به نام خدای شنهای طبس
تصویر متعلق به رزمنده جانباز #آقا_فرید_محمد_صالحی
از شهر رامسر استان مازندران یکی از رزمندگانی است که در طول حضورش در
جبهههای جنگ، ۶ بار از نواحی مختلف مجروح شد اما آنچه خاطرات این رزمنده
را شنیدنیتر ساخته، ماجرای خمپارهای است که به دست او اصابت کرد و وی با
در آغوش گرفتن آن، با پای خود تا اتاق عمل رفت.
▫️خاطره خمپاره ۶۰ از زبان آقا فرید...
وقتی آن خمپاره به دستم خورد،احساس کردم ته خمپاره ۶۰ به دستم خورده. معمولاً وقتی خمپاره منفجر میشود،
ته
خمپاره به جایی برخورد میکند و میماند؛من هم پشت ساعدم را دیدم، حس کردم
ته خمپاره ۶۰ است.سرم را که برگرداندم دیدم، خمپاره عمل نکرده از آن طرف
دستم بیرون زده است.
شاید باورتان نشود،اما فقط به بچهها گفتم از
من دور شوید،این خمپاره ممکن است هر لحظه منفجر شود؛ده دقیقه یک ربع گذشت و
دیدم هنوز خبری نشده،به بچهها گفتم حالا اگر میخواهید بیاید کمکم کنید
تا من این خمپاره رااز دستم در بیاروم...
روی پل شناور بودم،آرام
آرام رفتم و خودم را به قایق موتوری رساندم.در تمام آن مدت و همچنین ۵
ساعتی که روی پل شناور بودم و دو ساعتی که در آب بودم تا خودم را به
بیمارستان خاتم الانبیاء (ص)در پشت جزیره مجنون برسانم،
نه بیهوش شدم و نه از حال رفتم.
در
تمام آن مدت به خمپارهای که در دستم بود و با چفیه به سینهام بسته بودم،
نگاه میکردم.در تمام راه تنها بودم، چرا که دو سه مجروح دیگر هم بودند،
اما در مسیر رزمندگان را میدیدم،حتی تا به اتاق عمل برسم هم بیهوش نشدم و
بحثهای اتاق عمل را هم به یاد دارم.
در اتاق عمل، بحثهای #دکتر_مهاجر
و سایر پزشکان را میشنیدم که همه به خاطر خطر انفجار خمپاره،از عمل دست
من امتناع میکردند؛اما دکتر مهاجر گفت: «من دستم را میشویم و به اتاق عمل
میروم،اگر نیامدید پروانه کاری همه را باطل میکنم!»
هرگز از
خاطرم نمیرود،دکتر مهاجر که جراح بود، تنها با من وارد اتاق عمل شد و پس
از وارد شدن به اتاق عمل به من گفت:«من تا حالا هیچ بیماری را بیهوش
نکردهام،متخصص بیهوشی نیامده و من نمیدانم دوز بیهوشی کم است یا زیاد؛به
هر حال از من راضی باش،من نمیدانم چه دوزی لازم داری.»
به هر حال
دوز بیهوشی که به من تزریق شد کم بود و به خاطرم میآید که پس از اینکه
سایر پزشکان به اتاق عمل و به کمک دکتر مهاجر آمدند،درست وسط عمل من به هوش
آمدم و گفتم:
«آقای دکتر،خدا قوت!»
دکتر در همانجا فریاد زد:
«بیمار به هوش آمده، دوباره بیهوشش کنید!» و این صحنه و خاطره هیچوقت از ذهن من پاک نمیشود...
#لاله_های_بخش_کومله #گیلان #شهدا
خمپاره 60 وارد بدنم شده بود بدون آنکه منفجر شود ؛ سریع به بچهها گفتم از من دور شوید خمپاره هر لحظه ممکن است منفجر شود ،ولی اتفاقی نیافتد! با زحمات بسیار مرا به بیمارستان رساندند،در اتاق عمل همه به خاطر خطر انفجار از عمل امتناع کردند بجز دکتر مهاجر که جراح بود. در اتاق عمل به من گفت: متخصص بیهوشی نیامده و من نمیدانم دوز بیهوشی شما چقدر است ، از من راضی باش! ماده بیهوشی که به من تزریق شد ظاهرا کم بود، به یاد دارم پس از آنکه سایر پزشکان به کمک دکتر مهاجر آمدند،من وسط عمل من به هوش آمدم و گفتم: «آقای دکتر،خدا قوت!» دکتر سریع فریاد زد: بیمار به هوش آمده، دوباره بیهوشش کنید! بعدا وقتی بهوش آمدم خمپاره دیگر درون دستم نبود!