دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

مهدویت + ولایت + شهادت

دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

مهدویت + ولایت + شهادت

دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد

تمامی تلاش ها در این وبلاگ ؛ جلب رضایت امام حاضر و ناظرمان مهدی عج است ؛ امید است با عنایت ایشان موفق باشیم ...

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام» ثبت شده است

به نام خدای شنهای طبس






امربه معروف جالب امام موسی صدر

رئیس سابق جامعۀ لبنانی‌های مقیم سیرالئون:
امام موسی صدر برای مقابله با زشتی‌ها به تبلیغ زبانی اکتفا نمی‌کرد و حتی اگر می‌خواست مردم را از شراب‌خواری پرهیز دهد به شیوه اقناعی برخورد می‌کرد. مثلاً یک روز امام بین راه در جاده‌ای در منطقه خیزران مقابل رستورانی می‌ایستد تا کمی استراحت کند، گویا از فضایی که در آنجا حاکم بوده احساس می‌کند که زمینه برای یک کار اقناعی فراهم است، لذا به اتفاق همراهان وارد رستوران می شود و گوشه‌ای می‌‌نشیند و به صاحب رستوران می‌گوید کمی شراب و یا یکی از انواع مشروبات الکلی را برای من بیاورید. افراد از این خواسته امام تعجب می‌کنند توجه همه جلب می‌شود. امام تأکید می‌کند که درست شنیده‌اید آنچه را گفتم بیاورید. بعد کافه‌دار لیوانی شراب نزد امام می‌آورد. سپس امام از او می‌خواهد که یک جگر گوسفند هم بیاورد. بلافاصله سفارش ایشان انجام می‌شود. امام قطعه‌ای از جگر را برش زده و روی آن شراب می‌ریزد، پس از لحظاتی تغییرات جدی در ظاهر جگر ایجاد می‌شود. در اینجا امام خطاب به حاضران می‌گوید ببینید شراب با این جگر چه کرد همین اتفاق برای جگر کسانی که این نوع مشروبات را استفاده می‌کنند، می‌افتد. آیا منطقی است که همچنان به نوشیدن آن اصرار داشته باشید؟

https://www.jahannews.com/analysis/399530

امام موسی صدر با همراهان خود وارد رستورانی شده ، به صاحب رستوران می‌گوید برای من شراب بیاورید! افراد حاضر تعجب می‌کنند. آنها لیوانی شراب نزد امام می‌آورد. امام می‌خواهد که یک جگر گوسفند هم بیاورند! امام قطعه‌ای از جگر را برش زده و روی آن شراب می‌ریزد، پس از لحظاتی تغییرات جدی در ظاهر جگر ایجاد می‌شود. امام خطاب به حاضران می‌گوید ببینید شراب با این جگر چه کرد همین اتفاق برای جگر انسان هم می‌افتد. آیا منطقی است که همچنان به نوشیدن آن اصرار داشته باشید؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۱ ، ۰۰:۴۶
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی عج







شعری در وصف حضرت زینب(س) و در صحرای کربلا

شعر زیبای استاد کریمخانی

دیدم آنچه که یعقوب از پسرهایش شنید
یوسف من چرا دست گرگ‌ ها افتاده ای

https://www.mashreghnews.ir/news/547335


درس‌هایی از حضرت زینب(س) در اسارت

https://www.tasnimnews.com/fa/news/1400/06/03/2559875





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۰۶
مهرداد بچه مثبت
به نام خدای شنهای طبس







مادر شهیدان حسینجانی:
همان سالهای جنگ بود که آقای خامنه‌ای منزل ما آمده بودند. دو تا از فرزندانم شهید شده بودند. آقا عباس را بغل کرده وگفتند: «بابا شما دیگر نرو (جبهه) شما2تا شهید داده‌اید وکافی است. عباس گفت: «آقا هر کسی برای خودش می‌رود.» چند سال بعد که عباس هم شهید شده بود ، آقا به منزل یکی از آشنایان ما در همان محل رفته بودند. آن‌ها هم 3تا شهید داده بودند. آقا که در تصویر شهدا عباس را هم دیده بودند، او را شناخته بودند و گفتند: او هم رفت و شهید شد؟

https://www.tasnimnews.com/fa/news/1398/01/14/1971092

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۳۹
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی عج










امام صادق علیه السلام فرمودند شب ۱۲ ساعت است و روز نیز ۱۲ ساعت ماه ها ۱۲ ماه هستند و ائمه نیز دوازده امام و و  نقباء نیز ۱۲ نفرند. حضرت علی ساعتی از آن ۱۲ ساعت است که خدای عزوجل در قرآن فرموده بلکه آنها ساعت را تکذیب کردند و ما آتش دوزخ را برای کسانی که ساعت را تکذیب کنند آماده ساخته ایم.


منبع: کتاب غیبت نعمانی باب چهارم ، بخش امام


بَلْ کَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِیرًا

سوره مبارکه فرقان آیه11




امام صادق(ع): شب ۱۲ساعت است و روز نیز ۱۲ساعت ماه ها ۱۲ماه هستند و ائمه نیز دوازده امام و نقباء نیز ۱۲ نفرند. حضرت علی ساعتی از آن ۱۲ساعت است که خدای عزوجل در قرآن فرموده بلکه آنها ساعت را تکذیب کردند و ما آتش دوزخ را برای کسانی که ساعت را تکذیب کنند آماده ساخته ایم.خلقت ما یکسان و دانش ما یکسان و فضیلت ما نیز یکسان است و ما نزد خدای عزوجل یکی هستیم.






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۰ ، ۰۱:۲۹
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس







جناب حاج رضا وقاری نقل کردند: روزی آقای شیخ جعفر مجتهدی همراه سید غلامحسین الهی با قطار عازم مشهد میشدند.هنگامی که به سبزوار میرسند ، اقای مجتهدی به آقای حاج سید غلامحسین الهی میگویند من باید پیاده شوم و سپس از قطار پیاده میشوند و سریعا به مدرسه ای در سبزوار میروند و به مدیر مدرسه میگویند من میخواهم برای بچه ها سخنرانی کنم ، مدیر مدرسه میگوید: شما چه کسی هستید و از طرف چه کسی آمده اید که میخواهید سخنرانی کنید؟ ، وانگهی اکنون بچه ها در کلاسها مشغول درس میباشند و موقع سخنرانی نیست!

