دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

مهدویت + ولایت + شهادت

دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

مهدویت + ولایت + شهادت

دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

تمامی تلاش ها در این وبلاگ ؛ جلب رضایت امام حاضر و ناظرمان مهدی عج است ؛ امید است با عنایت ایشان موفق باشیم ...

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳۲۱ مطلب با موضوع «شهدا و دفاع مقدس» ثبت شده است

به نام خدای مهدی (عج)


استاد رحیم پور ازغدی یک انقلابی به تمام معنی ...

@};- اعتقاد آخرالزمانی استاد رحیم پور ازغدی درباره حوادث منطقه [-O



برادران و خواهران عزیز من
یکی دو نکته راجع به مسائل منطقه عرض کنم ، که یک اتفاق بزرگی دارد می افتد.
ما چون از پایین نگاه می کنیم به قضایا ، فکر می کنیم حالا یک درگیری نظامی بین چند تا گروه است ، مثلا عراق است ، سوریه است ، یمن است ، کجاست.
سرنوشت اسلام و جهان اسلام دارد رقم می خورد ؛ سرنوشت بشریت دارد رقم می خورد ؛ همان پیچ تاریخ کل بشر است ، نه فقط تاریخ اسلام.

منبع:
instagram.com/p/6fvB4LqIeq/
zz:



دست بوس این مرد انقلابی هستم که با سخنرانی ها و  رهنمود هایش همیشه ما را از معرفتش سیراب  کرده ...

حضور در جبهه های جنگ تحمیلی و حضور فعال در عرسه سیاسی کشور و روشنگری و دفاع از ولایت و کمک در بیداری نسل امروز

به علاوه حضور در فعالیت های روز انقلابی و حرکت های عظیم اسلامی چون اربعین حسینی ؛و یا کار در اردوهای جهادی ؛ از او یک شخصیت ممتاز در عرصه انقلاب ساخته است ...

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1078097
http://mehrdadz.blog.ir/post/133


#استاد_حسن_رحیم_پور_ازغدی_
#بیداری_توسط_پلیس
#مشکل_دزدی_سرقت





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۳۳
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)





شهید همت قبل از نوشاندن جام زهر به امام خمینی(ره) گفت:
بچه‌ها بجنگید، اگر نجنگید عنان‌ ما را این سازمان‌ مللی‌های جاسوس دست می‌گیرند. در این ممکلت رژه می‌روند. مدارک و اسنادتان را می‌برند و هیچ‌کاری نمی‌توانید بکنید.(سردار سعید قاسمی)
منبع:
http://www.rajanews.com/news/219188

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1070816
http://mehrdadz.blog.ir/post/124
http://hadinet.ir/view/post:8317080
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/120851643
http://sangariha.com/view/post:6776920/1441397828/










۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۰۴:۵۸
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)



افسران - ای تاریخ نویسان! بشکند قلمی که ننویسد بر خمینی و بر یارانش چه گذشت...



مرتضی (اوشلو) در کنار شانه خاکی جاده وانت تویتای نظامی را نشانم داد.
گفتم این دیروز اینجا نبود.
گفت دیشب منافقین بهش کمین زدند و دو تا از بچه های بسیج تیپ شهید شدن و یکی رو هم سربریدن
چشمم افتاد به تابلو نوشته کنار ماشین که بر روی آن نوشته شده بود:

ای تاریخ نویسان! بشکند قلمی که ننویسد بر خمینی و یارانش چه گذشت.

منبع: کتاب تپه های جاویدی و راز اشلو ، ص 89

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1062395
http://mehrdadz.blog.ir/post/114
http://sangariha.com/view/post:6773032/1440803294
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/120731586
http://hadinet.ir/view/post:8315896

#ای_تاریخ_نویسان_بشکند_قلمی_که_ننویسد
#بر_خمینی_بر_یارانش_چه_گذشت
#شهید_مرتضی_جاویدی_اشلو
#منبع_مطلب_کتاب_روایت




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۴۰
مهرداد بچه مثبت
به نام خدای مهدی (عج)





کودک سوزی رسم نفرت انگیز اسرائیل و سازمان منافقین ...

ایران/ماهشهر/اوایل انقلاب: منافقین به قصد ترور یک خانواده انقلابی محل زندگی آنها را به آتش میکشند. که در غیاب پدر ومادر تنها کودک خردسال خانواده به نام  فاطمه طالقانی سه ساله در آتش زنده زنده میسوزد.
یکی از شاهدان حادثه: من همان اولِ آتش سوزی متوجه صدایی شدم که فریاد می زد و با مشت به کانتینر می زد. هیچ کاری نمی توانستم، بکنم فقط همسایه ها را خبر کردم!
منبع:
http://forum.bidari-andishe.ir/thread-31754.html

فلسطین اشغالی/ سال2015/شهرک نشینان اسرائیلی خانه فلسطینی ها را آتش میزنند.در این حادثه کودک 18 ماهه فلسطینی زنده زنده در آتش میسوزد. گزارش ها بعد از حادثه سوزاندن کودک خردسال علی سعد دوابشه از نوشتن شعارهای عبری در کنار خانه سوخته شده آنهم علیه مردم مظلوم فلسطینی خبر میدهد!
منبع:
http://www.presstv.ir/DetailFa/2015/07/31/422622/Palestinian-baby-death-

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1026346
http://mehrdadz.blog.ir/post/97
http://hadinet.ir/view/post:8310920
http://sangariha.com/view/post:6758738/1438467812/
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/120235680

#کودک_سوزی_اسرائیل
#کودک_سوزی_سازمان_منافقین
#فلسطین_مظلوم_معصوم
#فلسطین_کرانه_باختری
#علی_سعد_دوابشه
#فاطمه_طالقانی_کودک_خردسال_شهید
#تولید_محتوا_تولید_شده_درباره
#ایران_ماهشهر_اوایل_انقلاب_کانتینر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۵۵
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)


افسران - همسر شهید کجباف: حاضر نیستیم حتی یک ریال برای تحویل پیکر پاک شهید مان به داعش پرداخت شود!



همسر شهید کجباف:
شنیده‌ایم که برای تحویل شهید عزیزمان دشمن (داعش) پیشنهاد هزینه‌ای گزاف داده است، به عنوان خانواده شهید حاضر نیستیم حتی یک ریال برای تحویل پیکر پاک شهیدانمان به داعش پرداخت شود، چرا که داعش، این پول را علیه دیگر عزیزان ما و علیه شیعه به کار خواهد گرفت.هیچگاه به خواسته دشمنان اسلام و شیعیان تن نمی‌دهیم و هیچ یک از اسیران آنها را با پیکر پاک شهیدانمان معاوضه نخواهیم کرد. ما پیکر عزیزمان را در راه خدا داده‌ایم و آنچه را که در این راه دادیم، پس نمی‌گیریم.

استاد پناهیان:
وقتی پیام حماسی خانواده شهید کجباف را شنیدم، یاد کربلا و ام وهب افتادم. سر فرزند شهیدش را که دشمنان به خیمه‌گاه انداخته بودند، به میان دشمنان پرتاب کرد و آنان را تحقیر کرد. خدایا این قربانی را با اصحاب ابا عبدالله الحسین(ع) محشور کن که چنین خانواده شجاعی دارد و مایهٔ اقتدار جبهه مظلوم مقاومت شده است.
منبع:
http://www.farhangnews.ir/content/122480
http://www.rajanews.com/news/210111


#شهید_کجباف #همسر_شهید #داعش #پول #ریال #دلار #معاوضه #تعویض #ام_وهب #مسیحی #دین #حاضر_نیستم
#سر_فرزند #استاد #علیرضا #پناهیان #ماجرا #منبع #حاج_هادی #مدافع_حرم #سوریه #عراق #لبنان #النصره #تروریست #جهاد
#عاشورا #نصرانی #واقعه #سریال #مختارنامه


بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1104916
http://mehrdadz.blog.ir/post/96
http://hadinet.ir/view/post:8320440
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/121354116
http://sangariha.com/view/post:6791148/1444167523/



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۳۹
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)






ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده ؟ گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛ هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشا الله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم.
تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده...
هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد ... و نیمه های شب برگشت ؛ آنهم خوشحال و سرحال ...!
مرتب داد میزد امدادگر ؛ امدادگر ... سریع بیا، ما شاالله زنده است!
بچه ها خوشحال شدند ... مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب... ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فکر ...
رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟
با مکث گفت ماشالله وسط میدان مین افتاد؛ آنهم نزدیک سنگر عراقی ها ...
اما وقتی رفتم انجا نبود ... کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!!
بعد ها ماشاالله ماجرا را  اینگونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم...
عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم.
حال عجیبی داشتم ... زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی
هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم.
مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد ... و مرا به نقطه ای امن رساند. من دردی احساس نمیکردم.
آن آقا کلی با من صحبت کرد؛ بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم.
آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ؛ خوشا به حالش...

