دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

مهدویت + ولایت + شهادت

دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

مهدویت + ولایت + شهادت

دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

تمامی تلاش ها در این وبلاگ ؛ جلب رضایت امام حاضر و ناظرمان مهدی عج است ؛ امید است با عنایت ایشان موفق باشیم ...

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جانباز» ثبت شده است

به نام خدای مهدی عج





پای صحبت جانباز انقلاب اسلامی محمد جهان‌بین که در زندان ساواک مورد شکنجه قرار گرفته:


چند روز قبل، خانمی در میان بازدیدکنندگان موزه عبرت، از بدو ورود شروع به مغلطه و جوسازی کرد که: «چیزهایی که اینجا می‌بینید، همه‌اش را خودشان ساخته‌اند.» در جوابش گفتم: «یعنی شما معتقدید شکنجه‌هایی که اینجا بازسازی شده، واقعیت ندارد؟ اما بعد از 46 سال، هنوز جای آن شکنجه‌ها در بدن من مخصوصاً پاهایم هست.» وقتی آثار کابل‌های ساواکی‌ها در کف پایم را نشان دادم، گارد آن خانم‌باز شد و گفت: «حالا باور کردم.»

از خاطرات شکنجه‌های ۴۶سال قبل که می‌پرسم، خم می‌شود، کفش و جوراب از پا درمی‌آورد و در مقابل چشم‌های متعجب من، پایش را روی میز قرار می‌دهد و می‌گوید: «با این پاهای آسیب دیده، هنوز هم شب‌ها نمی‌توانم بدون آرام‌بخش بخوابم. آثار کابل‌هایی که ماموران ساواک در سال ۱۳۵۵ زدند، هنوز کف پایم وجود دارد و درد و سوزشش عذابم می‌دهد. همین دیشب مجبور شدم با یک تیغ تیز، چند لایه پوست از کف پایم بردارم. بی‌قراری این پا، خیلی اوقات، بی‌خوابم می‌کند. از خواب که می‌پرم، در آن تاریکی نیمه‌شب، خیال می‌کنم هنوز هم در سلول انفرادی هستم...»

«افضلی»، بازجوی من، وقتی از تهدید، تطمیع و تحقیر جواب نگرفت، ساعت ۱:۳۰ نیمه‌شب درحالی‌که شیشه کنیاک روی میزش بود، خواست با مطرح کردن یک موضوع ناموسی، مرا خلع سلاح کند. گفت: «حرف نمی‌زنی؟ اشکال ندارد. همسرت را اینجا می‌آورم و در مقابل خودت...» در همان لحظه به حضرت زهرا (س) متوسل شدم که آن ناجوانمرد نتواند نیت شومش را پیش ببرد. عنایت خانم(س) طوری بود که او تا مدتی اصلاً نمی‌فهمید کجاست و با چه کسی صحبت می‌کند! در همان فضا در مقابل من نشسته بود اما انگار خدا هوش و عقل را از او گرفته بود و فقط به من نگاه می‌کرد.

https://farsnews.ir/social/1677301042000687726

با این پاهای آسیب دیده، هنوز هم شب‌ها نمی‌توانم بدون آرام‌بخش بخوابم. آثار کابل‌هایی که ماموران ساواک در سال ۱۳۵۵ زدند، هنوز کف پایم وجود دارد و درد و سوزشش عذابم می‌دهد. همین دیشب مجبور شدم با یک تیغ تیز، چند لایه پوست از کف پایم بردارم. بی‌قراری این پا، خیلی اوقات، بی‌خوابم می‌کند. از خواب که می‌پرم، در آن تاریکی نیمه‌شب، خیال می‌کنم هنوز هم در سلول انفرادی هستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۰۳ ، ۰۹:۰۵
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس





جانباز شیـمیایی دفاع مـقدس احمد پاریاب بعد سال ها حماسه در جـنگ و تحمل سالها عوارض شیمیایی بعد از گذشت چهار روز در منزلش در حالیکه بدنش در حال فساد بود پیدا شد! و کسی هم با خبر نشد!  آزاده نامداری مجری حاشیه دار صداوسیما درمنزلش فوت میکند تیتر یک خبرها میشود! خدا همه را رحـمت کند ولی چرا ما قهرمانان واقعی خود را فراموش کرده ، همه چـیزمان میشود سلبریتی ها !