آقای مجتهدی مجددا میگویند، چاره ای نیست جز اینکه همین الان سخنرانی کنم ، و به هر ترتیب که بوده مدیر مدرسه را راضی میکنند.

بالاخره زنگ مدرسه زده میشود تا بچه ها برای انجام سخنرانی به حیاط مدرسه بیایند. هنگامی که تمام بچه ها به حیاط مدرسه می آیند ، آقا شروع به سخنرانی می نمایند ، به مجرد اینکه میگویند بسم الله الرحمن الرحیم ، یکمرتبه تمام چند طبقه مدرسه فرو میریزد و به تپه ای خاک تبدیل میشود! آنگاه آقا میفرمایند: والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته! و در حالی که همه پرسنل و دانش آموزان مدرسه در جنجال و آشوب بسر می بردند آنجا را ترک میکنند و بدین گونه ، جان چند صد نفر (دانش آموز و معلم) را از اتفاقی که میخواسته رخ بدهد ، نجات میدهند.

منبع: کتاب لاله ای از ملکوت ، ص 405 و 406


حاج رضا وقاری: روزی آقای شیخ جعفر مجتهدی همراه سید غلامحسین الهی با قطار عازم مشهد میشدند. هنگامیکه به سبزوار میرسند ، ایشان به آقای الهی میگویند من باید پیاده شوم و سپس از قطار پیاده میشوند و سریعا به مدرسه ای در سبزوار میروند و به مدیر مدرسه میگویند من میخواهم برای بچه ها سخنرانی کنم ، مدیر میگوید: شما که بوده و از طرف چه کسی آمدید؟الان بچه ها در کلاسها مشغول درس میباشند و موقع سخنرانی نیست! به هر ترتیب که بوده مدیر مدرسه را راضی میکنند.

زنگ مدرسه زده میشود، هنگامی که تمام بچه ها به حیاط مدرسه می آیند ، آقا شروع به سخنرانی کرده و میگویند بسم الله الرحمن الرحیم ،یکمرتبه تمام چند طبقه مدرسه فرو میریزد! آنگاه آقا میفرمایند: والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته! و در حالی که همه پرسنل و دانش آموزان مدرسه در جنجال و آشوب بسر می بردند آنجا را ترک میکنند!

منبع: کتاب لاله ای از ملکوت ، ص 405 و 406







۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۰۰ ، ۰۲:۱۷
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس







امام همیشه با کودکان مهربان بود و به آنها توجه میکردند، وقتی بچه ها خدمت ایشان میرسیدند، آقا با مهربانی آنها را در آغوش گرفته و یک یک سؤال و جواب که مثلاً تو کلاس چندی؟ اسم معلمت چیست؟ چه کار می کنی؟

معمولا بچه ها پش امام وسعت عملشان بیشتر از زمانی بود که ایشان نبودند.


پسر بزرگ من با خجالت قرآنی را نزد آقا برد و گفت: آقا اینرا به عنوان یادگاری برای من امضا کنید. امام بعد امضا کردن قرآن، گفتند: همیشه یادت باشد که امضای آن را نگاه نکنی، درون آن را نگاه کنی و چیزهایی که در آن نوشته شده را به خاطرت بسپاری!

(به نقل از مریم کشاورز نوه آیت الله پسندیده)

http://www.imam-khomeini.ir/fa/n25571/



یکی از ابعاد تربیتی حضرت امام نحوه رفتار و برخورد ایشان با کودکان و نوجوانان می باشد. ایشان علاوه بر اینکه همیشه با چهره ای خندان و دستانی مهربان از کودکان استقبال می کردند نسبت به تربیت صحیح آنان حساس و دقیق بودند و خانواده ها را به تربیت سالم و الهی فرزندان دعوت می کردند؛ که از لابلای سخنان گهربار و نیز سیره عملی ایشان می توان در این زمینه به نکات بسیار آموزنده ای دست یافت.

محبت به کودکان

امام در برخوردهای خصوصی با افراد، به خصوص کودکان، عواطف خودشان را خیلی روشن و مشخص و در کمال محبت نشان می دادند. وقتی کودکی با والدینش نزد ایشان می آمد، در درجه نخست به او توجه می کردند و محبت خودشان را نشان می دادند که از علائم این ابراز محبت، گرفتن دست بچه ها میان دستانشان و زدن روی دست و یا لمس کردن گونه های آنها بود. [1]

مهربانترین چهره

امام همیشه سعی می کردند که در خانواده مهربانترین چهره برای ما باشند. با وجود اینکه همه ما نزدیکتر از امام به خود داشتیم مانند پدر، مادر، برادر و خواهر؛ اما امام یک کانون رحمت و عاطفه و برای همۀ ما ملجأ و پناه بودند و ما احساس می کردیم ایشان از همه به ما نزدیکتر و مهربانتر است. [2]

آزادی عمل

بچه ها در حضور امام بسیار آزاد بودند و تا وقتی امام حضور داشتند وسعت عملشان بیشتر از زمانی بود که ایشان نبودند چون فکر می کردند یک حامی دارند و اگر عمل نادرستی انجام بدهند، ما به احترام امام اعتراض نمی کنیم. در نتیجه وقتی امام می آمدند به جای اینکه بچه ها یک مقدار آرامتر باشند، فکر می کردند که حالا هر کاری دلشان بخواهد می توانند بکنند. [3]

حواسم پیش بچه هاست

امام نسبت به همه کودکان توجه خاصی داشتند اگر در حسینیه بچه ای گریه می کرد، وقتی به خانه می آمدند به شدت اظهار ناراحتی می کردند که: اینها، بچه های کوچک را در هوای گرم یا سرد می آورند و من حواسم پیش بچه ها می رود و می خواهم مطالبم را زود تمام بکنم که آنها اذیت نشوند. [4]

نوازش کودک خردسال

زمانی که ملاقاتهای حضرت امام در قم قطع شد؛ ایشان روزها به باغچه مرحوم اشراقی می رفتند و غروب هم به خانه ایشان در دورِ شهر می آمدند. در مسیر، کودکان دنبال ماشین امام می دویدند. بچه ای هر روز سر راه می نشست و ماشین حضرت امام را که می دید، به دنبال ماشین می دوید. یک روز امام فرمودند ماشین متوقف شود و آن کودک خردسال را نوازش کردند. [5]