منبع: کتاب سلام برا ابراهیم صفحه 117 و 118

http://www.afsaran.ir/link/1024031
http://mehrdadz.blog.ir/post/93
http://sangariha.com/view/post:6757796/1438301122/
http://hadinet.ir/view/post:8310602
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/120197159


#شهید_ابراهیم_هادی_دوست_امام_زمان_عج_بود ...
#ماجرای_نجات_رزمنده_از_روی_میدان_مین
##کتاب_سلام_بر_ابراهیم


بعد شناسایی ابراهیم دلواپس بود تا همرزمش را
که فکر میکرد شهید شده برگرداند.بعد جستجو
اورا درنقطه ای امن پیدا میکند،بعداز برگرداندن
همرزمش ورساندن به آمبولانس میرود توی فکر
که چطور او با آن جراحت سنگین از آن میدان
مین به محل امن جابجا شده؟  ماشا الله مجروح ان حادثه بعد ها به من گفت : خون زیادی  از من  رفته بود بی حس بودم و فقط  زیر لب  ذکر یا  صاحب  الزمان  ادرکنی  می گفتم. ناگاه جوانی خوش سیما و  نورانی بالای سرم آمد.  خیلی آرام  مرا از
منطقه خطر دورکرد وبعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات
                                      میدهد. او دوست ماست!لحظاتی   
                                      بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت
                                       همیشگی  و مرا  به دوش کشید                
                                       وبه عقب برگرداند !






۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۳:۲۱
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)


شهید ابراهیم هادی پایش را روی میدان مین میکشید تا معبر باز کند ...





تاریکی های صبح 2فروردین سال1361 بود و ما عملیات فتح المبین را پیش میبردیم ...
 سخت ترین قسمت عملیات به گردان تیپ المهدی (عج) واگذار شده بود.
 گردان ما حرکت کرد ... لحظه ای از ابراهیم جدا نمیشدم ...
به جایی رسیدیم که بچه های گردان در دشت نشسته بودند؛ ابراهیم پرسید اینجا چه میکنید ؟
شما باید به خط دشمن بزنید ...
گفتند دستور فرمانده است ؛ به فرمانده رسید و گفت چرا بچه ها را اینجا نگه داشتی؟ الان هوا روشن میشه  ؛ این جا جان پناه و خاکریز نداره بچه ها در تیر رس هستند ...
 فرمانده گفت: جلو ما میدان مین است ؛ اما تخریبچی نداریم ... با قرارگاه تماس گرفتیم ؛ تخریبچی در راه است ؛ ابراهیم گفت نمیشود صبر کرد بعد رو به بچه ها گفت : چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بیان تا راه رو باز کنیم!
چند نفر به دنبال او دویدند ...
هاج و واج ابراهیم را نگاه میکردم نفسم در سینه حبس شده بود ؛ من در کنار بچه های گردان بودم و او در میدان مین!
ابراهیم وارد میدان مین شد ؛ پایش را روی زمین میکشید و جلو میرفت ؛ بقیه هم همینطور!
هر لحظه منتظر صدای انفجار و شهادت ابراهیم بودم ؛ زمان به سختی میگذشت ؛ ... آنها به انتهای مسیر رسیدند .. شکر خدا در این مسیر مینی کار نشده بود ... به حمد الله  آن شب پس از عبور از میدان مین ؛ به سنگر های دشمن حمله کرده و مواضع دشمن را نیز تصرف کردیم ...
منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه152 و 153

صوت شهید:
http://sangariha.com/getfile/tmpid:7i5w2mej3v/Azan-Ebrahim-Hadi.mp3
http://sangariha.com/getfile/pid:public_6745661/Madahi-Ebrahim-Hadi.mp3

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1004837
http://mehrdadz.blog.ir/post/80
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119868313
http://razesorkh.com/view/post:5211452
http://sangariha.com/view/post:6748742/1436911905/
http://hadinet.ir/view/post:8307991

#شهید_ابراهیم_هادی
#عکس_نوشته_درباره
#عبور_از_میدان_مین_
#رشادت_شهادت_شجاعت_رزمنده
#عملیات_فتح_المبین_سال_61_فروردین


مقابلمان میدان مین بود و گردان در دشتی اسیر شده بود که هیچ سنگری برای پناه نداشت ؛ از قرارگاه درخواست تخریبچی داده بودند ولی ابراهیم هادی گفت نمیشود صبر کرد ؛ابراهیم رو به بچه ها گفت : چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بیان تا راه رو باز کنیم! چند نفر به دنبال او دویدند ... ابراهیم وارد میدان مین شد ؛ پایش را روی زمین میکشید و جلو میرفت ؛ بقیه هم همینطور!
با نگرانی؛شجاعت ابراهیم را دنبال میکردم؛ هر لحظه منتظر انفجار و شهادت ابراهیم بودم ولی آنها به پایان مسیر رسیدند ؛ خوشبختانه مین در مسیرشان نبود ؛ در ادامه به سنگر عراقی ها حمله کرده و مواضع شان را تصرف کردیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۳:۳۸
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)


لشکـــری از خـوبـان عـالـم/کتابِ توصیه شده ای از سوی رهبر انقلاب


مردان جنگ با قدرت ایمان ؛ نشدنی را شدنی کردند ...(کتاب لشکر خوبان)


 

 


 رزمنده ای که زانویش برعکس جراحی شده بود چگونه از کوه برای شناسایی بالا میرفت ...(کتاب لشکر خوبان)

مدتی بود به خاطر تحرکاتم؛ زخم پهلویم متورم شده بود ... ؛ به همین خاطر مجبور شدم بروم بهداری برای خارج کردن عفونت آن زخم.

تا چند روز گاز استریل را با پنس داخل زخم میکرد تا ترشحات عفونی را خارج کند.بعد مدتها اوضاعم فرق کرده بود...  10 روز بعدش حالم بهتر شد. ولی به اندازه یک مشت جای زخمم در پهلو ؛ گود ماند !

 حالا فقط کار پایم مانده بود...از فرصتی که داشتم استفاده کردم تا عمل پیوند اعصاب پایم را انجام دهم...

امیدوارم بودم با عمل پایم ؛ خوب و خوب بشوم.؛ چون تا آنروز کنترل پایم دست خودم نبود و هر آن ممکن بود زانویم خم شود و من بیافتم.

با خوشحالی وارد اتاق عمل شدم.

وقتی به هوش امدم پزشکی فارسی زبان بالای سرم بود ؛ بهم گفت خیلی خوش شانسی که بهترین پزشک مان دکتر شربیانی وسط کارهایش موافقت کرده و عملت را انجام داد.

خودم هم از قبل خیلی دلم میخواست او عملم کند.

بعد عمل متوجه شدم دو عضله بالایی پایم که کارشان بازکردن پا بود ؛ و قطع شده بود را توانسته بود یکی اش را به پایین زانو پیوند بزند تا بتوانم به اراده خودم زانویم را کنترل کنم.

از زانو تا لگنم از سمت چپ بخیه زده بودند و کاسه زانویم هم جراحی کرده بودند.