جانبازی که دارویش پیدا نمی‌شد

این عدم توجه تا جایی پیش رفت که سردار سعید قاسمی در مراسم بزرگداشت این مرد بزرگ که چند روز پس از شهادتش برگزار شد، به انتقاد از مردم و مسئولان پرداخت و صحبت های وی بازتاب گسترده ای در رسانه ها پیدا کرد، سعید قاسمی به جانباز اعصاب و روان و شیمیایی، احمد پاریاب که روزهای پایانی سال 91 شهید شده و در قطعه 29 به خاک سپرده شده بود اشاره کرد و گفت: شهید احمد پاریاب علمدار گردان شهادت بود، جانبازی که به خاطر تحریم‌ها دیگر دارویش پیدا نمی‌شد، ما مقصریم که این روزها کمتر از حال جانبازی می‌پرسیم که گرفتاری‌اش همین دم و بازدم است، عرصه تنگ می‌شود وقتی داروها گران می‌شود و ماهی یک میلیون تومان بیشتر حقوق نمی‌رسد که باید با آن هم خرج زندگی و زن و بچه را داد و هم دارو و درمان را و در این شرایط بنیاد جانبازان، این جانبازان را رها می‌کند تا برای تهیه دارو به سمت بازار آزاد بروند.

قاسمی افزود: همسرش بیست سال تحمل کرد و کپسول 11 کیلویی اکسیژن را چهار طبقه بالا و پایین برد، پاریاب سردار بود و گماشته و راننده داشت اما حاضر نشد این امکانات را برای خودش استفاده کند و بنیاد شهید هم حاضر نشد برایش کاری بکند.

https://www.mehrnews.com/news/2256108


گزارش// صفر تا صد مرگ "آزاده نامداری"/ از نحوه کشف پیکر تا ادعای خودکشی و بارداری + تصاویر


https://www.tasnimnews.com/fa/news/1400/01/08/2475824
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۴۴
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس









تصویر متعلق به رزمنده جانباز #آقا_فرید_محمد_صالحی از شهر رامسر استان مازندران یکی از رزمندگانی است که در طول حضورش در جبهه‌های جنگ، ۶ بار از نواحی مختلف مجروح شد اما آنچه خاطرات این رزمنده را شنیدنی‌تر ‌ساخته، ماجرای خمپاره‌ای است که به دست او اصابت کرد و وی با در آغوش گرفتن آن، با پای خود تا اتاق عمل رفت.

▫️خاطره خمپاره ۶۰ از زبان آقا فرید...

وقتی آن خمپاره به دستم خورد،احساس کردم ته خمپاره ۶۰ به دستم خورده. معمولاً وقتی خمپاره منفجر می‌شود،
ته خمپاره به جایی برخورد می‌کند و می‌ماند؛من هم پشت ساعدم را دیدم، حس کردم ته خمپاره ۶۰ است.سرم را که برگرداندم دیدم، خمپاره عمل نکرده از آن طرف دستم بیرون زده است.

شاید باورتان نشود،اما فقط به بچه‌ها گفتم از من دور شوید،این خمپاره ممکن است هر لحظه منفجر شود؛ده دقیقه یک ربع گذشت و دیدم هنوز خبری نشده،به بچه‌ها گفتم حالا اگر می‌خواهید بیاید کمکم کنید تا من این خمپاره رااز دستم در بیاروم...

روی پل شناور بودم،آرام آرام رفتم و خودم را به قایق موتوری رساندم.در تمام آن مدت و همچنین ۵ ساعتی که روی پل شناور بودم و دو ساعتی که در آب بودم تا خودم را به بیمارستان خاتم الانبیاء (ص)در پشت جزیره مجنون برسانم،
نه بیهوش شدم و نه از حال رفتم.

در تمام آن مدت به خمپاره‌ای که در دستم بود و با چفیه به سینه‌ام بسته بودم، نگاه می‌کردم.در تمام راه تنها بودم، چرا که دو سه مجروح دیگر هم بودند، اما در مسیر رزمندگان را می‌دیدم،حتی تا به اتاق عمل برسم هم بیهوش نشدم و بحث‌های اتاق عمل را هم به یاد دارم.