تماشای برنامه کودک

یک روز برای انجام کاری به داخل منزل امام رفتم، دیدم امام با علی جلوی ایوان نشسته اند و برنامه کودک را از تلویزیون نگاه می کنند. من تعجب کردم که رهبری بنشیند و با مهربانی با یک بچه برنامۀ کودک را نگاه کنند. [6]

زهرا کجاست؟

وقتی که در نجف بودیم، دختر من دو ـ سه سالش بود؛ آقا با او خیلی مأنوس می شدند و او می آمد و برای امام حرف می زد. در فوت حاج آقا مصطفی او سر سفره مدام بهانه می گرفت و حرف می زد. روز سوم یا چهارم بود که به مادرش گفتم: سر و صدا می کند. او را نیاور. گفت: باشد، من و او در مطبخ می نشینیم. وقتی سر سفره نشستیم، آقا گفتند: «زهرا کو؟» گفتیم: زهرا آنجا غذا می خورد. گفتند که: «اینجا اذیت می کند؟ خیلی خوب، اگر می گویید اذیت می کند، او را بیاورید اینجا، آن وقت خودتان بلند شوید، بروید!» [7]

مهمان امام

یک روز با علی به باغی رفتیم. یکی از محافظان، دختری داشت، علی به زور گفت: باید او را ببریمش پهلوی امام، سپس او را پیش امام برد. وقت ناهار بود. امام به علی گفت: دوستت را بنشان می خواهیم ناهار بخوریم. با هم نشستند تا ناهار بخورند. ما دو سه دفعه رفتیم که بچه را بیاوریم که مزاحم امام نباشد، ایشان گفتند: نه بگذارید ناهارش را بخورد. بعد که ناهارش را خورد، رفتیم و بچه را آوردیم. امام پانصد تومان هم به او هدیه داده بودند. امام با بچه ها بسیار الفت داشتند و مهربان بودند، تنها با علی این طور نبودند، بلکه همه بچه ها را دوست داشتند. [8]

سلام، بدون جواب نمی ماند

در آن زمان که من کودکی بیش نبودم، حضرت امام جذبه و وقار خاصی داشتند. به عنوان نمونه ما هیچ گاه نمی توانستیم مستقیم به چشمان آن حضرت نگاه کنیم و قدرت نظر انداختن مستقیم به چشمهای آن وجود مبارک را نداشتیم. از سر و صدای شاگردان امام که در حال عبور معظمٌ له از کوچه، از ایشان سؤال می کردند، متوجه حضور امام می شدیم. چنانچه در کوچه مشغول بازی یا صحبت بودیم، صحبت و بازی خود را قطع می کردیم و در گوشه ای می ایستادیم و وقتی که امام به ما می رسیدند، سلام می دادیم. علیرغم آن حالت پرخاش و ستیزی که با دستگاه حکومتی وقت داشتند و علیرغم درگیریها و مشکلات روزمره، هرگز به یاد ندارم که سلام یکی از بچه ها بدون جواب مانده باشد. امام به صورت تک تک بچه ها نظر می انداختند و در حالی که تبسمی بر لبانشان بود، پاسخ سلام همگی را می دادند. [9]

امام خمینی، سلام

در ملاقاتی که با امام داشتیم، یکی از کودکان تا امام را دید از همین پایین که ایستاده بود با صدای خیلی بلند گفت: امام خمینی، سلام. امام لبخند زدند. ایشان که تبسم کردند، من آن کودک را بلند کردم و آقا دست به سر و صورتش کشیدند و او هم دست امام را بوسید. امام به بچه های کوچک خیلی توجه می کردند و با آنها به گرمی برخورد می کردند. [10]

اوقات خوش

وقتی بچه بودیم، گاهی اوقات شبها در منزل امام می خوابیدیم و آن شبها حال و هوای خاص خودش را داشت. صبحها امام داخل حیاط می آمدند که قدم بزنند، ما هم گوش به زنگ بودیم، امام که وارد حیاط می شدند، فوری می دویدیم پهلوی ایشان و دستمان را به کمرمان می زدیم و با ایشان قدم می زدیم. ما بچه های پر شر و شوری بودیم ولی وقتی با ایشان قدم می زدیم، خیلی آرام بودیم و خیلی هم به ما خوش می گذشت. [11]

با او خندیدم

امام هنگامی که در نجف بودند، گاهی بیرون می رفتند و برمی گشتند و با یک ذوق و شوقی می گفتند: یک بچه ای را دیدم که این جوری بود با او خندیدم، دست روی سر و صورتش کشیدم. یک بچه ای که وضع ظاهرش نظافتی نداشت،با اینکه امام خودشان خیلی نظیف و تمیز بودند، و یک بچه کثیف خیلی روی ایشان نمی تواند تأثیر بگذارد. ولی امام آن طور از او تعریف می کردند و با یک ذوقی می گفتند که مثلاً دستی به سر او کشیده بودند. به نظرم می آمد که مثلاً چه چیزی از آن کودک می تواند برای امام جالب باشد. این برای من جالب بود که محبت ایشان روی چه مبنایی است. بعد حس کردم که این محبت مبنا دارد، برای اینکه این بچه ها به فطرت خودشان نزدیکتر هستند، اینها به خدا نزدیکتر هستند و خداخواهی در همه آنها مشترک است، بدون اینکه هنوز جایگزینش کرده باشند و هنوز کس دیگری را در مقابلش گذاشته باشند؛ و می دیدم که امام برای محبت و عاطفه یک مبنا دارند، و آن مبنا برمی گردد به اصل باورشان که خدا باوری باشد. [12]