دوستانم به عیادتم می امدند و قرار بازگشت به جبهه را مطرح میکردند ولی دوست داشتم به طور کامل خوب شوم تا در کار هایم محدود نباشم.

 بعد از 20 روز از عمل دکتر معاینه ام کرد؛ گفت انگشتهایت را تکان بده پاتو خم کن سفت کن و در نهایت گفت که گچ پایم را بازکنند...

گچ باز شد ولی پایم دیگر خم نشد. خیلی نارحت شدم.

 روز های بعد دکتر همچنان در تلاش بود.او میگفت شرایط عمل طوری بوده که اگر پایت خوب شود فقط تا 90درجه میتوانم پایم را خم کنم.

 کم کم حرکت پایم راه افتاد.ولی یک مشکل بزرگ ایجاد شده بود وآن هم این بود که پای من خلاف اراده ام کار میکرد. یعنی به جای اینکه باز شود بسته میشود وبجای بسته شدن باز ؛ علتش این بود که عضله مربوطه بنا به دلایل پزشکی برعکس پیوند داده شده بود.اوایل این حالت گیجم میکرد ... ولی کم کم سعی میکردم عادت کنم. مرتب فیزیوتراپی میرفتم.دلم برای جبهه تنگ شده بود.

 چند ماه بعد در جبهه...

برای شناسایی و تهیه برخی وسایل قرار بود به ارتفاعات قامیش برویم.

شب قبل باران شدیدی باریده بود و همه جا لغزنده بود.

کوه زیر پایمان سست شده بود و مرتب میریخت.

به صخره ای به ارتفاع دویست متر رسیدیم.قرار شد از ان بالا برویم ...

به رغم وضع جسمی ام جلو دار شدم.و جالبتر اینکه از بقیه بهتر بالا میرفتم.

  به ضعف بدنی ام واقف بودم. و هر قدمی که بر میداشتم دقیق و حساب شده عمل میکردم.

من بالا میرفتم و بقیه از راهی که من رفته بودم بالا می آمدند.نیمه راه یکی گفت اقا مهدی تو خسته شدی بگذار من جلو بروم.

جوانی به نام خلیل و اهل اردبیل و ورشکار بود و بدن ورزیده ای داشت.قبول کردم او جلو افتاد و من دیگران پشت سرش.بیشتر از خودم مراقب او بودم چون تند تند بالا میرفت.دو سه قدم بعد وقتی دستش را به سنگی گرفت دلم ریخت.قبل از اینکه صدایش بزنم او و سنگ  هر دو از صخره کنده شدند و ...ناگهان گفتم: صد تومان صدقه...

و این تنها چیزی بود که در آن لحظه توانستم بگویم.او سقوط کرد ولی 10 متر پایین تر متوقف شد.

خدا میداند با چه سختی ای راه رفته را برگشتیم .همه نگران بودند ...وقتی به او رسیدیم ؛ دیدیم به شاخه یک درخت انجیر وحشی که از دل صخره بیرون زده بود گیر کرده ...

شاخه درخت مثل لندویی  او را بالا و پایین میبرد.در عین ناباوری خلیل را چون امانتی سالم تحویل گرفتیم.

جز چند خراش ساده هیچ آسیبی ندیده بود.گفتند شوخی که نیست 100 تومان صدقه نذر کرده بودیم.

دوباره راه افتادیم.بچه ها شوخی میکردند ولی خلیل تا بالای صخره دیگر صدایش در نیامد.وقتی رسیدیم قلبم داشت از جا کند میشد.

به خود گفتم نه بابا زیادم از کار افتاده نیستم.بچه ها که همگی بالا امدند گفتم مراقب باشید پایین را نگاه نکنید که یکی از بچه ها سریع گفت: بله دیگه پول صدقه نداریم ... هر کی افتاد؛ افتاده و خلاص ...

آنروز کار شناسایی را با سختی ولی با موفقیت ادامه دادیم.

بعدها هر باری که بعد عملیات ها و شناسایی ها  شرکت میکردم ؛ و با حرکت در کوه ها و حتی در برفی که بالاتر از زانویم بود مطمئن میشدم که با وضع جسمی که داشتم جز شامل شدن لطف خدا و عنایت ائمه معصومین امکان دیگری برای تحقق آن کارها وجود نداشت.

منبع: کتاب لشکر خوبان ؛صفحه 660 تا 663

لشکـــری از خـوبـان عـالـم/کتابِ توصیه شده ای از سوی رهبر انقلاب
مردان جنگ با قدرت ایمان ؛ نشدنی را شدنی کردند ...(کتاب لشکر خوبان)


علت پاسداشت لشکر خوبان چه بود؟
http://farsi.khamenei.ir/others-report?id=24175

لشکری از خوبان عالم
http://farsi.khamenei.ir/book-content?id=22199

بازنشر
http://www.afsaran.ir/Link/1001595
http://mehrdadz.blog.ir/post/77
http://razesorkh.com/view/post:5209467
http://sangariha.com/view/post:6747488/1436733741/
http://hadinet.ir/view/post:8307614
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119818804

#کتاب_لشکر_خوبان_
#کتاب_خوانی_فرهنگ
#افسران_جنگ_نرم_سایت
#مهدی_قلی_رضایی_
#خانم_نویسنده_معصومه_آباد_سپهری_کتاب_لشکر_خوبان
#مهرداد_بچه_مثبت_تولید_محتوا
#رزمنده_ای_که_زانویش_بر_عکس_جراحی_شده
#بود_چگونه_از_کوه_برای_شناسایی_بالا_میرفت




بعد از خوب شدن زخم پهلویم نوبت جراحی پایم رسید؛ بالاخره عمل شدم ولی یک مشکل برزگ پیش آمد.عصب زانویم طوری پیوند زده شده بود که برعکس کار میکرد ؛ یعنی پایم بجای آنکه بسته شود باز میشد.خیلی سخت بود تحمل این وضعیت... به هر صورت باید تحمل میکردم چون باید برمیگشتم جبهه و بر گشتم...بارها از کوه ها برای شناسایی با آن وضعیت بالا میرفتم و در سرمای سخت وبرف زیاد برای انجام وظایفم حرکت میکردم. ایمان داشتم که همه این توانایی ها به لطف خدا و برکت ائمه معصومین است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۴۴
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)






شهید ابراهیم هادی عامل رواج چفیه در بین رزمندگان اسلام ...

اواخر سال 60 بود و ابراهیم به  مرخصی آمده بود.
با او رفتیم بازار ؛ از چند دالان  و مغازه رد شدیم تا به مغازه مورد نظر ابراهیم رسیدیم.
مغازه بزرگی بود.
پیرمرد صاحب مغازه و شاگردش با ابراهیم روبوسی کردند ؛ مشخص بود قبلا همدیگر را می شناسند.
بعد از کمی صحبت ابراهیم گفت حاجی من فردا ان شا الله عازم گیلان غرب هستم
و کاغذی را به پیرمرد داد و گفت برای بچه ها احتیاج به تعداد زیادی چفیه داریم.
صحبت که به اینجا رسید پسر آن پیر مرد گفت: آقا ابرام چفیه دیگه چیه؟ مگه شما مثل آدم های لات و بیکار میخواهید دستمال گردن بیندازید؟
ابراهیم مکثی کرد و گفت اخوی چفیه دستمال گردن نیست.بچه های رزمنده هر وقت وضو میگیرند چفیه برایشان حوله است؛ هر وقت نماز میخوانند سجاده است ؛ هر وقت زخمی میشوند با چفیه زخم خودشان را میبندند و ...
پیرمرد صاحب مغازه پرید تو حرفش و گفت: چشم آقا ابرام اون رو هم تهیه میکنم.

فردا همان پیرمرد با یک وانت پر بار آمد و گفت وسایلی که خواستید آماده است ؛ آقا ابرام جان این هم یک وانت پر از چفیه.
بعد ها ابراهیم تعریف میکرد که از آن چفیه ها را برای عملیات فتح المبین استفاده کردیم.
کم کم استفاده از چفیه مشخصه رزمندگان اسلام شد.

منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 140 و 141


باز نشر:
http://www.afsaran.ir/link/997965
http://mehrdadz.blog.ir/post/67
http://hadinet.ir/view/post:8306691
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119664447
http://razesorkh.com/view/post:5202392
http://sangariha.com/view/post:6743842/1436138930/

#شهید_ابراهیم_هادی
#چفیه_اولین_بار_توسط
#رواج_دادن_مرسوم_کردن
#سفارش_رخید_تعداد_زیاد_چفیه_وانت
#سایت_افسران_جنگ_نرم_تولید_محتوا


اواخر سال60 ابراهیم هادی به فروشگاهی که همیشه برایرزمندگان وسایل می خرید رفت و گفت به تعداد زیادی چفیه احتیاج دارد،پسر فروشنده گفت چفیه برای چیه؟ مگهشما هم مثل آدم های بیکار میخواهید دستمال گردن بیاندازید؟ابراهیم گفت: اخوی چفیه دستمال گردن نیست!!!رزمندگان هر وقت وضو میگیرند چفیه برایشان حوله و هر وقت نماز میخوانندسجاده و هر وقت زخمی میشوند با چفیه زخم خودشان را می بندند و ...فردا فروشنده با یک وانت پر بار آمد و گفت این هم وسایل...آقا ابرام جان اینهم یک وانت پر از چفیه.بعدها ابراهیم تعریف میکرد که ازآن چفیه ها رابرای عملیات فتح المبین استفاده کردیم... کم کم استفاده از چفیه مشخصه رزمندگان اسلام شد.کم استفاده از چفیه مشخصه رزمندگان اسلام شد.




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۸
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)


افسران -  شهید ابراهیم هادی و بلند کردن افسر بعثی از روی زمین ...



شهید ابراهیم هادی و بلند کردن افسر بعثی از روی زمین ...

از ویژگی های شهید ابراهیم هادی ؛ احترام به دیگران بود ؛ حتی به دشمن جنگی
همیشه میگفت اکثر این دشمنان ما انسانهای جاهل و ناآگاه هستند. به همین خاطر بیشتر مواقع در درگیری به جای کشتن دشمن آنها را به اسارت میگرفت.اغلب بعد از اسارت انها چون عربی بلد بود با آنها صحبت میکرد. هر نوع غذایی هم خودمان میخوردیم برای آنها میبرد.این رفتار او باعث میشد اسرای عراقی مجذوب او شوند.
طوری که وقتی میخواستند آن اسرا را منتقل کنند با گریه نمیخواستند بروند و میگفتند اجازه بدهید حتی  ما علیه بعثی ها بجنگیم.
در عملیات بازی دراز ؛ به همراه شخص دیگر به بالای ارتفاعات رفتیم ؛ به سنگری رسیدیم که تعدادی عراقی در آن بودند و با اسلحه ام اشاره کردم که بیایند بیرون ، فکر نمیکردم اینقدر باشند ؛ ما دونفر بودیم آنها 15 نفر ؛ به انها گفتم حرکت کنید ولی فرمان نمیپذیرفتند.
موقعیت طوری بود که هر لحظه ممکن بود به ما حمله کنند.
هر چه با دست اشاره کردم که راه بیافتند ولی گوش ندادند.آنها به افسر درجه دارشان نگاه میکردند.
ان افسر هم با اشاره به بقیه فهماند که حرکت نکنند.
خیلی ترسیده بودم.دهانم از ترس تلخ شده بود.به فکرم رسید که به انها تیر اندازی کنم. هر لحظه ممکن بود اتفاقی بیافتد.از خدا کمک خواستم.  ناگهان از پشت سنگر ابراهیم را دیدم . آرامش عجیبی پیدا کردم.گفتم آقا ابرام کمک ؛ پرسید چی شده
گفتم مشکل اون افسر عراقیه نمیگذاره بقیه حرکت کنند.و بعد آن افسر را نشان دادم.
ابراهیم اسلحه اش رو روی دوشش انداخت و جلو رفت.
با یک دست یقه و یک دست دیگر کمر افسر بعثی را گرفت و او را از زمین بلند کرد.
ابراهیم و افسر بعثی کنار پرتگاه بودند.
تمام عراقی ها با دیدن این وضعیت از ترس روی زمین نشستند و دستشان را بالا گرفتند.
افسر هم مرتب به ابراهیم التماس میکرد و الدخیل الدخیل و الرحم الرحم میگفت.
دیگر تمام ترسم برطرف شده بود.
ابراهیم بعد از آن افسر را به میان اسرا برگرداند و من بعد توانستم همه اسرا و افسر بعثی را با خیال آسوده به پایین منتقل کنم.
 
منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 105 و 106

#شهید #ابراهیم_هادی #بازی_دراز  #الگوی #جوانان #قهرمان #ورزشی #پهلوان  #الگو #شیفته #مرام #نسل_انقلاب #تربیت  #ماجرای #اسیر_گرفتن #عراقی_ها  #ترسیدن #از_اسرا #عراقی  #شجاعت #مثال_زدنی #یکی_شهید

باز نشر:
http://www.afsaran.ir/Link/1310319
http://www.afsaran.ir/link/996788
http://mehrdadz.blog.ir/post/66
http://hadinet.ir/view/post:8306620
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119651392
http://sangariha.com/view/post:6743547/1436094357/
http://razesorkh.com/view/post:5201966


در موقعیتی در عملیات بازی دراز ما که دو نفر بودیم واسرای عراقی 15 نفر ؛ هر چه میگفتم حرکت کنند راه نمیافتادند .افسر ارشد بعثی همراه انها با اشاره به انها میگفت حرکت نکنند.ناگهان ابراهیم هادی را دیدم.از او کمک خواستم ؛ ماجرا را به او گفتم.او هم رفت با یک دست یقه و دست دیگرش کمر افسر بعثی را گرفت و از زمین بلند کرد ؛آنها نزدیک پرتگاه بودند. همه اسرا از ترس نشستند زمین و دستشان را به نشانه تسلیم بردند بالا.افسر عراقی هم مرتب التماس میکرد.ابراهیم او را به جمع اسرا برگرداند و ما هم به آسانی توانستیم آنها به پایین منتقل کنیم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۰۷
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)






دوران معلمی شهید ابراهیم هادی و تلاش برای ساخت نسل آینده انقلابی و متعهد ...

شهید هادی میگفت برای پایداری انقلاب باید نسل های بعدی هم انقلابی باشند
باید در مدارس فعالیت کنیم چرا که آینده مملکت به کسانی سپرده میشود که شرایط دوران طاغوت را حس نرده اند.
وقتی معلمی غیر انقلابی میدید خیلی ناراحت میشد. زیرا معتقد بود که بهترین و زبده ترین نیروهای انقلابی باید در مدارس فعالیت کنند.
به همین خاطر سمت خود را در سازمان تربیت بدنی رها کرده و شغل معلی با حقوقی کمتر را بر عهده گرفته بود. او مدتی دبیر ورزش و معلم عربی در مدارس شد.
مدیر مدرسه او به من گفت آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد. چون آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند. و بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد.
ابراهیم هادی نه تنها معلم مدرسه؛ بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود.
دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی های معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند.

