ؛ امید است با عنایت ایشان موفق باشیم ...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب شهدا» ثبت شده است

به نام خدای مهدی عج






مادر شهید محمدحسین نیل ساز:
سال 82 توفیق زیارت امام حسین نصیبم شد. در کنار حرم فریاد کشیدم که یا ابا عبدالله! من پسرم حسین را از تو می‌خواهم! کمی بعد در کنار ضریح بیهوش شدم و در عالم رؤیا آقایی مهربان را بالای سر خود دیدم که از من پرسید: چرا اینقدر بی تابی می‌کنی؟ پاسخ دادم: آمده ام حسینم را از شما بگیرم! آن آقا گفت: می‌خواستیم زمانی بگذرد و صبرت را ببینیم. اکنون حسین تو اینجاست! نگاهی کردم. محمد حسین در کنارم بود. او پارچه سفیدی ‌به من هدیه داد و گفت: از این پارچه برای خود و خواهرانم پیراهن و چادر تهیه کن.‌

با ریختن آب به سرو صورتم به هوش آمدم و پس از دقایقی دریافتم که همه آنچه دیدم رؤیایی بیش نبوده است و...».

یک سال بعد در 25/ 5/ 83 به دنبال سقوط حکومت بعث عراق و پایان مرحله اصلی عملیات تفحص، بنیاد شهید، 77 جاویدالاثر شهرستان دزفول را رسماً ‌‌«شهید» معرفی کرد و مراسمی در مسجد جامع دزفول به یادشان برگزار شد.‌

اما من مطمئن بودم از وعده ای که از مولایم گرفتم یقین داشتم که حسین من بر میگردد . تا اینکه خبر رسید یک شهید گمنام قبل از تدفین نشانه هایی داشته که مشخص شد فرزند من است. پیکر پسرم برگشت و من نیز حاجت روا شدم.

منبع:
کتاب شهیدان زنده اند ص56

https://www.tabnak.ir/fa/news/410626


مادر شهید محمدحسین نیل ساز: سال 82 توفیق زیارت امام حسین(ع) نصیبم شد. در کنار حرم فریاد کشیدم که یا ابا عبدالله! من پسرم حسین را از تو می‌خواهم! کمی بعد در کنار ضریح از هوش رفتم و در عالم رؤیا آقایی مهربان را بالا سر خود دیدم که از من پرسید: چرا اینقدر بی تابی می‌کنی؟ پاسخ دادم: آمده ام حسینم را از شما بگیرم! آقا گفت: می‌خواستیم زمانی بگذرد و صبرت را ببینیم. اکنون حسین تو اینجاست! دیدم محمد حسین در کنارم بود. او پارچه سفیدی ‌به من هدیه داد و گفت: از این پارچه برای خود و خواهرانم پیراهن و چادر تهیه کن.‌ با ریختن آب به سرو صورتم به هوش آمدم. یک سال بعد پس از سقوط حکومت بعث عراق پیکر پسرم برگشت و من نیز حاجت روا شدم.
منبع:
کتاب شهیدان زنده اند ص56


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۳ ، ۲۳:۳۸
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس





وقتی نامه‌ به خط مقدم می‌آمد، ثابت و ثاقب غیبشان می‌زد! یکی از رزمندگان متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند دوقولوها در کنج سنگر، گریه می‌کنند. آنها بی‌سرپرست بودند و هر بار دل‌شان می‌شکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست گریه می‌کردند. بعدها هر دوبه شهادت رسیدند.




به مزار این دوقلوهای شهید سر بزنید +عکس

https://www.mashreghnews.ir/news/1009666


https://www.mehrnews.com/news/4667430



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۰۰ ، ۱۰:۰۴
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس





حمید داوود آبادی در صفحه اینستاگرامی خود نوشت: 

معراج شهدای تهران

آبان ۱۳۷۴

عکاس: حمید داودآبادی

آن شب درسالن معراج شهدای تهران، وقتی باقی مانده پیکر شهید "مسعود تقی زاده" را روی زمین پهن کردند، همسرش گفت: اگر اجازه بدهید، می خواهم مقداری از خاک بدن شوهرم را بردارم. که اجازه دادند. 

جلو که رفت، شروع کرد به گشتن میان استخوان ها. وقتی پرسیدند: چیکار می کنی؟ گفت: می خوام از این خاک هایی که ازش باقی مونده، مقداری بردارم.