به او قول داده ام

علی اظهار علاقه کرده بود که با آقا به حسینیه برود، آقا هم به او گفتند: شب زود بخواب، صبح می آیم و تو را بیدار می کنم تا برویم. آقا طبق قولی که داده بودند صبح زود آمدند و گفتند: فاطی برو علی را صدا کن من تا نیم ساعت دیگر می خواهم بروم داخل حسینیه، علی را آماده کن تا با من بیاید. گفتم: آقا، بد است، حالا او یک چیزی گفت. گفتند: نه، من به او قول داده ام که او را ببرم، تو برو صدایش کن که بیاید. من رفتم و علی را بیدار کردم و لباسش را عوض کردم و گفتم برو حسینیه. وقتی برگشت گفت: مامان رفتم حسینینه (نمی توانست بگوید حسینیه). آنجا یک چیزهایی داده بودند به امام که تبرک بکنند، امام داده بودند به علی، که او دست بکشد. او هم می گفت: مردم به من چیز دادند، من هم آنها را مبارک کردم. بعد گفتم امام برای چه آمدند؟ گفت: خوب امام آمدند که من نیفتم. به خاطر اینکه امام مواظب او بودند که از لای نرده ها نیفتد، حس کرده بود که امام پشت سرش مواظب او هستند. دوباره علی می گفت: من می خواهم بروم حسینیه و آقا می آمدند دنبال او و صدایش می کردند و می گفتند: علی بیا برویم. [13]

 چرا گریه او را در آوردی؟

منیره خانم [14] می گفت: یک مرتبه داخل اتاق امام رفتم، دیدم که ایشان در سجده هستند، علی از راه رسید، رفت روی کول امام، من خیلی ناراحت شدم، دویدم و علی را بلند کردم و از اتاق بیرون رفتم. علی شروع به گریه کردن کرد. آقا وقتی نمازشان تمام شد، آمدند و گفتند: چرا اینطوری کردی؟ چرا گریه بچه را درآوردی؟ گفتم: آقا، این کار را کرده است. گفتند: عیبی ندارد، مواظب باش که این کار را نکند و الاّ بد کاری کردی گریه او را درآوردی. بعد دوباره او را بردند و پیش خودشان نشاندند.[15]

 بگذارید صحبت کند

روزی که امام به ایران آمدند، بعد از بهشت زهرا به منزل پدر من آمدند. وقتی آقا نماز را خواندند، گفتند: غذای خیلی ساده ای بیاورید من خسته هستم و مدتی است چیزی نخوردم. پسر من که آن موقع شش ساله بود این طرف و آن طرف می دوید، امام گفتند: این کیست؟ مادرم گفتند: آقا نوۀ من است. امام به او گفتند: پسر جان شما چه کردید؟ او نیز شروع کرد به صحبت کردن. پس از مدتی بزرگترها به او گفتند که برود. آقا فرمودند: بگذارید این بچه اینجا بایستد و برای من صحبت کند. آن وقت او بازوی چپ خودش را که «انتظامات ورود امام خمینی» بر پارچه ای نوشته شده و به دستش بسته بود را به طرف آقا تکان می داد، آقا گفتند: این بچه چه کار می کند؟ چرا بازوی خودش را به طرف من تکان می دهد؟ مادرم گفتند که: آقا شما روی دست او را بخوانید، دستش را برای شما تکان می دهد. آقا نگاه کردند و گفتند: به به، شما انتظامات من هستید، این بچه ذوق کرد و گفت: بله آقا من از صبح درِ خانه پاس می دادم، دشمنان حمله نکنند. بزرگترها می گفتند که: آقا شما خسته هستید و استراحت کنید. ایشان می گفتند که صحبتهای این بچه برای من جالبتر است، از این که من بخواهم استراحت بکنم.[16]

با هم غذا می خوریم

شب 12 بهمن که آقا به تهران آمدند، چون خیلی خسته بودند و غذایی هم نخورده بودند، گفتند که یک غذای خیلی ساده ای به من بدهید از این رو غذایی ساده حاضر شد، آقا از قبل فرموده بودند که در آن چند ساعتی که آنجا هستند، یک عده ای از خانواده حتماً بیایند تا ایشان آنها را ببینند، خواهر بزرگشان ـ عمه خانم ـ آمده بودند، پدر و مادر من که سنی داشتند، تمام خانمها و آقایان و بزرگترها، پسر خواهر ایشان، آقای مستوفی [17] که جزء بزرگان فامیل بودند، اینها همگی نشسته بودند که با آقا شام میل کنند، پسر من هم پنج ساله بود و تمام مدت دور آقا راه می رفت، آقا فرمودند: این بچه چه می خواهد؟ گفتم که آقا می خواهد نزدیک شما بنشیند. اما ممکن است، آبی یا غذایی به لباس شما بریزد و باعث مزاحمت یا خستگی شما بشود. تا این صحبت را شنیدند این بچه را بلند کردند و نشاندند در بغل خودشان و گفتند که: حالا ما با هم دوتایی غذا می خوریم و قبل از اینکه خودشان غذا بخورند، او را سیر کردند. [18]

چرا دوربین نیاوردی؟

یکی از روزهایی که خدمت خانم حضرت امام رسیدیم، ایشان با لطفی که همیشه داشتند، گفتند که: ناهار پهلوی ما بمانید. آقا هم تشریف می آورند. چون هم ذوق دیدار آقا بود و هم در خدمت خانم بودن، رفتیم سر سفره و منتظر شدیم تا آقا تشریف بیاورند. من هیچ وقت در دیدار با آقا قادر به کنترل اشک ریختن خودم نبودم، مادرم همیشه مرا ملامت می کردند که با این گریه، باعث تکدر خاطر آقا می شوی. آقا به محض اینکه وارد اتاق شدند، من همین طور گریه کردم. آقا گفتند که مریم چرا اینقدر گریه می کنی؟ از شدت بغض نتوانستم به ایشان جواب بدهم. مادرم گفتند که گریه و زاری او برای این است که بچه ها را به دیدار شما بیاورد. ایشان دست از غذا کشیدند، گفتند: چرا بچه هایت را نیاوردی؟ من قادر به جواب دادن نبودم. مادر گفتند که آقا بچه ها مزاحم شما می شوند. گفتند: مثل اینکه گریه تو برای این بود که بچه ها بیایند، هیچ وقت فکر نکن که من کار دارم، یا اینکه بچه ها مزاحمتی ایجاد می کنند، بچه ها هر وقت خواستند من را ببینند، بیایند.

