به نام خدای شنهای طبس
گریه کردن باعث از بین رفتن غم ها شده و با هر اشک
کوله باری از مشکلات به فراموشی سپرده میشود ، اگر این اشک برای مقدس ترین وقایع بشری ریخته شود ، اثربخش ترین حالت را در انسان به وجود می آورد.
به نام خدای شنهای طبس
گریه کردن باعث از بین رفتن غم ها شده و با هر اشک
کوله باری از مشکلات به فراموشی سپرده میشود ، اگر این اشک برای مقدس ترین وقایع بشری ریخته شود ، اثربخش ترین حالت را در انسان به وجود می آورد.
به نام خدای شنهای طبس
به نام خدای نهاسی طبس
«جوانهای عزیز! بچههای عزیز من! فردا مال
شما است، آینده مالِ شما است؛ شما هستید که باید این تاریخ را با عزّتش
محفوظ نگه دارید؛ شما هستید که این بارِ مسئولیّت را بردوش دارید؛
خرّمشهرها در پیش است؛ نه در میدان جنگ نظامی، [بلکه] در یک میدانی که از
جنگ نظامی سختتر است. البتّه ویرانیهای جنگ نظامی را ندارد؛ بعکس،
آبادانی به دنبال دارد، امّا سختیاش بیشتر است.» بیانات رهبر انقلاب در دانشگاه امام حسین (علیهالسلام) ۹۵/۰۳/۰۳
به نام خدای مهدی عج
به نام خدای شنهای طبس
محل سخنرانی مقام معظم رهبری در روز ترور ایشان در 6 تیر 1360
به محض اینکه صدای انفجار را شنیدم در مسجد را بستم و به بسیجیهای آنجا گفتم اجازه خروج را به هیچ کس ندهند. به سمت شبستان مسجد رفتم آقا در بغل آقای حاجی باشی بود. بچهها داشتند راه را باز میکردند و بیرون میآمدند. آقا بیهوش بود و خونریزی شدیدی داشت. آقای جباری راننده ماشین بلیزر بود. من کنارش بودم. آقا هم همراه آقای حیاتکماران صندلی عقب بود. اولین جا به درمانگاهی در دو راهی قپان رفتیم. در مسیر به مرکز با بیسیم اعلام کردیم که این اتفاق افتاده است. در درمانگاه دکتر گفت نمیتوانیم برای ایشان کاری کنیم سریع ایشان را به بیمارستان ببرید. یک پرستار خانم با یک کپسول اکسیژن همراه ما شد.
فیلم/ چگونگی ترور رهبر انقلاب به روایت محافظ ایشان
دکتر گفت: " آقا" تمام کرده است!
20 دقیقه طول کشید تا به بیمارستان بهارلو(حوالی میدان راهآهن، خیابان انبارنفت) رسیدیم. با آسانسور به طبقه چهارم که اتاق عمل در آنجا بود رفتیم. دکتر بیمارستان بهارلو آمد و نبض آقا را گرفت و گفت ایشان تمام کرده است.
تسنیم: به همین راحتی؟!
بله چون فشار آقا به 2 رسیده بود. در همین حین دکتر ولایتی، دکتر منافی وزیر بهداشت وقت و دکتر زرگر رسیدند و فورا گفتند اتاق عمل را آماده کنید. نزدیک به دو ساعت در اتاق عمل بودند. جمعیت خیلی زیادی هم جلوی بیمارستان جمع شده بودند و میخواستند به آقا خون بدهند از جمله پدر من.
انتقال آقا به بیمارستان قلب با دو هلیکوپتر!
پس از آن به من گفتند ایشان را به بیمارستان شهید رجایی ببریم. با مسئولان بالاتر هماهنگیها انجام شد و قرار شد که برای این انتقال هلیکوپتر آماده شود اما به دلیل ازدیاد جمعیت نمیتوانستیم آقا را سوار هلیکوپتر کنیم برای همین یکی از بچهها را روی برانکارد خواباندیم و به هلیکوپتر منتقل کردیم هلیکوپتر از زمین برخواست و جمعیت متفرق شد! پس از آن هلیکوپتر دوم آمد. آقای حاجیباشی و دکترها و حضرت آقا را در هلیکوپتر گذاشتیم و با دو نفر از بچهها با آمبولانس به بیمارستان شهید رجایی رفتیم. آنقدر سرعت ما زیاد بود که زودتر از هلیکوپتر به بیمارستان رسیدیم. در آنجا هم پزشکان 4 ساعت در اتاق عمل بودند. بر اثر جراحات وارده اعصاب دست راست آقا قطع شده بود.