گفتند: خب بردار، ولی دنبال چی می گردی؟ گفت: می خوام از اون جایی که قلبش بوده، خاک بردارم.
 
شهید "محسن تقی‌زاده" متولد: ۱ آبان ۱۳۴۲ شهادت: بهمن ۱۳۶۱ عملیات والفجر مقدماتی در فکه

بازگشت پیکر: ۱۲ سال بعد، بهمن ۱۳۷۳ شب شهادت حضرت علی (ع) 

مزار: بهشت زهرا (س) قطعه‌ی ۵۰ ردیف ۴۷ شماره‌ی ۱۹

شهید "مسعود تقی‌زاده" متولد ۴ آبان ۱۳۳۷ شهادت ۲۹ آبان ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۴ در کانی مانگا 

بازگشت پیکر: ۱۲ سال بعد، آبان ۱۳۷۴ شب شهادت حضرت زهرا (س) 

مزار: بهشت زهرا (س) قطعه‌ی ۵۰ ردیف ۴۴


https://www.mashreghnews.ir/news/1227582

وقتی باقی مانده پیکر شهید (مسعود تقی زاده) را روی زمین پهن کردند، همسرش گفت: اگر اجازه بدهید، می خواهم مقداری از خاک بدن شوهرم را بردارم. که اجازه دادند. شروع کرد به گشتن میان استخوان ها! پرسیدند: دنبال چه می گردی؟ گفت: می خوام از اون جایی که قلبش بوده، خاک بردارم!
 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۰ ، ۲۱:۵۸
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)






یک روز ابراهیم را در بازار ؛ در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم.
دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه ؛ کارتن ها را روی زمین گذاشت.
وقتی کارش تمام شد ؛ جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم : آقا ابراهیم برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه شما!
نگاهی به من کرد و گفت: کار عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام میدهم برای خودم خوبه، مطمئن میشوم که هیچی نیستم!!! جلوی غرورم رو میگیره! گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست ؛ تو ورزشکاری و ... خیلی ها میشناسنت.
ابراهیم خندید و گفت: ای بابا: همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم.

برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم (خاطرات شهید ابراهیم هادی) صفحه 43


بازنشر:
http://www.afsaran.ir/Link/1087755
http://mehrdadz.blog.ir/post/150
http://hadinet.ir/view/post:8318891
http://sangariha.com/view/post:6784443/1442703270/
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/121094532

#شهید_ابراهیم_هادی
#کار_در_بازر_بابری
#کار_برای_رضای_خدا
#همیشه_کاری_کنید_که
#اگه_خدا_تو_رو_دید_خوشش_بیاد_نه_مردم.
#مردم_مظلوم_ایران
#عکس_نوشته_شهدا_شهید




یک روز ابراهیم را در بازار ؛دیدم که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود.گفتم : آقا ابراهیم برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه شما!

نگاهی و گفت: نه این برای خودم خوبه، مطمئن میشوم که هیچی نیستم!!! گفتم:  کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست؛تو ورزشکاری و ...ابراهیم خندید و گفت: ای بابا: همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۸ ، ۰۲:۵۰
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس





مگر شهدا نرفته بودند برای وطن مان ؟

مگر شهدا خرج وجود ما نشده اند؟

مگر شهدا نرفتن اعتقاد و آزادی مان بماند؟

پس چرا لقبی که خداوند به آنها داده را از تابلو خیابان هایمان برداشتیم ؟

میدانیم که جریان نفوذی و خائن در لابه لای کشور نفوذ کرده و تقریبا همه پست ها را اشغال کرده است...

خوب آیا این دلیل میشود جریان مدعی حزب اللهی و حق ، سکوت کند و دست روی دست بگذارد؟

اصلا چرا از نام شهید مترسند تا این حد که این اقدام را در ملع عام و در انظار عمومی انجام داده اند؟

مگر کلمه شهید چه در خود دارد؟

باید راز کلمه شهید را در این جست که وقتی 35 کشور از رژیم بعث صدام پشتبانی مالی و نظامی و سیاسی و اطلاعاتی و انسانی و ... کردند و ما به تنهایی در مقابل آنها ایستادیم و در نهایت به پیروزی رسیدیم جس!ت


باید در این جست وقتی تمام قلدر ها و ظالمان دنیا میخواهند دولت بشار  اسد برود تا بعد دومینوی نابودی منطقه شروع شود، جوانانی از ایران به مدد آنها رفته و ورق را برمیگردانند و به این ترتیب آرامش را به منطقه باز میگردانند.