شب که به خانه آمدم و به بچه ها گفتم آنها خیلی ذوق کردند. پسر بزرگم قرآنی را که دایی آنها از جبهه آورده بود برداشت و گفت که من این را باید بیاورم آقا امضا کند. مادر من برای آنها صحبت کرد که آقا وقت این کارها را ندارند، شما فقط به آنجا می روید و دست ایشان را می بوسید و می آیید. وقتی داخل اتاق امام رفتیم و بچه ها خدمت ایشان رسیدند، آقا با مهربانی آنها را در آغوش گرفتند و یک یک سؤال و جواب که مثلاً تو کلاس چندی؟ اسم معلمت چیست؟ چه کار می کنی؟ پسر بزرگ من با خجالت آن قرآن را به طرف آقا برد و گفت که آقا این را به عنوان یادگاری برای من امضا کنید. امام همراه با امضا کردن این قرآن، گفتند: همیشه یادت باشد که امضای آن را نگاه نکنی، درون آن را نگاه کنی و چیزهایی که در آن نوشته شده است، به خاطرت بسپاری. ایشان با علی محمد ـ که آن موقع پنج یا شش ساله بود ـ شروع به بازی و شوخی و خنده کردند و از همه مهمتر دختر را که خیلی عزیز می داشتند، با او به مزاح و شوخی و خنده پرداختند. بچه دیگر من ـ بهادر ـ مدرسه رفته بود و اجازه گرفته بود که من می خواهم به ملاقات امام بروم. مدیر آنها کتاب مفاتیحی که در مدرسه می خواندند، به او داده بود و گفته بود که این را بده به حضرت امام امضا نمایند و یک چیزی بنویسند. امام بعد از اینکه قرآن را امضا کردند، گفتند: آن چیست که زیر بغل شماست، گفت که آقا این مال مدیر مدرسۀ من است، گفتند که این را امضا بفرمایید، آقا گفتند: با اینکه این کار را نمی کنم، ولی چون تو آورده ای و پسری هستی که می خواهی هم به کارهای قرآن ادامه بدهی و هم به کارهای مفاتیح، من برای تو امضا می کنم که این را به مدیرت بدهی. سپس به من گفتند: چرا دوربین نیاوردی که با بچه ها عکسی بگیریم؟ گفتم: آقا شرمنده هستم، من فکر می کردم که همه این کارها باعث مزاحمت شما می شود. [19]

 صمیمی و مهربان

امام با نوه هایشان خیلی صمیمی و مهربان بودند. شاید چون آنها خُردسال و بعضاً جوان بودند، حضرت امام با آنها خیلی رفیقتر و مهربانتر بودند. مثلاً وقتی که ما خدمتشان بودیم، سختشان بود که به ما کاری واگذار کنند. اما به نوه ها می گفتند: «این لیوان را آب کن» یا «آن دوای مرا بده» یا «آن استکان را بردار». خلاصه با آنها صمیمی و خودمانی تر بودند، آنها هم شیفتۀ حضرت امام بودند. [20]

 آنها را نوازش کن

بچه ای برای امام گل آورده بود و می خواست پیش امام برود، من او را نزد امام بردم. امام گل را از او گرفت و او را در بغل گرفت و بوسید و بعد فرمودند: پولی به ایشان بده. من به امام عرض کردم: آقاجان، از این بچه ها زیاد می آیند و گل می آورند و می خواهند خدمت شما بیایند. امام فرمودند: تو از طرف من گل را از آنها بگیر و آنها را نوازش کن و یک چیزی هم به آنها بده که با دل خوش بروند. [21] 

منبع: پدر مهربان، ص 1 - 26


[1] شمس احمدی (از منسوبین آیت الله پسندیده، برادر امام) [2] علی اشراقی (نوه حضرت امام) [3] فرشته اعرابی (نوه حضرت امام) [4]. فرشته اعرابی [5] غلامرضا اکبری (پاسدار) [6] فؤاد ترکمان (از پرسنل بیمارستان بقیة الله جماران) [7] حجت الاسلام والمسلمین حسن ثقفی (برادر همسر امام) [8]. حاج عیسی جعفری خادم حضرت امام [9] حسین شهرزاد، مجله شاهد، ش 186 [10] حجت الاسلام و المسلمین عبدالحمید صالح پرور [11] سید عماد طباطبایی (نتیجه حضرت امام) [12]. فاطمه طباطبایی عروس حضرت امام [13] . فاطمه طباطبایی [14] خدمه بیت امام [15]. فاطمه طباطبایی [16] مریم کشاورز (نوه آیت الله پسندیده) [17] حسن مستوفی کمره ای، پسر خاله حضرت امام [18] مریم کشاورز [19] مریم کشاورز [20]. فریده مصطفوی دختر حضرت امام [21] سید رحیم میریان






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۲۲:۰۶
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس







کیف مواد منجره توسط کشمیری نزد امام برده میشود ، مرحوم احمدخمینی مانع ورود وسایل بدون بازرسی میشود، کشمیری از حمل کیف نزد امام منصرف میشود
چند روز بعد همان کیف که حامل چندین کیلو مواد منفجره آتشزا بود در جلسه شهیدان رجایی و باهنر بود منفجر شده و هر دو عزیز را به شهادت می رساند!

اقرار کشمیری به توطئه قتل امام و انفجار در بیت

‏بعد از گذشت یک سال کشمیری در مصاحبه با یکی از خبرگزاری‌های ‏‎ ‎‏غربی اعتراف کرد که من آن کیف سامسونت را به همراه خودم به ‏‎ ‎‏جماران برده بودم و بمب در آن به گونه‌ای جاسازی شده بود که وقتی ‏‎ ‎‏جلسه خوب گرم شد من به بهانه‌ای از جلسه خارج شوم و بمب بین ‏‎ ‎‏امام و رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر منفجر شود. او گفت قرار بود طبق ‏‎ ‎‏قرار قبلی کیف را به جلسه ببرم و خودم برگردم. از همه پست‌ها بدون ‏‎ ‎‏بازرسی و دردسر گذشتم ولی در آخرین پست مانع ورود من شدند و ‏‎ ‎‏گفتند شما حتماً باید بازرسی شوید. این را هم بگویم که پست‌ها اجازه ‏‎ ‎‏نداشتند رئیس‌جمهور یا همراهان او و کیف آنها را بازدید کنند و این ‏‎ ‎‏تنها وظیفه دژبان سه‌راهی بیت و بازرسی آخر بود.‏