در اتاق عمل، بحث‌های #دکتر_مهاجر و سایر پزشکان را می‌شنیدم که همه به خاطر خطر انفجار خمپاره،از عمل دست من امتناع می‌کردند؛اما دکتر مهاجر گفت: «من دستم را می‌شویم و به اتاق عمل می‌روم،اگر نیامدید پروانه کاری همه را باطل می‌کنم!»

هرگز از خاطرم نمی‌رود،دکتر مهاجر که جراح بود، تنها با من وارد اتاق عمل شد و پس از وارد شدن به اتاق عمل به من گفت:«من تا حالا هیچ بیماری را بیهوش نکرده‌ام،متخصص بیهوشی نیامده و من نمی‌دانم دوز بیهوشی کم است یا زیاد؛به هر حال از من راضی باش،من نمی‌دانم چه دوزی لازم داری.»

به هر حال دوز بیهوشی که به من تزریق شد کم بود و به خاطرم می‌آید که پس از اینکه سایر پزشکان به اتاق عمل و به کمک دکتر مهاجر آمدند،درست وسط عمل من به هوش آمدم و گفتم:

«آقای دکتر،خدا قوت!»

دکتر در همانجا فریاد زد:
«بیمار به هوش آمده، دوباره بیهوشش کنید!» و این صحنه و خاطره هیچوقت از ذهن من پاک نمی‌شود...

#لاله_های_بخش_کومله #گیلان #شهدا



https://snn.ir/fa/news/261833/
http://www.oral-history.ir/show.php?page=post&id=5708



خمپاره 60 وارد بدنم شده بود بدون آنکه منفجر شود ؛ سریع به بچه‌ها گفتم از من دور شوید خمپاره هر لحظه ممکن است منفجر شود ،ولی اتفاقی نیافتد! با زحمات بسیار مرا به بیمارستان رساندند،در اتاق عمل همه به خاطر خطر انفجار از عمل امتناع کردند بجز دکتر مهاجر که جراح بود. در اتاق عمل به من گفت: متخصص بیهوشی نیامده و من نمی‌دانم دوز بیهوشی شما چقدر است ، از من راضی باش! ماده بیهوشی که به من تزریق شد ظاهرا کم بود، به یاد دارم پس از آنکه سایر پزشکان به کمک دکتر مهاجر آمدند،من وسط عمل من به هوش آمدم و گفتم: «آقای دکتر،خدا قوت!» دکتر سریع فریاد زد: بیمار به هوش آمده، دوباره بیهوشش کنید! بعدا وقتی بهوش آمدم خمپاره دیگر درون دستم نبود!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۵۶
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)






رهبر معظم انقلاب در دیدار با جانبازان 70 درصد:
شماها که جانباز هستید، همین الان در حال مبارزه‌اید، همین حالا با همین جانبازی خودتان در واقع دارید جهاد میکنید؛ چطور؟ مقصودم جهاد فرهنگی نیست؛ مقصودم این نیست که شما یک جایی سخنرانی‌ای بکنید یا یک حرفی بزنید یا یک کاری بکنید یا یک انفاقی بکنید یا یک تعلیمی بدهید -خب، اینها که به جای خود محفوظ؛ اینها جهاد است- امّا خود همین که شما روی ویلچر نشسته‌اید یا روی تخت دراز کشیده‌اید یا با محرومیّت از بیناییِ چشم یا دست یا پا، دارید در کوچه و بازار حرکت میکنید، یک مبارزه است؛ چرا؟ چون نشان‌دهنده‌ی ابتلاء و محنت بزرگ این ملّت در یک دوران سخت است. شما در واقع مثل یک تصویری، مثل یک تابلویی دارید جنگ را و دفاع مقدّس را به همه‌ی کسانی که شما را می‌بینند نشان میدهید؛ شما تصویری هستید از آن دوران ابتلاء بزرگ ملّت ایران و امتحان بزرگ ملّت ایران؛ خود این حضور شما و نفْس وجود شما، یک مبارزه، یک بیان و یک تبلیغ است. نگاه به شما نشان‌دهنده‌ی جنایات آن قدرتهایی است که از رژیم صدّام حمایت کردند و دفاع کردند؛ نگاه به شما حاکی است از عظمت و بزرگواری آن امامی و آن انقلابی که توانست شما را این‌جور تربیت کند و به میدانهای جنگ بفرستد؛ نگاه به شما حکایت میکند از تاریخ بخشی از عمر این ملّت ایران؛ بنابراین جانباز با وجود خود و با حضور خود در میان مردم، اعلان یک حقایقی است ولو یک کلمه حرف نزند، ولو در هیچ مراسمی به‌عنوان مبلّغ یا به‌عنوان مبیّن شرکت نکند؛ نفْس وجود شماها حاکی از حقایقی است؛ حقایق تاریخی، حقایق معرفتی، حقایق سیاسی، حقایق بین‌المللی؛ این‌طور است. این هم پیش خدای متعال فی‌نفسه دارای اجر است.
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=30826