منبع: کتاب سلام بر ابراهیم؛صفحه 69 و 70

باز نشر:
http://www.afsaran.ir/link/993971
http://mehrdadz.blog.ir/post/62
http://hadinet.ir/view/post:8306342
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119593027
http://sangariha.com/view/post:6742095/1435878628/
http://razesorkh.com/view/post:5200112

#معلم_شهید_ابراهیم_هادی_شهدا_مفقود_الاثر
#دوران_معلمی_شهید_خاطرات_عکس_نوشته_تولید_محتوا
#معلم_ورزش_تربیت_بدنی_معلم_درس_عربی_
#خرید_نان_پنیر_برای_دانش_آموزان_گرسنه_جنوب_شهر
#عکس_کلاس_درس_الگو_اخلاق_ورزش_تربیت_بدنی_
#شهید_قهرمان_پهلوان_الگو_شیفته_مرام_نسل_انقلاب_تربیت



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۰۲:۱۸
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)

































دغدغه‌ای که از ۲۴ سال پیش رهبر درباره آن سخن گفتند«افطاری ساده»
http://farsi.khamenei.ir/others-note?id=29995

«افطاری ساده» از دریچه‌ی دوربین شما
http://farsi.khamenei.ir/page?id=29988

بازنشر:
http://mehrdadz.blog.ir/post/60
http://www.afsaran.ir/link/991422
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119543613
http://razesorkh.com/view/post:5197793
http://hadinet.ir/view/post:8306080
http://sangariha.com/view/post:6740810/1435703959/

#عکس_مراسم_نماز_و_افطار_در_جوار_کنار_شهدای_گمنام ...
#شهرستان_آبیک_قزوین_پارک_شهید_رجایی
#عکس_افطاری_ساده_شهرستان_
#درخواست_مقام_معظم_رهبری_عکس
#ماه_مبارک_رمضان_روزه_افطاری_ساده


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۳:۰۷
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)






عزاداری کردن برای شهیدی که همه چیز را در راه اسلام داده یک مسئله سیاسی است؛ یک مسئله‌ای است که در پیشبرد انقلاب اثر بسزا دارد.


صحیفه امام خمینی » جلد ۱۳ » صفحه ۳۱۷

http://farsi.rouhollah.ir/library/sahifeh?volume=13&page=317


عزاداری کردن برای شهیدی که همه چیز را در راه اسلام داده یک مسئله سیاسی است؛ مسئله‌ای که در پیشبرد انقلاب اثر بسزا دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۳:۲۲
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)






گزیده بیانات امام خامنه ای در مورد شهادت:

    بازماندگان و عزیزان شهدا باید همواره شکرگزار خداوند باشند.

    پیام شهدای هفدهم شهریور حفظ اسلام، قرآن و حدیث است.

    خاطره‏ی شهدا را باید در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت.

    رسم شهادت و سنت الهی قتل فی‏سبیل‏اللَّه، با نظام اسلامی زنده شد.

    زنده نگه داشتن یاد شهدای انقلاب باعث تداوم حرکت انقلاب است.

    شهادت، بالاترین پاداش و مزد جهاد فی‏سبیل‏اللَّه است.

    شهادت، مرگ انسانهای زیرک و هوشیار است.

    شهادت، نشانه‏ی استواری است.

    شهادت، یعنی وارد شدن در حریم خلوت الهی.

    شهدای ما مظهر عقلانیت دینی و مدافع حقانیت و عدالت بودند.

    عزت امروز اسلام و مسلمین ثمره خون شهدا است.

    عظمت ما به خاطر شهادت جوانان و فرزندان این ملت است.

    یاد شهدا باید همیشه در فضای جامعه زنده باشد.
 
 شهادت، مرگ تاجرانه است



امام خامنه ای: عزت امروز جهان اسلام ثمره خون شهدا است.
.http://www.leader.ir/langs/fa/?p=contentShow&id=1212

باز نشر:
http://www.afsaran.ir/link/984944
http://mehrdadz.blog.ir/post/54
http://hadinet.ir/view/post:8305265
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119414334
http://sangariha.com/view/post:6737292/1435257795/
http://razesorkh.com/view/post:5194461

عکس: تشییع باشکوه شهدای غواص
http://www.rajanews.com/news/214914
http://www.rajanews.com/news/214910
http://www.rajanews.com/news/214904

#امام_خامنه_ای_عزت_امروز_جهان_اسلام
#ثمره_خون_شهدا_است.
#عکس_اعزام_به_جبهه_با_اتوبوس
#عکس_تشییع_پیکر_شهدای_گمنام_غواص_175
#تصویر_تصاویر_رزمنده_دلاور
#ملتی_که_شهادت_را_آرزو_دارد_پیروز_است
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۰
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)




امام خمینی: با این ستاره ها می شود راه را پیدا کرد.


مجموعه سخنان امام خمینی (ره) در مورد شهید و شهادت ...

* شهادت فخر اولیا بوده است و فخر ما.

* هراس ، آن دارد که شهادت مکتب او نیست.

* شهادت رمز پیروزی است.

* ملتی که شهادت را آرزو دارد پیروز است.

* شما چه در دنیا پیروز بشوید یا به شهادت برسید  ، پیروزمندید.

* شهادت در راه اسلام برای همه ما افتخار است.

* شهادت برای ما فیض عظیمی است.

* این حس شهادت خواهی [و] فداکاری بود که یک ملتی ،که هیچ نداشت، بر طاغوت غلبه پیدا کرد.

* یک ملتی که زن و مردش برای جان فشانی حاضرند ،و طلب شهادت می کنند، هیچ قدرتی با آن نمی تواند مقابله کند .

* خون شهیدان ما امتداد خون پاک شهیدان کربلاست.

* ملتی که شهادت برای او سعادت است پیروز است.

* یک همچو ملتی که آرزوی شهادت می کند، این ملت دیگر خوف ندارد.                

* ملت ما خون داده است تا جمهوری اسلامی وجود پیدا کند.

* ملت ما عاشق شهادت بود، با عشق به شهادت پیش رفت این نهضت.

* ما از خدا هستیم همه ،همهٔ عالم از خداست، جلوهٔ خداست؛ و همه عالم به سوی او بر خواهد گشت.پس چه  بهتر که برگشتش اختیاری باشد و انتخابی، و انسان انتخاب کند شهادت را در راه خدا ،و انسان اختیار کند  موت را برای خدا، و شهادت را برای اسلام .

* در بستر مردن، مردن است و چیزی نیست، لکن در راه خدا رفتن شهادت است و سرفرازی و تحصیل شرافت برای انسان و برای انسان ها.

* مرگ سرخ به مراتب بهتر از زندگی سیاه است .

* چه غافلند دنیا پرستان و بی خبران، که ارزش شهادت را در صحیفه های طبیعت جستجو می کنند، و وصف آن را در سروده ها و حماسه [ها] و شعرها می جویند، و درکشف آن از هنر تخیل وکتاب تعقل مدد می خواهند ، و حاشا! که حل این معما جز به عشق میسّر نگردد.

* آنها که شهید شدند ،به خدمت خودشان و سعادت خودشان و به اجر خودشان رسیدند.

* شهدای انقلاب بزرگ، چون شهدای صدر اسلام در پیشگاه مقدس ربوبی ارزشمند، و مورد عنایت حق تعالی و اولیای اسلام ارزشمند خواهند بود.

* شما پیروزید، برای اینکه شهادت را در آغوش می گیرید .و آنهایی که از شهادت و از مردن می ترسند ، آنها شکست خورده اند.

* مگر شهادت ارثی نیست که از موالیان ما، که حیات راعقیده و جهاد می دانستند و در راه مکتب پر افتخار اسلام ، با خون خود و جوانان عزیز خود از آن پاسداری می کردند ، به ملت شهید پرورما رسیده.

* به ملت عزیز و توده های میلیونی ایران عرض می کنم که هیچ انقلابی بدون شهادت خواهی و فداکاری و  سختی و گرانی و فشارهای مادی موقت تحقق نیافته .

* شهادت در راه خداوند چیزی نیست که بتوان آن را با سنجش های بشری و انگیزه های مادی ارزیابی کرد.

* رهبر ما آن طفل دوازده ساله ای است که با قلب کوچک خود ،که ارزشش از صدها زبا ن و قلم ما بزرگتر است ، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود ، و خود نیز شربت شهادت نوشید.

* سعادت را آنها بردند که آن چیزی را که خدا به آنها داده بود تقدیم کردند، و ما عقب مانده آنها هستیم.

* برماست که با اعتراف به عجز خویش ، از رزمندگان عزیزی که با شهادت طلبی ها و رشادتهایشان از میهن اسلامی خود دفاع نموده ، و با خون پاک خود چراغهایی فرا راه آزادی تمام ملتهای دربند برافروختند ، قدردانی نماییم.