بله کلمه شهید دقیقا همان چیزی است که شیطان و لشکریانش در مقابل آن حرفی برای گفتن ندارند و محکوم به شکستند ، پس باید این نام از بین برود..


خوب در این بین من و توی مدعی جریان حزب اللهی و حق برای درخشش و معرفی بیشتر این نام الهی و مقدس چه کرده ایم ؟

باید گفت تقریبا هیچ! و اینجاست باید تاسف و حسرت خورد و به حال خودمان گریست!








۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۸ ، ۰۱:۱۴
مهرداد بچه مثبت
به نام خدای مهدی عج


افسران - رهبر انقلاب: بنده از خواندن کتاب های شهدا روحیه میگیرم.




رهبر انقلاب: بنده از خواندن کتاب های شهدا روحیه میگیرم.

رهبر انقلاب امام خمانه ای ۱۳۹۴/۴/۶:
این کتابهایی را که مربوط به زندگی شهدا است، بنده گاهی میخوانم؛ حقیقتاً درس‌دهنده است؛ بنده درس میگیرم، بنده روحیّه میگیرم از خواندن این کتابها؛ نشان میدهد که اینها چه شخصیّت‌هایی بودند، چه روحیّاتی داشتند، چه عظمتی داشتند، چه خدمتی کردند با این ایثار خودشان؛ جان خودشان را کف دست گرفتند وارد میدان شدند برکات شهدا خیلی زیاد است
منبع:
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=30099

#توصیه #سفارش #رهبر_انقلاب #امام_خامنه_ای  #امام_امت #سید_علی #کتاب_خوانی #فرهنگ_کتاب_خوانی #کتاب_دوست_من #کتاب_خوب #شهدا #شهید #شهادت #کتاب_شهدا #کتاب_خواندن #فرهنگ_شهادت #رشادت #روحیه_گرفتن #ایثار #شخصیت #روحیات #عظمت #جان_خودشان_ #کف_دست #برکات_شهدا #بنده #درس_میگیرم

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/Link/1224043
http://mehrdadz.blog.ir/post/408
http://hadinet.ir/view/post:8329283








۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۵۹
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)







دانلود صوت مربوطه
http://www.afsaran.ir/media/download/754033

روایت حاج حسین یکتا از انس شیعیان کشمیر با شهدای ایران + صوت

آنجا مسابقه داشتند از متن کتاب خاطرات شهدای ایران ؛ بابایی و مطهری و از آن امتحان میگرفتند

کتاب صیاد شیرازی کتاب شهید رجایی کتاب پرواز تا بی نهایت را یکی میخواند و چند صد نفر گریه میکردند...

میگفتند کاش ما گلزار شهدا داشته باشیم ...

میمیرند اسم مقام معظم رهبری مطرح میشد.

تنها شعاری که فارسی همه شان حفظ بودند این بود دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست

کمتر ار لیسانس و فوق لیسانس و دکترا کسی پای منبر نمی نشست.

به ما میگفتند تو را خدا از ایران سوغاتی برای ما چفیه بیارید ؛ عکس آقا بیاورید

ما خانه ای نرفتیم مگر عکس آقا و امام خمینی داخلش بود ...

آنجا کنفرانس ولایت فقیه گرفته بودند ...

میگفتند خدا نکند شما ایرانی ها طور تان بشود همه امید ما به شماست

آنها کشمیری های خاطرات شهدا شنیده ی , آماده ی عصر ظهور و نائب امام زمان درک کرده بودند

دانلود صوت:
http://yon.ir/HE6N

#روایت #حاج_حسین_یکتا #شیعیان_کشمیر #مسلمانان #کشمیر #کتاب_شهدا #خاطران #گریه #انس #شهادت #شیعیان #شیعه #نسل_کشی #مظلومیت  #چفیه #چپیه #کارگیل #شمال_هندوستان #جنوب_لبنان  #هندو #شهید_بابایی #شهید_مطهری #شهید_رجایی  #شعار #دست_خدا_برسر_ماست #خامنه_ای_رهبر_ماست  #عکس_آقا #مقام_معظم_رهبری #امام_خمینی  #وَلا_تَحسَبَنَّ_الَّذینَ_قُتِلوا_فی_سَبیلِ_اللَّهِ  #أَمواتًا_بَل_أَحیاءٌ_عِندَ_رَبِّهِم_یُرزَقونَ