#دیدار #رهبر #انقلاب #جانبازان #70درصد #جنگ #تحمیلی
#نابینا #ویلچر #تخت_بیمارستان
#عکس_نوشته #عکس #نوشته

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1091891
http://mehrdadz.blog.ir/post/156
http://sangariha.com/view/post:6786197/1443056688/
http://hadinet.ir/view/post:8319291
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/121162402/





شما جانبازان با همین جانبازی خودتان در واقع دارید جهاد میکنید، همین که شما روی ویلچر نشسته‌اید یا روی تخت دراز کشیده‌ و یا با محرومیّت از بیناییِ چشم در جامعه حاضر میشوید، در واقع یک تصویری از دفاع مقدّس و امتحان بزرگ ملّت ایران را به همه‌ نشان میدهید.نگاه به شما نشان‌دهنده‌ی جنایات آن قدرتهایی است که از رژیم صدّام حمایت کردند نفس وجود شما حاکی از حقایق تاریخی،سیاسی و بین‌المللی است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۸ ، ۰۳:۲۶
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس









محل سخنرانی مقام معظم رهبری در روز ترور ایشان در 6 تیر 1360

به محض اینکه صدای انفجار را شنیدم در مسجد را بستم و به بسیجی‌های آنجا گفتم اجازه خروج را به هیچ کس ندهند. به سمت شبستان مسجد رفتم آقا در بغل آقای حاجی باشی بود. بچه‌ها داشتند راه را باز می‌کردند و بیرون می‌آمدند. آقا بیهوش بود و خونریزی شدیدی داشت. آقای جباری راننده ماشین بلیزر بود. من کنارش بودم. آقا هم همراه آقای حیات‌کماران صندلی عقب بود. اولین جا به درمانگاهی در دو راهی قپان رفتیم. در مسیر به مرکز با بی‌سیم اعلام کردیم که این اتفاق افتاده است. در درمانگاه دکتر گفت نمی‌توانیم برای ایشان کاری کنیم سریع ایشان را به بیمارستان ببرید. یک پرستار خانم با یک کپسول اکسیژن همراه ما شد.

فیلم/ چگونگی ترور رهبر انقلاب به روایت محافظ ایشان

دکتر گفت: " آقا" تمام کرده است!

20 دقیقه طول کشید تا به بیمارستان بهارلو(حوالی میدان راه‌آهن، خیابان انبارنفت) رسیدیم. با آسانسور به طبقه چهارم که اتاق عمل در آنجا بود رفتیم. دکتر بیمارستان بهارلو آمد و نبض آقا را گرفت و گفت ایشان تمام کرده است.

تسنیم: به همین راحتی؟!

بله چون فشار آقا به 2 رسیده بود. در همین حین دکتر ولایتی، دکتر منافی وزیر بهداشت وقت و دکتر زرگر رسیدند و فورا گفتند اتاق عمل را آماده کنید. نزدیک به دو ساعت در اتاق عمل بودند. جمعیت خیلی زیادی هم جلوی بیمارستان جمع شده بودند و می‌خواستند به آقا خون بدهند از جمله پدر من.

انتقال آقا به بیمارستان قلب با دو هلی‌کوپتر!

پس از آن به من گفتند ایشان را به بیمارستان شهید رجایی ببریم. با مسئولان بالاتر هماهنگی‌ها انجام شد و قرار شد که برای این انتقال هلی‌کوپتر آماده شود اما به دلیل ازدیاد جمعیت نمی‌توانستیم آقا را سوار هلی‌کوپتر کنیم برای همین یکی از بچه‌ها را روی برانکارد خواباندیم و به هلی‌کوپتر منتقل کردیم هلیکوپتر از زمین برخواست و جمعیت متفرق شد! پس از آن هلی‌کوپتر دوم آمد. آقای حاجی‌باشی و دکترها و حضرت آقا را در هلی‌کوپتر گذاشتیم و با دو نفر از بچه‌ها با آمبولانس به بیمارستان شهید رجایی رفتیم. آنقدر سرعت ما زیاد بود که زودتر از هلی‌کوپتر به بیمارستان رسیدیم. در آنجا هم پزشکان 4 ساعت در اتاق عمل بودند. بر اثر جراحات وارده اعصاب دست راست آقا قطع شده بود.