* گوارا باد بر این شهیدان، لذت انس و همجواری شان با انبیای عظام واولیای کرام وشهدای صدر اسلام، و گواراتر بر آنان باد نعمت رضایت حق ، که «رضوانٌ من الله اکبرُ ».

* هان ای شهیدان! در جوار حق تعالی آسوده خاطر باشید ، که ملت شما پیروزی شما را از دست نخواهد داد.

* شما گواهان صادق و یادگاران عزمها و اراده های استوار و آهنین ، نمونه ترین بندگان مخلص حقید، که  مراتب انقیاد و تعبد خویش را به پیشگاه اقدس حق تعالی، با نثار خون و جان به اثبات رسانیدند.

* کشوری که همه بیدار وهمه مستعد برای شهادت هستند ،اینها را از چه می ترسانند؟

* هنر آن است که بی هیاهوهای سیاسی و خودنمایی های شیطانی ، برای خدا به جهاد برخیزد؛ و خود را فدای هدف کند نه هوا؛ و این هنر مردان خداست.

* به شما برادران مؤمن عرض می کنم: اگر ما با دست جنایتکار آمریکا و شوروی از صفحه روزگار محو شویم، و با خون سرخ، شرافتمندانه با خدای خویش ملاقات کنیم، بهتر ازآن است که در زیر پرچم ارتش سرخ شرق، و سیاه غرب، زندگی اشرافی مرفه داشته باشیم.

* هیچ هراسی به دلتان راه ندهید، که شما پیروزید _انشاءالله. چه کشته بشویم و بکشیم حق با ماست.ما اگر کشته هم بشویم در راه حق کشته شدیم و پیروزی است، و اگر بکشیم هم در راه حق  است و پیروزی است.

* طبع یک انقلاب فداکاری است.لازمه یک انقلاب شهادت و مهیا بودن برای شهادت است.

* مجاهد فی سبیل الله بزرگتر از آن است که گوهر زیبای عمل خود را به عیار زَخارف دنیا محک بزند.

* دنیا با همه زرق و برق ها و اعتباراتش ، به مراتب کوچکتر از آن است که بخواهد پاداش و ترفیع مجاهدان فی سبیل الله گردد .

* ما خاکیان محجوب، یا افلاکیان، چه دانیم که این ارتزاق عند رب الشهداء چی است؟

* ما اگر کشته شویم _انشاءالله_ بهشت می رویم، اگر بکشیم هم به بهشت می رویم.

* کشته بشوید بهشتی هستید ، بکشید هم بهشتی هستید.

*ما بکشیم سعادتمندیم ، کشته بشویم هم سعادتمندیم.

* وقت آن است که ما که وارثان این خون ها هستیم ، و بازماندگان جوانان و شهدای به خون خفته هستیم ، از پای ننشینیم تافداکاری آنها را به ثمر برسانیم شهادت یک هدیه ایست از جانب خدای تبارک و تعالی برای آن کسانی که لایق هستند.

* گریه کردن بر شهید زنده نگه داشتن نهضت است .

* عزاداری کردن برای شهیدی که همه چیز را در راه اسلام داد، یک مسأله سیاسی است، یک مسأله ایست که  در پیشبرد انقلاب اثر بسزا دارد؛ ما از این اجتماعات استفاده می کنیم.

* قبور شهدا و اجساد و ابدان معلولان، زبان گویایی است که به عظمت روح جاوید آنان شهادت می دهد.

* خون های جوانان ما بر مسلسلها غلبه کرد.

* چطور انسان متأثر نباشد از اشخاصی که قدرتمندی خودشان را در خون شهیدان ما می بینند؟

* خدمت در بنیاد شهید در رأس خدمتهاست.

* من شهادت در راه حق و اهداف الهی را افتخار جاودانی می دانم.

منبع: صحیفه امام خمینی

http://farsi.rouhollah.ir

#سخنان #امام_خمینی #درباره #شهدا #دفاع_مقدس #دیدار_با_رزمندگان #با_این_ستاره_ها #راه_را #میشود_پیدا_کرد #بیانات #رهبر_انقلاب #ولایت_فقیه #جنگ_تحمیلی #با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد #حزب_الله #عکس_نوشته

http://www.afsaran.ir/link/1176208
http://mehrdadz.blog.ir/post/53
http://hadinet.ir/view/post:8325525




بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/983995
http://mehrdadz.blog.ir/post/53
http://razesorkh.com/view/post:5194390
http://hadinet.ir/view/post:8305190
http://sangariha.com/view/post:6736608/1435184091/

عکس: تشییع باشکوه شهدای غواص

1394

http://www.rajanews.com/news/214914
http://www.rajanews.com/news/214910
http://www.rajanews.com/news/214904




#عکس_اعزام_به_جبهه_با_اتوبوس
#عکس_تشییع_پیکر_شهدای_گمنام_غواص_175
#تصویر_تصاویر_رزمنده_دلاور
#ملتی_که_شهادت_را_آرزو_دارد_پیروز_است

///



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۲:۴۴
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)





پیام 175 شهید غواص بعد از 29 سال به ملت و مسئولین: نگذاریم امینت مان به خطر بیافتد.

آمریکا به ایران حمله نمیکند چون شناخت دقیقی از ایران ندارد؛ ولی با بازرسی ها از نقاط نظامی ایران شرایط برای حمله به ایران آماده میشود.پیام 175شهید دست بسته و مظلوم دفاع مقدس که با جاسوسی آمریکا  برای  صدام  به اسارات در آمده و با آن مظلومیت به شهادت رسیدند این  است  که اجازه ندهیم استکبار باز هم در ایران جاسوسی کند و امنیت ایران به خطر بیافتد.

تشییع پیکر مطهر ۲۷۰ شهید تازه تفحص شده؛ شهدای غواص پیامی آورده‌اند ...
http://www.afsaran.ir/links/subject/996

کمک اطلاعاتی امریکا به صدام، علت اصلی لو رفتن کربلای ۴
http://www.rajanews.com/news/214838

آواکس هواپیمای جاسوسی آمریکا
www.military.ir/forums/topic/4872-آواکس-،-سکوهای-مراقبت-هوایی/

باز نشر:
http://www.afsaran.ir/link/976165
http://mehrdadz.blog.ir/post/51
http://hadinet.ir/view/post:8304221
http://sangariha.com/view/post:6733257/1434698559/
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119241241

#پیام_شهدای_175_غواص_95_شهید_گمنام
#بعد_از_سالها_29سال_بازگشت_وطن_ملت_مسئولین
#جاسوسی_هواپیمای_آواکس_آمریکا_
#امنیت_کشور_جاسوسی_دست_بسته_اسارت_مظلوم
#برای_عراق_بعث_صدام_حسین_جنگ_تحمیلی
#شهدا_دستگیری_دستگیر_دست_میگیرند
#پیکر_پاک_175_غواص_شهید_دست_بسته
#تشییع_پیکر_مطهر_270_شهید_دفاع
#مقدس_(175_غواص_دست_بسته) 






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۵۱
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)



شهدا دستمان را بگیرید از این منجلاب دنیا زدگی نجات دهید ...


افسران - شهدا دستمان را بگیرید و از این منجلاب دنیا زدگی نجات دهید ...


شهدا دستمان را بگیرید و از این منجلاب دنیا زدگی نجات دهید ...