‏ کشمیری در آن مصاحبه گفت بعد از آنکه مطمئن شدم دسترسی به ‏‎ ‎‏رئیس‌جمهور و امام غیر ممکن است توانستم با جوسازی و اهانت به ‏‎ ‎‏پاسداران از صحنه بگریزم و چند روز بعد برای اینکه از شرّ کیف پر از ‏‎ ‎‏مواد منفجره رهایی یابم به دستور سازمان قرار شد هنگامی که ‏‎ ‎رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر با هم در جلسه شورای امنیت حاضر هستند ‏‎ ‎‏آن را منفجر نمایم. خدا کشمیری و منافقین کوردل را لعنت کند.

http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_112941




روایت آیت‌الله جلالی‌خمینی از زندگی حاج احمد آقا خمینی؛

حاج احمدآقا مانع ترور امام(ره) شد


https://iqna.ir/fa/news/3484112/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۹ ، ۰۲:۲۶
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی عج






امام سجاد: سخترین بخش مصیبت که بر ما گذشت ، شام بود!

به نام خدای مهدی عج
ملاحبیب کاشانی(ره) در تذکرة الشهداء آورده که از امام سجاد(ع) پرسیدند:‌ سخت‏ ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ که امام(ع) در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام! طبق روایت دیگر امام سجاد به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: «در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود.

1. ستمگران در شام اطراف ما را به شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزه‌ها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند .
2. سرهای شهداء را در میان هودج‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(ع) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم(ع) نگه‌داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(ع) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه(س) و فاطمه(س) می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت.
3. زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
4. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
5. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند . امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید.
6. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
7. ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم.

ابو مخنف، مقتل‌الحسین، ترجمه سیدعلی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول، 1380، ص385

https://www.khabaronline.ir/news/713323
https://orumiyeh.iqna.ir/fa/news/3394882
.
.
#شام #سوریه #عاشورا #کربلا #محرم #اربعین #امام_حسین #امام_حسین_ع #روایت #امام_سجاد #امام_سجاد_ع #مصیبت #گریه #اشک #اباعبدالله #زینب #حضرت_زینب #حضرت_زینب_ع #زینب_س #توهین #اهانت




مقتل‌الحسین ص385
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۰۲
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای شنهای طبس







امام کاظم (ع) بیمار شدند و پزشکان نزد ایشان آمده و برایشان نسخه‌های عجیب نوشتند.حضرت فرمودند:چه برشما آمده است؟ به سید و آقای این داروها اکتفا کنید. #هلیله و #رازیانه و #شکر(نیشکر) در سه ماه اول تابستان، در هر ماه سه مرتبه و در سه ماه اول زمستان، در هر ماه سه روز و به جای رازیانه،#مصطکی (در زمستان) قرار داده می‌شود. پس بیمار نمی‌شود مگر به بیماری مرگ. بحار الأنوار،ج‏59،صبحار الأنوار،ج‏59،ص99


سمِعْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع وَ قَدِ اشْتَکَى فَجَاءَهُ الْمُتَرَفِّعُونَ بِالْأَدْوِیَةِ یَعْنِی الْأَطِبَّاءَ فَجَعَلُوا یَصِفُونَ لَهُ الْعَجَائِبَ فَقَالَ أَیْنَ یَذْهَبُ بِکُمْ اقْتَصِرُوا عَلَى سَیِّدِ هَذِهِ الْأَدْوِیَةِ الْإِهْلِیلَجِ وَ الرَّازِیَانَجِ وَ السُّکَّرِ فِی اسْتِقْبَالِ الصَّیْفِ ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ فِی کُلِّ شَهْرِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ فِی اسْتِقْبَالِ الشِّتَاءِ ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ کُلَّ شَهْرٍ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ یُجْعَلُ مَوْضِعَ الرَّازِیَانَجِ مَصْطَکَى فَلَا یَمْرَضُ‏ إِلَّا مَرَضَ‏ الْمَوْت‏.

http://tnews.ir/site/2a58154505408.html

 موارد مصرف:

♻️ ﺑﺎﺯﮐﻨﻨﺪﻩ ﻣﺠﺎﺭﻯ ﺳﻴﻨﻪ ،ﻃﺤﺎﻝ ،ﻛﺒﺪ ،ﮐﻠﯿﻪ ،ﻣﺜﺎﻧﻪ
♻️ﻣﺴﻜﻦ ﺩﺭﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﺍﺯﺳﺮﺩﻱ ﺑﺎﺷﺪ،
 ♻️ﻣﺤﻠﻞ ﺑﺎﺩﻫﺎ ﻭﺍﺧﻼ‌ﻁ ﻏﻠﻴﻈﻪ،
♻️ ﺧﺸﮏ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻗﻮﻯ ﺑﺎﻗﻮّﺕ ﻗﺎﺑﻀﻪ،
♻️ﺍﻟﺘﯿﺎﻡ ﺑﺨﺶ ﺳﺮﻓﻪ ﻭ ﺳﺮﻣﺎﺧﻮﺭﺩﮔﯽ
♻️ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﺘﺎﺳﯿﻢ
♻️ﻣﻔﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻤﻠﻪ ﻗﻠﺒﯽ اگر از سردی باشد، ﭘﺎﮎ ‌ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺳﻤﻮﻡ ﺑﺪﻥ،
♻️ﺍﺯﺑﯿﻦ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ ﺩﻫﺎﻥ
♻️ﭘﺎﮎ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﺿﺪﻋﻔﻮﻧﯽ ﮐﻨﻨﺪﻩ
♻️ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻏﺪﺩﻟﻨﻔﺎﻭﯼ ﺑﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻊ ﺁﺏ ﺍﺿﺎﻓﯽ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭﺑﺎﻓﺘﻬﺎ،
♻️ ﺭﻓﻊ ﺯﻛﺎﻡ
♻️ ﺟﺎﺫﺏ ﺭﻃﻮﺑﺎﺕ،
♻️ ﺟﺬﺏ ﺭﻃﻮﺑﺎﺕ ﺯﻳﺎﺩﻣﻐﺰ



امام کاظم (ع) بیمار شدند و پزشکان نزد ایشان آمده و برایشان نسخه‌های عجیب نوشتند. حضرت فرمودند: چه بر شما آمده است؟ به سید و آقای این داروها اکتفا کنید. در تابستان هلیله و رازیانه و نیشکر. هر ماه سه مرتبه و در زمستان، به جای رازیانه، مصطکی قرار داده می‌شود. پس دیگر بیمار نمی‌شود مگر به بیماری مرگ! بحار الأنوار،ج‏59، ص99



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۴۳
مهرداد بچه مثبت

به نام خدا شنهای طبس




مولا علی ع:

طوبی لنفس ادت الی ربها فرضها، و عرکت بجنبها بؤسها، و هجرت فی الیل غمضها، حتی اذا غلب الکری علیها افترشت ارضها، و توسدت کفها، فی معشر اسهر عیونهم خوف معادهم، و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم، و همهمت بذکر ربهم شفاههم، و تقشعت بطول استغفارهم ذنوبهم، (اولئک حزب الله، الا ان حزب الله هم المفلحون).