https://www.tasnimnews.com/fa/news/1396/04/17/1448257


عامل ترور رهبر انقلاب در سال ۱۳۶۰ چه کسی بود؟

http://habibebnmazaher.ghasam.ir/fa/news-details/43179


بین جمعیت، ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فر و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته‌ریش مختصر که آن روزها کلیشه‌ی چهره‌ و تیپ خیلی از جوان‌ها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمه‌ی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت.

یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همین‌طور که صحبت می‌کردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همه‌ی جوامع بشری، نه فقط در میان عرب‌ها- مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدان‌های... انفجار!

آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش 45 درجه‌ای به طرف چپ جایگاه افتادند. اولین محافظ خودش را بالایسر آقا رساند. مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که آقا را بیاورد بیرون.


همه چیز درباره روز ترور رهبر انقلاب:
https://www.yjc.ir/fa/news/5238327

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۷ ، ۰۱:۲۹
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس





آخرین آمار مفقودان ایرانی جنگ تحمیلی

رئیس نمایندگی کمیته بین‌المللی صلیب سرخ در ایران آخرین آمار مفقودان ایرانی جنگ تحمیلی با عراق را 11هزار و 697 اعلام کرد.

بنابر گزارش فارس ،پی‌یر ریتر اظهار داشت: موضوع مفقودان جنگ ایران و عراق هنوز از اولویت‌های کمیته بین‌المللی صلیب سرخ محسوب می‌شود.

وی افزود: شروع فعالیت‌های این کمیته در ایران در زمان جنگ بود که به‌ این ترتیب توانستیم به بسیاری از اسرا دسترسی داشته باشیم و آنها را ثبت ‌نام کنیم.

https://article.tebyan.net/144270/

خانواده شهدای مفقودالاثر از دیدگاه رهبر انقلاب 

مادر سال‌هاست هر روز صبح کوچه‌های خاکی را آب و جارو می‌کند، خانه را مرتب نگه می‌‌دارد، غذای مورد علاقه فرزندش را درست می‌کند و چشم را به جاده می‌دوزد تا عزیز سفر کرده‌اش، بازگردد. ناله‌هایش بوی انتظار می‌دهد و قلبش در تپش دیدار است؛ گاهی به جگر گوشه‌اش التماس می‌کند که فقط یک بار به خوابش بیاید و جای خود را نشان دهد، برایش حنابندان می‌گیرد، وقتی شهدای گمنام را می‌آورند به استقبالشان می‌رود، در حالی که قاب عکسی در دست دارد، سراغ فرزندش را از شهدای گمنام می‌گیرد. 

این انتظار چقدر زیبا در کلام رهبر معظم انقلاب بیان شده است:  «چقدر سخت است یک خانواده‌ای مفقودالاثر داشته باشد، خانواده‌ای که نمی‌دانند جوانشان زنده است یا نه، هر لحظه‌ای برای آنها مثل شب عملیات است، دائم در حال نگرانی‌اند آیا زنده است، آیا شهید شده آیا زنده خواهند ماند آیا او را خواهند دید؟».




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۳۹
مهرداد بچه مثبت
به نام خدای مهدی (عج)