#شهدا_دستگیری_دستگیر_دست_میگیرند
#پیکر_پاک_175_غواص_شهید_دست_بسته
#تشییع_پیکر_مطهر_270_شهید_دفاع
#مقدس_(175_غواص_دست_بسته)

تشییع پیکر مطهر ۲۷۰ شهید تازه تفحص شده؛ شهدای غواص پیامی آورده‌اند ...
http://www.afsaran.ir/links/subject/996

باز نشر:
http://www.afsaran.ir/link/974566
http://mehrdadz.blog.ir/post/49
http://razesorkh.com/view/post:5189978
http://sangariha.com/view/post:6732497/1434575259/
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119210844
http://hadinet.ir/view/post:8304010

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۲
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)


افسران - پیام و بشارت رهبر انقلاب در پی تشییع پیکر مطهر 270 شهید دفاع مقدس (175 غواص دست بسته)




امام خامنه ای:
صلوات خدا بر شهیدان مظلوم غواص که با ظهور و حضور خود  مدد رساندند و سپاس پروردگار حکیم را که در لحظه‌های نیاز این ملّت خداجوی و خداباور، بشارتهای تردید‌ناپذیر را بر دلهای بیدار نازل می‌فرماید و غبارها را می‌زداید.
http://farsi.khamenei.ir/message-content?id=29963

http://www.afsaran.ir/link/973141
http://mehrdadz.blog.ir/post/47
http://razesorkh.com/view/post:5189006
http://hadinet.ir/view/post:8303857
http://sangariha.com/view/post:6731882/1434499454/
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119185360

#پیام_و_بشارت_رهبر_انقلاب_در_پی
#تشییع_پیکر_مطهر_270_شهید_دفاع
#مقدس_(175_غواص_دست_بسته)
#امام_سید_علی_خامنه_ای_رهبر_معظم_انقلاب
#غواصان_دست_بسته_شهدا_شهید





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۴:۳۲
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)





همسر شهیدی که رگ‌های بریده گلوی همسرش را بوسید

خبرگزاری فارس: همسر ولی الله، قرآن را نگه داشته یک کاسه آب زلال یک اقیانوس بغض و بیقراری توی دلش، می خواهد شوهرش را از زیر قران خدا رد کند. همان قرآن سفره عقد. دست و دلش می لرزد. آرام در گوش همسرش گفت: یک امانتی برات گذاشتم لای قرآن، حلالم کن.

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، شهید ولی الله استرآبادی، بچه مسجد اللهیان، رزمی کار، لیدر بچه حزب اللهی های محله ایران‌مهر پائین گرگان، بیست روزه داماد، برای چندمین بار عازم جبهه است.

خداحافظی این بار یک جورایی فرق داره، همسر ولی الله، قرآن را نگه داشته یک کاسه آب زلال یک اقیانوس بغض و بیقراری توی دلش، می خواهد شوهرش را از زیر قران خدا رد کند.

همان قرآن سفره عقد. دست و دلش می لرزد. ولی الله با لبخندی از مهر قرآن را بوسید. چندم قدم که دور شد. ایستاد و اشاره کرد.

زن دوقدم برداشت، ولی الله گفت: بمان. جلو رفت. آرام در گوش همسرش گفت: یک امانتی برات گذاشتم لای قرآن؛ به مادر اینا نگو. حلالم کن.

و رفت...

زن رفت داخل اتاق خودش، قرآن را با احترام باز کرد. نامه را برداشت. بوسید. یک نامه، خیلی عاشقانه. کوتاه نوشته بود:

« بچه های عاشق امام حسین(ع)، حسینی شهید می شوند. منِ شهید ولی الله استرآبادی، از اصحاب کربلا، چون مولایم سیدالشهدا، سر از بدنم جدا می شود؛ باید صبور باشید، چون زینب(س) خیلی صبور باش. دیدار در بهشت. تو صبورباش...»

□□□

عملیات رمضان بود، روز سوم عملیات، یک ترکش می خوره به گلوی ولی الله، سر از بدنش جدا می شود. هوا گرم و سوزان، تشنگی بی‌داد می کند. وقتی شهید ولی الله را گذاشتند عقب تویوتا. قمقمه اش را برداشتند. قمقمه از آب لبریز بود. بچه‌ها هر کدام یک جرعه از آب قمقمه ولی الله را با سلام بر سر بدیده « آقا اباعبدالله» نوشیند. 

□□□

نیمه های شب بود که ولی الله را آوردند «معراج الشهداء» سپاه گرگان. رفتم توی کانتینر، تابوت شهدا را توی تاریکی ور انداز کردم. نور کم سویی به داخل کانتینر سرک کشیده بود. خودم را از مقابل نور کنار کشیدم. سمت بیرونی لبه تابوت ها با خط کج و معوجی، سرخ رنگ، نوشته: گرگان، علی آباد، رامیان، آزاد شهر، مینودشت. گنبدکاوس، تابوت ها به ترتیب شهر، مثلثی، روی هم چیده شده اند. راننده پک عمیقی به سیگارش زد و گفت: برادر یک شهید برای شماست. اشتباه نکنی. درد سر داره...

چراغ قوه را برای این که اشتباه نکنم، روشن کردم. روی اولین تابوت نوشته بود: « شلمچه/ گرگان. شهید ولی الله استرابادی/ پاسدار، فرزند: رفیع. متولد: 1341/ مسافر کربلا.»

تابوت را باز کردم، شهید سر نداشت. برگه های معراج را برداشتم. صدا زدم، نیروی کمکی بیاد. چندتا از بچه های پاسدار آمدند. با صلوات تابوت شهید را آوردیم توی معراج، اتاق کوچکی که معراج شهدای شهر بود. تابوت را گذاشتم.

بچه ها که رفتند. روی کاناپه کنار تابوت، از خستگی خوابم برد.

هنوز دو ساعت نخوابیده بودم که دلم بیدارم کرد. وضو گرفتم. آخه مهمان عزیزی دارم. چند کلمه باهاش حرف زدم. گفتم: برم برات یک سبد گل زیبا و خوشبو بیارم. آخه فردا برو بیائی داریم. نمی خوام کم بیارم جلوی خلق الله. می دونی که، بعد اینا واسم حرف در می آرند.

سبد را برداشتم. از معراج زدم بیرون، ساعت سه نیمه شب است. پیاده راه افتادم توی شهر. روی بلوارها. زیبا ترین و خوش بو ترین گل های شهر را چیدم. آدم از نرده های پارک پریدم داخل، مرد نیروی انتظامی، گشت شیفت شب. جلوی ام را گرفت. صدا زد این وقت شب با یک سبد. فوری دست بندش را  از توی فانسقه اش در آورد. آمدم جلو. پشت نرده ها. گفتم: بخدا من دزد نیستم. من دزد نیستم. من این گل ها را برای شهدا می خوام. فردا تشیع جنازه شهید ولی استربادی. بچه ایرانمهر پائین. می شناسی؟

همان پشت نرده، داخل سبد را نشانش دادم. گفتم: ببین. این گل.  اینا رو از توی بلوار چیدم. فقط گل جمع می کنم. گفتم که برای تابوت شهدا می خوام. همیشه کارم همینه، مامورای شب تان، من را می شناسند. انگار شما اولین باره شیفت نیمه شب هستید. تازه دو سه بارم من را بردند پاسگاه، دیدند راست می گم. تا بحال دیدی روی تابوت شهدا گل می زنند. همین گل هاست دیگه، همین الان با من بیا توی سپاه. معراج الشهدا، باور کن من این گل ها را برای تابوت شهدا می خوام.مامور نیروی انتظامی محکم ادای احترام کرد. از روی نرده ها پرید داخل، چند شاخه گل زیبا چید، انداخت داخل سبد من، با هم دست دادیم. دوست شدیم. گفت: برو من مراقبت هستم، هر چی گل می خوای بچین. سبد را از گل پر کردم. از آنجا با همان سبد یک راست رفتم منزل یک عکاس؛ مرد چاقی که صاحب عکاسی باهنر در فلکه کاخ شهر بود. عکسای شهدا را او قاب می گرفت.

 

آرام در زدم، در حیاط را باز کرد، چشمانش را مالید. گیج خواب بود. گفت: فردا شهید دارید. یک قطعه عکس سه در چهار سیاه و سفید شهید را دادم. رفت. توی تاریکی تکیه دادم به دیوار، نیم ساعته، عکس را برایم قاب کرد. قاب چوبی را گرفتم. تندی آمدم توی سپاه، قفل، داخل شدم. سبد را گذاشتم. سلام کردم. دیگه نزدیک اذان صبح بود. نماز صبح را خواندم. کوزه گلاب و عطر را از روی طاقچه برداشتم. تابوت را باز کردم. گلاب و عطر زدم به شهید، بوی خوشی فضای اتاق را پر کرده بود. پرچم جمهوری اسلامی را کشیدم روی تابوت. تابوت را گلباران کردم. رفتم توی نمازخانه، چند تا از بچه های پاسدار آمدند. دیگه آفتاب هم زده بود. تابوت را گذاشتیم توی محوطه، منتظر صبحگاه شدم.