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1300115
http://www.afsaran.ir/link/1145459
http://mehrdadz.blog.ir/post/251
http://mehrdadz.blogfa.com/post/600
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/121998291
http://hadinet.ir/view/post:8323329


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۲
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)


لشکـــری از خـوبـان عـالـم/کتابِ توصیه شده ای از سوی رهبر انقلاب


مردان جنگ با قدرت ایمان ؛ نشدنی را شدنی کردند ...(کتاب لشکر خوبان)


 

 


 رزمنده ای که زانویش برعکس جراحی شده بود چگونه از کوه برای شناسایی بالا میرفت ...(کتاب لشکر خوبان)

مدتی بود به خاطر تحرکاتم؛ زخم پهلویم متورم شده بود ... ؛ به همین خاطر مجبور شدم بروم بهداری برای خارج کردن عفونت آن زخم.

تا چند روز گاز استریل را با پنس داخل زخم میکرد تا ترشحات عفونی را خارج کند.بعد مدتها اوضاعم فرق کرده بود...  10 روز بعدش حالم بهتر شد. ولی به اندازه یک مشت جای زخمم در پهلو ؛ گود ماند !

 حالا فقط کار پایم مانده بود...از فرصتی که داشتم استفاده کردم تا عمل پیوند اعصاب پایم را انجام دهم...

امیدوارم بودم با عمل پایم ؛ خوب و خوب بشوم.؛ چون تا آنروز کنترل پایم دست خودم نبود و هر آن ممکن بود زانویم خم شود و من بیافتم.

با خوشحالی وارد اتاق عمل شدم.

وقتی به هوش امدم پزشکی فارسی زبان بالای سرم بود ؛ بهم گفت خیلی خوش شانسی که بهترین پزشک مان دکتر شربیانی وسط کارهایش موافقت کرده و عملت را انجام داد.

خودم هم از قبل خیلی دلم میخواست او عملم کند.

بعد عمل متوجه شدم دو عضله بالایی پایم که کارشان بازکردن پا بود ؛ و قطع شده بود را توانسته بود یکی اش را به پایین زانو پیوند بزند تا بتوانم به اراده خودم زانویم را کنترل کنم.

از زانو تا لگنم از سمت چپ بخیه زده بودند و کاسه زانویم هم جراحی کرده بودند.

دوستانم به عیادتم می امدند و قرار بازگشت به جبهه را مطرح میکردند ولی دوست داشتم به طور کامل خوب شوم تا در کار هایم محدود نباشم.

 بعد از 20 روز از عمل دکتر معاینه ام کرد؛ گفت انگشتهایت را تکان بده پاتو خم کن سفت کن و در نهایت گفت که گچ پایم را بازکنند...

گچ باز شد ولی پایم دیگر خم نشد. خیلی نارحت شدم.

 روز های بعد دکتر همچنان در تلاش بود.او میگفت شرایط عمل طوری بوده که اگر پایت خوب شود فقط تا 90درجه میتوانم پایم را خم کنم.

 کم کم حرکت پایم راه افتاد.ولی یک مشکل بزرگ ایجاد شده بود وآن هم این بود که پای من خلاف اراده ام کار میکرد. یعنی به جای اینکه باز شود بسته میشود وبجای بسته شدن باز ؛ علتش این بود که عضله مربوطه بنا به دلایل پزشکی برعکس پیوند داده شده بود.اوایل این حالت گیجم میکرد ... ولی کم کم سعی میکردم عادت کنم. مرتب فیزیوتراپی میرفتم.دلم برای جبهه تنگ شده بود.

 چند ماه بعد در جبهه...

برای شناسایی و تهیه برخی وسایل قرار بود به ارتفاعات قامیش برویم.

شب قبل باران شدیدی باریده بود و همه جا لغزنده بود.

کوه زیر پایمان سست شده بود و مرتب میریخت.

به صخره ای به ارتفاع دویست متر رسیدیم.قرار شد از ان بالا برویم ...

به رغم وضع جسمی ام جلو دار شدم.و جالبتر اینکه از بقیه بهتر بالا میرفتم.

  به ضعف بدنی ام واقف بودم. و هر قدمی که بر میداشتم دقیق و حساب شده عمل میکردم.