هوا خیلی سرد بود و ما غواص ها آماده عملیات بودیم...
به خاطر مجروحیت هایی که داشتم ؛ فک من برای چندمین بار قفل شده بود ؛ هر بار حدود 15 روز طول میکشید تا باز شود و من در این مدت فقط میتوانستم مایعات بنوشم و این زیاد مرا نگه نمیداشت و بعد چند ساعت باز هم گشنه میشدم.
برای همین به اورژانس که نزدیک گردان بود رفتم.
پیش پزشک رفتم و گفتم دهانم قفل شده!
دکتر: خوب دهانتو باز کن ببینم!
فقط میتوانستم لب هایم را باز کنم چون دندانهایم با فشار به هم چسبیده بودند! دکتر دوباره گفت: میگم دهنتو باز کن!
گفتم: اگه میتونستم که اینجا نمیومدم
دکتر: واقعا دندونات این طوری قفل شدن؟
برایش جالب شده بودم ؛ پرسید پس این مدت چی میخوری؟
گفتم: هیچی چای شیرین درست میکنم و توش نون خیس میکنم!
دکتر: تو چرا تا حالا این جا موندی ؛ باید تو را عقب میفرستادن ... بیمارستان ...
با هم حرف زدیم و او به حرف هایم که از بین دو ردیف دندان به هم فشرده ادا میکردم گوش میداد؛ فهمید عقب برو نیستم!
برای معاینه پیراهنم را بالا زدم ؛ همین طور که مشغول معاینه بود متوجه شدم گریه میکند ...
بهم گفت تو با این بدنت وارد آب میشوی فکر نمیکنی فردا بدنت چرک میکند میافتی ؟
باورش نمیشد تا آنروز 22 بار بدنم را جراحی کرده باشم میگفت اصلا با عقل جور در نمیآید.
حالا دیگر من مشغول روحیه دادن به دکتر شدم !!!
بعد ها راهی برای قفل شدن دندانهایم پیدا کردم...
دو تا از دندان هایم را شکستم تا بتوانم راحت تر غذا بخورم!!!
برگرفته از کتاب نور الدین پسر ایران صفحات 528/529

www.afsaran.ir/link/729535
[تصویر: zeinab-2.gif]

پاسداشت پدیدآورندگان کتاب «نورالدین پسر ایران» در خبرگزاری فارس
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910217000330

http://www.afsaran.ir/link/729535
http://mehrdadz.blogfa.com/post/599
http://sangariha.com/view/post:6564291
http://hadinet.ir/view/post:8248302
http://razesorkh.com/view/post:4191495
http://forum.bidari-andishe.ir/thread-36506.html
http://qm313.com/forum/showthread.php?tid=10191

#کتاب_نور_الدین_پسر_ایران_نور_الدین_عافی

#رزمنده_جبهه_جنگ_جانباز_دفاع_مقدس_

#خاطره_گویی_ایثار_بچه_های_تبریز

#غواص_سرما_فک_قفل_شدن_دکتر_گریه


به خاطر مجروحیت هایی که داشتم ؛ فک من برای چندمین بار قفل شده بود ؛ هر بار حدود 15 روز طول میکشید تا باز شود و من در این مدت فقط میتوانستم مایعات بنوشم و این زیاد مرا نگه نمیداشت و بعد چند ساعت باز هم گشنه میشدم.
بعد ها راهی برای قفل شدن دندانهایم پیدا کردم! دو تا از دندان هایم را شکستم تا بتوانم راحت تر غذا بخورم!!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۰۰:۳۳
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی عج



افسران - جانبازان مدافع حرم نشان دادند نهضت همچنان ادامه دارد ...



جانبازان مدافع حرم نشان دادند نهضت همچنان ادامه دارد ...
راه یکی است ؛ دفاع از انقلاب و ولایت فقیه برای سالم رساندن انقلاب به دست صاحبش ان شا الله

#جانباز #مدافع #حرم #بیت_رهبری #حسینیه #امام_خمینی #دفاع_مقدس #جنگ_تحمیلی #ولایت_فقیه #جانباز_معروف #به_آقا_بگویید #حرف_از_رفتن_نزند #مدافع_حرم #صورت #مجروح #آسیب_دیده #افسران_جنگ_نرم #اشکم_رهبر #گریه #نهضت_ادامه_دارد

http://www.afsaran.ir/link/1246289
http://mehrdadz.blog.ir/post/488
http://sangariha.com/view/post:6850143/1459888318/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۴۸
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی عج



افسران - جانبازی که به خاطر اصابت ترکش به سرش 31 سال است بیدار است ...