مراسم صبحگاه سپاه، ادای احترام  به شهید، پاسدارها ریختند روی سر تابوت. شلوغ شد.

خانواده شهید که آمدند. ماشین تبلیغات سپاه هم آماده رفتن برای اعلام به شهر شد. بنیاد شهید و ارتش هم آمدند. گروه سرود طبل و موزیک.

خانواده از قبل خبر داشتند فقط منتظر بودندکه شهید بیاد. تشیع جنازه ساعت ده صبح، بلندگو روضه امام حسین را می خواند، شهر داشت خودش را برای تشیع شهید آماده می کرد.

خیل زیادی از مردم شهر، جلوی سپاه جمع شده اند.

وقت وداع رسیده و خانواده می خواستند با شهید والله استرابادی خداحافظی کنند. مگه می خواد بره جبهه... نه، تازه از جبهه آمده، داره میره بهشت. همه تابوت می بوسند. حال غریبانه ائی داشت محوطه.

همسرش آمد جلو گفت: باید تابوت را باز کنید.

نگذاشتیم که همسرش جنازه را ببیند، آخه شهید سر در بدن نداشت، مثل امام حسین(ع).

همسر ولی الله با تمنا و خواهش آمد جلو گفت: می خوام ببینم.

در تابوت را باز کردم.

گفتم: خواهر! این شهید غسل نداشت، صبوری می خواهد.

گفت: «من زینب ام» زینب. خودش  این را بهم یاد داد. نامه را باز کرد گفت: نوشته من زینبم. نوشته من شهید ولی الله استرابادی. مثل امام حسین(ع) شهید می شوم.

خم شد روی سر بریده ولی الله شوهرش داخل تابوت، رگ بریده گردن همسرش را بوسید.

صدای تکبیر و صلوات محوطه سپاه را پر کرده بود. بغضی سنگین گلویم را فشرده بود، دست گذاشتم روی سینه ام. به سمت حرم آقا امام حسین(ع) توی دلم گفتم: «السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین الشهید...» اشک هام جاری شد و دنبال شهید راه افتادم....اشک ها سهم دل های تنگه، تنگ به وسعت آسمان.


خداحافظی این بار یک جورایی فرق دارد؛ شهید ولی الله استرآبادی، ببیست روزه داماد، برای چندمین بار عازم جبهه است. همسر ولی الله، قرآن را نگه داشته یک کاسه آب زلال یک اقیانوس بغض و بیقراری توی دلش، می خواهد شوهرش را از زیر قران خدا رد کند.

همان قرآن سفره عقد. دست و دلش می لرزد. ولی الله بچه مسجد اللهیان، رزمی کار، لیدر بچه حزب اللهی های محله ایران‌مهر پائین گرگان، با لبخندی از مهر قرآن را بوسید. چندم قدم که دور شد. ایستاد و اشاره کرد.

زن دوقدم برداشت، ولی الله گفت: بمان. جلو رفت. آرام در گوش همسرش گفت: یک امانتی برات گذاشتم لای قرآن؛ به مادر اینا نگو. حلالم کن.

و رفت...

زن رفت داخل اتاق خودش، قرآن را با احترام باز کرد. نامه را برداشت. بوسید. یک نامه، خیلی عاشقانه. کوتاه نوشته بود:

« بچه های عاشق امام حسین(ع)، حسینی شهید می شوند. منِ شهید ولی الله استرآبادی، از اصحاب کربلا، چون مولایم سیدالشهدا، سر از بدنم جدا می شود؛ باید صبور باشید، چون زینب(س) خیلی صبور باش. دیدار در بهشت. تو صبورباش
منبع:
http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13910816000401

باز نشر:
http://mehrdadz.blog.ir/post/35
 http://www.afsaran.ir/link/982780
http://hadinet.ir/view/post:8305176
http://razesorkh.com/view/post:5194369
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/119391390

#بچه_های_عاشق_امام_حسین_ع_حسینی
#شهید_می_شوند_منِ_شهید_ولی_الله
#استرآبادی_از_اصحاب_کربلا_چون_مولایم
#سید_الشهدا_سر_از_بدنم_جدا_می_شود
#باید_صبور_باشید_چون_زینب_س_خیلی
#صبور_باش_دیدار_در_بهشت_تو_صبور_باش
#شهید_ولی_الله_استر_آبادی_نوشتن_نامه_برای_همسر_
#نوشتن_متن_ولی_یه_سر_از_بدن_جدا_شدن_
#ماجرای_جدا_شدن_سر_شهید
#نامه_شهید_ولی_الله_استر_آبادی_به_همسرش_تو_صبور_باش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۴ ، ۰۳:۰۵
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)


افسران -  دفترچه گناهان یک هفته ؛  شهید 16 ساله ...



در تفحص شهدا ، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد.گناهان یک هفته او اینها بود :
شنبه : بدون وضو خوابیدم .
یکشنبه : خنده بلند در جمع .
دو شنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم .
سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم .
چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت .
پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم .
جمعه : تکمیل نکردن 1000 صلوات و بسنده به 700 صلوات .

http://wisgoon.com/pin/1762774/

http://www.afsaran.ir/link/936939
http://mehrdadz.blog.ir/1394/02/26
http://sangariha.com/view/post:6714932/1431733348/
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/118386069
http://razesorkh.com/view/post:5164738
http://hadinet.ir/view/post:8298199

#در_تفحص_شهدا_دفترچه_یک_شهید_16_ساله_که_گناهان_هر
#روزش_را_می_نوشت_پیدا_شد_گناهان_یک_هفته_او_اینها_بود :
#شنبه_بدون_وضو_خوابیدم .
#یکشنبه_خنده_بلند_در_جمع .
#دو_شنبه_وقتی_در_بازی_گل_زدم_احساس_غرور_کردم .
#سه_شنبه_نماز_شب_را_سریع_خواندم .
#چهارشنبه_فرمانده_در_سلام_کردن_از_من_پیشی_گرفت .
#پنجشنبه_ذکر_روز_را_فراموش_کردم .
#جمعه_تکمیل_نکردن_1000_صلوات_بسنده_به_700_صلوات .



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۵۸
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)





ابراهیم میرزایی قهرمان گونک فو و یکی از 11 استاد برتر این رشته ؛او اینقدر به خود مغرور میشود که ادعا میکند در عرض دو دقیقه میتواند بروسلی را شکست دهد.بعدها ادعای مهدویت و رسالت میکند و حتی از خود کتابی به نام التوحید منتشر میکند.شهید والا مقام سهراب عیسی پور قهرمان کونگ فو  و مبتکر سبک ببر در باشگاهی که او حضور داشت به علت ادعای مهدویت و رسالت دروغین میرزایی با وی درگیر شده و با ضربه ای به پای میرزایی؛او را برای همیشه لنگان میکند.


درباره استاد میرزایی و شرح حالش ...

http://www.tabnak.ir/fa/news/99190/


شهید سهراب عیسی پور

http://www.ghatreh.com/news/nn24263873/


باز نشر:

http://mehrdadz.blog.ir/1394/02/23/

http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/118309869

http://sangariha.com/view/post:6713487/1431471052/

http://razesorkh.com/view/post:5163122

http://hadinet.ir/view/post:8297864


#پورفسور_ابراهیم_میرزایی_قهرمان_کونگ_فو_تو_آ_استاد_برتر_رزمی

#شهید_والا_مقام_جانباز_سهراب_یاسر_عیسی_پور

#مبارزه_با_بروسلی_در_دو_دقیقه_ادعا_کذب

#مدعی_مهدویت_رسالت_دروغین_کتاب_التوحید

#عکس_نوشته_متن_جالب

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۰۱
مهرداد بچه مثبت