من بالا میرفتم و بقیه از راهی که من رفته بودم بالا می آمدند.نیمه راه یکی گفت اقا مهدی تو خسته شدی بگذار من جلو بروم.

جوانی به نام خلیل و اهل اردبیل و ورشکار بود و بدن ورزیده ای داشت.قبول کردم او جلو افتاد و من دیگران پشت سرش.بیشتر از خودم مراقب او بودم چون تند تند بالا میرفت.دو سه قدم بعد وقتی دستش را به سنگی گرفت دلم ریخت.قبل از اینکه صدایش بزنم او و سنگ  هر دو از صخره کنده شدند و ...ناگهان گفتم: صد تومان صدقه...

و این تنها چیزی بود که در آن لحظه توانستم بگویم.او سقوط کرد ولی 10 متر پایین تر متوقف شد.

خدا میداند با چه سختی ای راه رفته را برگشتیم .همه نگران بودند ...وقتی به او رسیدیم ؛ دیدیم به شاخه یک درخت انجیر وحشی که از دل صخره بیرون زده بود گیر کرده ...

شاخه درخت مثل لندویی  او را بالا و پایین میبرد.در عین ناباوری خلیل را چون امانتی سالم تحویل گرفتیم.

جز چند خراش ساده هیچ آسیبی ندیده بود.گفتند شوخی که نیست 100 تومان صدقه نذر کرده بودیم.

دوباره راه افتادیم.بچه ها شوخی میکردند ولی خلیل تا بالای صخره دیگر صدایش در نیامد.وقتی رسیدیم قلبم داشت از جا کند میشد.

به خود گفتم نه بابا زیادم از کار افتاده نیستم.بچه ها که همگی بالا امدند گفتم مراقب باشید پایین را نگاه نکنید که یکی از بچه ها سریع گفت: بله دیگه پول صدقه نداریم ... هر کی افتاد؛ افتاده و خلاص ...

آنروز کار شناسایی را با سختی ولی با موفقیت ادامه دادیم.

بعدها هر باری که بعد عملیات ها و شناسایی ها  شرکت میکردم ؛ و با حرکت در کوه ها و حتی در برفی که بالاتر از زانویم بود مطمئن میشدم که با وضع جسمی که داشتم جز شامل شدن لطف خدا و عنایت ائمه معصومین امکان دیگری برای تحقق آن کارها وجود نداشت.

منبع: کتاب لشکر خوبان ؛صفحه 660 تا 663

لشکـــری از خـوبـان عـالـم/کتابِ توصیه شده ای از سوی رهبر انقلاب
مردان جنگ با قدرت ایمان ؛ نشدنی را شدنی کردند ...(کتاب لشکر خوبان)


علت پاسداشت لشکر خوبان چه بود؟
http://farsi.khamenei.ir/others-report?id=24175

لشکری از خوبان عالم
http://farsi.khamenei.ir/book-content?id=22199

بازنشر
http://www.afsaran.ir/Link/1001595
http://mehrdadz.blog.ir/post/77
http://razesorkh.com/view/post:5209467
http://sangariha.com/view/post:6747488/1436733741/
http://hadinet.ir/view/post:8307614
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119818804

#کتاب_لشکر_خوبان_
#کتاب_خوانی_فرهنگ
#افسران_جنگ_نرم_سایت
#مهدی_قلی_رضایی_
#خانم_نویسنده_معصومه_آباد_سپهری_کتاب_لشکر_خوبان
#مهرداد_بچه_مثبت_تولید_محتوا
#رزمنده_ای_که_زانویش_بر_عکس_جراحی_شده
#بود_چگونه_از_کوه_برای_شناسایی_بالا_میرفت




بعد از خوب شدن زخم پهلویم نوبت جراحی پایم رسید؛ بالاخره عمل شدم ولی یک مشکل برزگ پیش آمد.عصب زانویم طوری پیوند زده شده بود که برعکس کار میکرد ؛ یعنی پایم بجای آنکه بسته شود باز میشد.خیلی سخت بود تحمل این وضعیت... به هر صورت باید تحمل میکردم چون باید برمیگشتم جبهه و بر گشتم...بارها از کوه ها برای شناسایی با آن وضعیت بالا میرفتم و در سرمای سخت وبرف زیاد برای انجام وظایفم حرکت میکردم. ایمان داشتم که همه این توانایی ها به لطف خدا و برکت ائمه معصومین است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۴۴
مهرداد بچه مثبت