رجب رشیدی جانباز ۲۵ درصدی است که سی و یک سال پیش در سن هفده سالگی بر اثر اصابت ترکش به سرش دچار آسیب دیدگی مغزی شده و به خواب نمی رود .وی از آن تاریخ تا کنون بیدار است.
منبع:
http://atraknews.com/new.aspx?id=58096

#جانباز #جنگ_تحمیلی #بیدار_ماندن #ترکش_به_سر #خواب #خوابیدن #ضربه_مغزی #رزمنده #ایران_عراق #مصدوم #به_خواب_رفتن #خواب_آلودگی #بیماری #ناراحتی #جراحت #آسیب_دیدگی #درد #رنج #دفاع_مقدس

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1223436
http://mehrdadz.blog.ir/post/432


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۰۷:۴۲
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)


لشکـــری از خـوبـان عـالـم/کتابِ توصیه شده ای از سوی رهبر انقلاب


مردان جنگ با قدرت ایمان ؛ نشدنی را شدنی کردند ...(کتاب لشکر خوبان)


 

 


 رزمنده ای که زانویش برعکس جراحی شده بود چگونه از کوه برای شناسایی بالا میرفت ...(کتاب لشکر خوبان)

مدتی بود به خاطر تحرکاتم؛ زخم پهلویم متورم شده بود ... ؛ به همین خاطر مجبور شدم بروم بهداری برای خارج کردن عفونت آن زخم.

تا چند روز گاز استریل را با پنس داخل زخم میکرد تا ترشحات عفونی را خارج کند.بعد مدتها اوضاعم فرق کرده بود...  10 روز بعدش حالم بهتر شد. ولی به اندازه یک مشت جای زخمم در پهلو ؛ گود ماند !

 حالا فقط کار پایم مانده بود...از فرصتی که داشتم استفاده کردم تا عمل پیوند اعصاب پایم را انجام دهم...

امیدوارم بودم با عمل پایم ؛ خوب و خوب بشوم.؛ چون تا آنروز کنترل پایم دست خودم نبود و هر آن ممکن بود زانویم خم شود و من بیافتم.

با خوشحالی وارد اتاق عمل شدم.

وقتی به هوش امدم پزشکی فارسی زبان بالای سرم بود ؛ بهم گفت خیلی خوش شانسی که بهترین پزشک مان دکتر شربیانی وسط کارهایش موافقت کرده و عملت را انجام داد.

خودم هم از قبل خیلی دلم میخواست او عملم کند.

بعد عمل متوجه شدم دو عضله بالایی پایم که کارشان بازکردن پا بود ؛ و قطع شده بود را توانسته بود یکی اش را به پایین زانو پیوند بزند تا بتوانم به اراده خودم زانویم را کنترل کنم.

از زانو تا لگنم از سمت چپ بخیه زده بودند و کاسه زانویم هم جراحی کرده بودند.

دوستانم به عیادتم می امدند و قرار بازگشت به جبهه را مطرح میکردند ولی دوست داشتم به طور کامل خوب شوم تا در کار هایم محدود نباشم.

 بعد از 20 روز از عمل دکتر معاینه ام کرد؛ گفت انگشتهایت را تکان بده پاتو خم کن سفت کن و در نهایت گفت که گچ پایم را بازکنند...

گچ باز شد ولی پایم دیگر خم نشد. خیلی نارحت شدم.

 روز های بعد دکتر همچنان در تلاش بود.او میگفت شرایط عمل طوری بوده که اگر پایت خوب شود فقط تا 90درجه میتوانم پایم را خم کنم.

 کم کم حرکت پایم راه افتاد.ولی یک مشکل بزرگ ایجاد شده بود وآن هم این بود که پای من خلاف اراده ام کار میکرد. یعنی به جای اینکه باز شود بسته میشود وبجای بسته شدن باز ؛ علتش این بود که عضله مربوطه بنا به دلایل پزشکی برعکس پیوند داده شده بود.اوایل این حالت گیجم میکرد ... ولی کم کم سعی میکردم عادت کنم. مرتب فیزیوتراپی میرفتم.دلم برای جبهه تنگ شده بود.

 چند ماه بعد در جبهه...

برای شناسایی و تهیه برخی وسایل قرار بود به ارتفاعات قامیش برویم.

شب قبل باران شدیدی باریده بود و همه جا لغزنده بود.

کوه زیر پایمان سست شده بود و مرتب میریخت.

به صخره ای به ارتفاع دویست متر رسیدیم.قرار شد از ان بالا برویم ...

به رغم وضع جسمی ام جلو دار شدم.و جالبتر اینکه از بقیه بهتر بالا میرفتم.

  به ضعف بدنی ام واقف بودم. و هر قدمی که بر میداشتم دقیق و حساب شده عمل میکردم.

من بالا میرفتم و بقیه از راهی که من رفته بودم بالا می آمدند.نیمه راه یکی گفت اقا مهدی تو خسته شدی بگذار من جلو بروم.