خوشا به حال آن کس که فریضه پروردگارش را به جای آورد و بر سختی ها و ناملایمات صبر کرد و خواب را از دیدگانش دور ساخت و اگر خواب بر او چیره آمد، زمین را بستر خود کرد و دستش را بالش، آنان که خوف روز رستاخیز چشمانشان را بیدار نگه داشت و پهلویشان را از بسترهای راحتشان دور کردند و لب هایشان به ذکر پروردگارشان زمزمه کرد و از بسیاری آمرزش خواهی، گناهانشان زدوده شد.اینان حزب خدایند و بدانید که حزب خدا پیروز است. ( نامه 45)


https://nahj.valiasr-aj.com/include/VIEW3.php?bankname=LIST&code=1149&RADIF=35



خوشا به حال آن کسی که به تکلیف الهی خویش عمل میکند و با سختی ها در نهایت شکیبایی میسازد و شب زنده دار است و از خوابیدن دوری میکند و تا ان زمانی که خواب بر او غلبه کند زمین را فرش و دستش را بالش قرار دهد. همانهایی که ترس روز قیامت دیدگانشان را بیدار نگه داشته

و پهلوهایشان را از خوابگاهشان دور ساخته و لبهایشان به ذکر و یاد پروردگارشان آهسته گویا است. و از بسیاری آمرزش خواهی، گناهانشان زدوده شده .اینان حزب خدایند و بدانید که حزب خدا پیروز است. ( نامه 45)



خوشا به حال آن کسی که به تکلیف الهی خویش عمل میکند و با سختی ها در نهایت شکیبایی میسازد و شب زنده دار است و از خوابیدن دوری میکند و تا ان زمانی که خواب بر او غلبه کند زمین را فرش و دستش را بالش قرار دهد. اینان حزب خدایند و بدانید که حزب خدا پیروز است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۸ ، ۰۳:۵۲
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی عج


اگر کاشان رفتید ، به این مکان زیارتی حتما بروید☝️ آستانه مقدسه امامزاده فاطمه اُخری ، خواهر امام زمان عج، واقع در آران بیدگل کاشان

























 #زیارت #سردارقاسمی #حاج_سعید #سعید_قاسمی #سردار_قاسمی #انقلابی #انقلاب_اسلامی #خواهر_امام_زمان #فاطمه_اخری #امام_زمان #کاشان #آران #آران_بیدگل #آران_و_بیدگل #شهرستان #مکان_زیارتی #کرمان #امامزاده #جبهه_انقلاب #عیدنوروز #سفر #مسافرت


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۳۹
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی عج





امام خمینی: بعد از من کسی خواهد آمد که پرچم انقلاب را بدست صاحب اصلیش میدهد!

حجةالاسلام مهدوی بیات: http://roshangari.ir/video/34044
خدا رحمت کند شهید عراقی و یکی از شخصیتهای سیاسی خوب امروز که متأسفانه نمی توانیم اسم ببریم ، میگویند وقتی امام در ابتدای نهضت اولین اعلامیه سیاسی خود را داد ، (خوب ما در حد فهم خودمان درک میکردیم ، نمی دانستیم روح خدا کجا را دارد میزند) گفتیم خوب مردم ایران در فقر و بدبختی و استکبار این طاغوت هستند و امام می خواهد این ایران را به آرامش و رفاه برساند .

گفت با شهید عراقی بعد از اولین غرشی که امام کرد ، رفتیم خدمت امام ، شهید عراقی با همان خلوصی که داشت گفت حاج آقا واقعاً خیلی خوب می شد اگر این چیزی که شما میگویید اتفاق بیافتد . وضع مردم ایران خیلی خوب میشود .
امام با بی اعتنایی فرمود بله وضع مردم هم خوب میشود ، ولی ما مأمور به انجام چنین کاری نیستیم .
آقای عراقی هم آدم سمج ، گفت آقا چی گفتید ؟
امام فرمود ما برای مأموریت دیگری آمدیم ، وضع مردم هم در حاشیه خوب میشود .
آقای عراقی گفت برای چه مأموریتی آمده اید ؟
امام فرمود برای سه مأموریت :
اول سرنگون کردن حکومت پهلوی – دوم استقرار نظام جمهوری اسلامی – سوم ، دادن پرچم حکومت اسلامی به دست صاحب اصلی اش .
حوادث روزگار و فاصله زمانی از حافظه ما برد ، رفتیم داخل مبارزات و خیلی ها کشته شدند و انقلاب پیروز شد . شهید عراقی هم با زبان روزه توسط سید مهدی هاشمی که داخل باند آقای منتظری بود ، نیز به شهادت رسید ، ما به یکباره دیدیم دو تا از وعده های امام محقق شد .
یک وقتی در جمع بعضی از مسئولین نظام از جمله حضرت آیت الله ری شهری ، گفتم شهید عراقی و بنده شاهد چنین حرفی از امام بودیم . حالا دو مورد آن اتفاق افتاده ، سومین آن یعنی چی ؟
بحث شد که با دست امام میرسد به دست صاحب اصلی ، یا شخص دیگری ؟
یکی از همان جمع که حالا اسم نمی برم و شما می شناسید و آدم بزرگواری است ، گفت من میروم و از امام می پرسم . بعد رفتند و اینقدر از امام اصرار کردند که آقای عراقی همچنین چیزی از شما شنیده ، آیا درست است ؟
امام فرمودند بله درست است .
گفتند دو تا از آنها محقق شده سومی چی ؟
امام گفتند سومی هم خدا انشاءالله می خواهد و میشود .( خیلی امام پرهیز داشت )
اصرار کردم گفتم شما هستید که این پرچم را به دست صاحبش می دهید ؟ یا شخص دیگر ؟ بعد از اصرار من ،
امام فرمودند : نه من نیستم . بعد از من کسی خواهد آمد که پرچم را به دست صاحب اصلی اش خواهد داد .
حالا ما داریم این مطلب را الان می شنویم ، ولی این آقایانی که بعضی هایشان این همه آتش می سوزانند ، آن زمان داغ داغ تنوری این مطالب را شنیده اند ، نمی دانند .
نمی دانند که علامه امینی صاحب الغدیر می فرماید : الخمینی ، ذخیرة الله فی الارض .

منبع:
http://www.salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=60%3A138

فیلم مربوطه:
http://roshangari.ir/video/34044
yon.ir/13976

آلبوم تصاویر شهید عراقی
http://www.aviny.com/album/defa-moghadas/shakhes/araghi/page01.aspx

#شهید_عراقی #اوایل_نهضت #سال_1342 #کاپیتولاسیون #سوال #وضع_مردم #هدف_اصلی #امام_خمینی #اهداف_انقلاب #جمهوری_اسلامی #ابتدای_نهضت #بشارت #ظهور #منجی #امام_زمان_عج #سرنگون_کردن #حکومت_پهلوی #استقرار #نظام_اسلامی #دادن_پرچم_حکومت #به_دست_صاحبش #ان_شاء_الله
#امام_خامنه_ای #رهبر_معظم_انقلاب #سید_علی #امت_واحده #چه_خواهد_شد

بازنشر:
 http://www.afsaran.ir/link/1201256
http://mehrdadz.blog.ir/post/371
http://www.afsaran.ir/link/831194
http://mehrdadz.blogfa.com/post/729
http://razesorkh.com/view/post:5081368
http://sangariha.com/view/post:6653144/1423159724/
http://hadinet.ir/view/post:8278445


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۶ ، ۲۳:۲۹
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی عج


افسران - شگفت آورترین مردم از نظر حضرت محمد(ص) کسانی هستند که امام و پیامبر ندیده مومن هستند.



حضرت محمد مصطفی خطاب به امیرمؤمنان(ع): ای علی! شگفت‌آورترین مردم از نظر ایمان و بزرگ‌ترین آنان از نظر یقین، مردمانی باشند که در آخرالزّمان پیامبری ندیدند و امام هم از نظرشان پنهان شده، پس به همان سیاهی و سفیدی کتاب ایمان آورده‏ اند.

کمال الدین، ج2،باب 25، ح8
من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 366

منبع:
http://porseman.org/pasokh/showq.aspx?id=342543&data=6ED81996ABDC1425D92943599C41F6D

#حدیث #روایت #منبع #کتاب #مفاتیح #سیاهی #سفیدی #جوانان #مطالعه #خواندن #مردم #آخرالزمان #حضرت #محمد #مولاعلی #شگفت_آور #ندیدند #عاشق #ایمان #مومن #امام #پنهان #یقین #خطاب

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/link/1249681
http://mehrdadz.blog.ir/post/493
http://sangariha.com/view/post:6851864/1460493781/



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۲۴
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی عج




افسران - امام خامنه ای:  آحاد ملت‌ باید بدانند آنچه‌ بکارند، می‌دروند.



امام خامنه ای:
آحاد ملت ما باید بدانند آنچه بکارند، میدروند. بعضی ممکن است در رأی گیری شرکت نکنند؛ بعد بگویند چرا فلان کار نشد. شما باید شرکت میکردید و آن کسی را که فکر میکنید میتواند این کار را انجام دهد و میپسندید، انتخاب میکردید تا آن‌طور که میخواهید، بشود. نمیشود ما در انتخابات شرکت نکنیم؛ بعد نتیجه انتخابات احیاناً آن‌طور که ما میپسندیم، نشود؛ سپس بگوییم چرا نشد! بله، وقتی انسان شرکت نکند، همین است.
منبع:
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=3066

#رهبر_انقلاب #بیانات #درباره #انتخابات #رای_گیری #در_حال_رای_دادن #عکس_نوشته #درباره #امام_خامنه_ای #بیان_کردن #صندوق_رای #گفتمان_انقلاب #درو_کردن #کاشتن #بکارند #ملتها #مجلس_شورای_اسلامی #خبرگان_رهبری #شورای_نگهبان #آحاد_ملت_ما #باید_بدانند #آنچه_بکارند #میدروند

بازنشر:
http://www.afsaran.ir/Link/1217816
http://mehrdadz.blog.ir/post/421
http://hadinet.ir/view/post:8328917






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۴۴
مهرداد بچه مثبت

به نام خدای مهدی (عج)





ماجرای دیدار نماینده گورباچوف با امام خمینی و دیدار پوتین با امام خامنه ای

پیام امام خمینی به نماینده گورباچوف رهبر کشور شوروی قبل فروپاشی
« جناب آقای گورباچف باید به حقیقت رو آورد. مشکل اصلی کشور شما مسئله مالکیت و اقتصاد و آزادی نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خداست. همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بن‌بست کشیده و یا خواهند کشید.
http://khabarkeshon.ir/content/5133

توصیه رهبر انقلاب به پوتین رئیس جمهور روسیه
رهبر انقلاب تأکید کردند: آمریکایی‌ها و دنباله‌های آنها در مسئله‌ی سوریه درصددند اهداف تحقق‌نیافته‌ی خود از راه نظامی را در عرصه‌ی سیاسی و پای میز مذاکره محقق کنند که باید با هوشمندی و از موضع فعال، جلوی این کار را گرفت
http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=31470

#دیدار #ولایت_فقیه #مسئولین #پوتین_رئیس_جمهور_عراق
#گورباچوف #شوروی #نصیحت #توصیه #درس_عبرت #انقلاب_اسلامی #سیاست


http://www.afsaran.ir/link/1146138
http://hadinet.ir/view/post:8323391
http://mehrdadz.blog.ir/post/254
http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/122011150








۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۲
مهرداد بچه مثبت