جوانی به نام خلیل و اهل اردبیل و ورشکار بود و بدن ورزیده ای داشت.قبول کردم او جلو افتاد و من دیگران پشت سرش.بیشتر از خودم مراقب او بودم چون تند تند بالا میرفت.دو سه قدم بعد وقتی دستش را به سنگی گرفت دلم ریخت.قبل از اینکه صدایش بزنم او و سنگ  هر دو از صخره کنده شدند و ...ناگهان گفتم: صد تومان صدقه...

و این تنها چیزی بود که در آن لحظه توانستم بگویم.او سقوط کرد ولی 10 متر پایین تر متوقف شد.

خدا میداند با چه سختی ای راه رفته را برگشتیم .همه نگران بودند ...وقتی به او رسیدیم ؛ دیدیم به شاخه یک درخت انجیر وحشی که از دل صخره بیرون زده بود گیر کرده ...

شاخه درخت مثل لندویی  او را بالا و پایین میبرد.در عین ناباوری خلیل را چون امانتی سالم تحویل گرفتیم.

جز چند خراش ساده هیچ آسیبی ندیده بود.گفتند شوخی که نیست 100 تومان صدقه نذر کرده بودیم.

دوباره راه افتادیم.بچه ها شوخی میکردند ولی خلیل تا بالای صخره دیگر صدایش در نیامد.وقتی رسیدیم قلبم داشت از جا کند میشد.

به خود گفتم نه بابا زیادم از کار افتاده نیستم.بچه ها که همگی بالا امدند گفتم مراقب باشید پایین را نگاه نکنید که یکی از بچه ها سریع گفت: بله دیگه پول صدقه نداریم ... هر کی افتاد؛ افتاده و خلاص ...

آنروز کار شناسایی را با سختی ولی با موفقیت ادامه دادیم.

بعدها هر باری که بعد عملیات ها و شناسایی ها  شرکت میکردم ؛ و با حرکت در کوه ها و حتی در برفی که بالاتر از زانویم بود مطمئن میشدم که با وضع جسمی که داشتم جز شامل شدن لطف خدا و عنایت ائمه معصومین امکان دیگری برای تحقق آن کارها وجود نداشت.

منبع: کتاب لشکر خوبان ؛صفحه 660 تا 663

لشکـــری از خـوبـان عـالـم/کتابِ توصیه شده ای از سوی رهبر انقلاب
مردان جنگ با قدرت ایمان ؛ نشدنی را شدنی کردند ...(کتاب لشکر خوبان)


علت پاسداشت لشکر خوبان چه بود؟
http://farsi.khamenei.ir/others-report?id=24175

لشکری از خوبان عالم
http://farsi.khamenei.ir/book-content?id=22199

بازنشر
http://www.afsaran.ir/Link/1001595
http://mehrdadz.blog.ir/post/77
http://razesorkh.com/view/post:5209467
http://sangariha.com/view/post:6747488/1436733741/
http://hadinet.ir/view/post:8307614
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119818804

#کتاب_لشکر_خوبان_
#کتاب_خوانی_فرهنگ
#افسران_جنگ_نرم_سایت
#مهدی_قلی_رضایی_
#خانم_نویسنده_معصومه_آباد_سپهری_کتاب_لشکر_خوبان
#مهرداد_بچه_مثبت_تولید_محتوا
#رزمنده_ای_که_زانویش_بر_عکس_جراحی_شده
#بود_چگونه_از_کوه_برای_شناسایی_بالا_میرفت




بعد از خوب شدن زخم پهلویم نوبت جراحی پایم رسید؛ بالاخره عمل شدم ولی یک مشکل برزگ پیش آمد.عصب زانویم طوری پیوند زده شده بود که برعکس کار میکرد ؛ یعنی پایم بجای آنکه بسته شود باز میشد.خیلی سخت بود تحمل این وضعیت... به هر صورت باید تحمل میکردم چون باید برمیگشتم جبهه و بر گشتم...بارها از کوه ها برای شناسایی با آن وضعیت بالا میرفتم و در سرمای سخت وبرف زیاد برای انجام وظایفم حرکت میکردم. ایمان داشتم که همه این توانایی ها به لطف خدا و برکت ائمه معصومین است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۴۴
مهرداد بچه مثبت